نوشته ای برای دوست گرامی، هایده مغیثی و پاسخ او.

این نوشته بدنبال نوشته مفصل تری آمد که در نشریه آرش در ان زمان تحت نام هما فرهنگ به چاپ رسید.

تاریخ 27 ماه می 1995

دوست عزیزم هایده، سلام

امیدوارم که حال تو و سعید خوب باشد. وقتی هنوز ایران بودم نامه ات رسیده بود و اکنون چند روز است که بازگشته ام. امروز هوای لندن آفتابی است! شوق پاسخ مفصل دادن به نامه ات در من پا گرفت. چند نکته در خلال نامه ات حایز اهمیت ویژه بود که به آنها می پردازم:

  • طی چند سال گذشته به همت بلیط مجانی که دارم چند با به ایران مسافرت کرده ام. حاصل مشاهدات اولیه ام مقاله ایست که بنام “هما فرهنگ” در آرش چاپ شد و به پیوست برایت می فرستم. اگر به خواهم مشاهدات آخرینم را نیز به رشته تحریر دراورم، قطعا تند تر از مقاله اول است و احتمالا کسی ان را چاپ نه خواهد کرد. در مورد گرایش به رژیم ایران در روشن فکران خارج کشور، منهم همانقدر متاسف و تعجب زده ام که تو و بدنبال کشف علل آن. سال قبل مقاله ای از هاله خواندم (منظور هاله افشار است) و بعد در سمینار وی شرکت کردم که مرا بسیار متاسف کرد که زنی همانند هاله و بسیاری دیگر بدنبال کشف هویتی جدید، این چنین به کشف زوایای جالب و شگفت انگیز تفکر اسلامی بر آمده اند، که ماها نتوانسته ایم آنها را ببینیم! حیفم آمد ساکت بنشینم و با همکاری ماندانا (منظور ماندانا هندسی است) مقاله ای در پاسخ نوشتیم که به همراه این نامه برایت می فرستم. بنابراین من در مورد ان چه در ایران میگذرد شخصا هیچ گونه تخیل بافی و ساده بینی ندارم و خوش بین نیستم ان را همه جا عنوان می کنم. روشنفکران ما، خود را مثل قدیمی های چپ، داخل در روندی می کنند که جزئی از آن نیستند و نه خواهند بود و از این راه به برخی توهمات جوانان در درون ایران را دامن می زنند.

اما روند دگر گونی ها در ایران ان طور که من مشاهده کردم چنین است: جامعه ای با گونه ای سردرگمی نهادینه شده، بدون برنامه ریزی و استراتژی دولتی یا غیر دولتی، عمدتا با سلیقه ها و ابتکارات فردی می چرخد. نمونه اش را در شکل چراغ های رانندگی می شود دید، که در برخی جاها سر چهار راهها چراغ های کوچک نزدیک به راننده (مثل پاریس) نصب شده است و بعضی اتوبانها مثل امریکا ست و بعضی جاها خاص ایران. یعنی به محض این که می خواهی از خروجی بیرون روی، دست راستت ماشین ها با سرعت به اتوبان وارد می شوند. یعنی خروجی و ورودی با هم تلاقی ضربدری دارند! حالا کدام برنامه ریز به این هماهنگی این مجموعه ناهما هنگ شکل می بخشد، خدا می داند! در بسیاری از نقاط تهران درخت ها و باغات کهن بسرعت بریده شده و به جایش آسمان خراش های ان چنانی هورا می روند و در جای دیگر گل کاری مدرن انجام میشود! شهری شده است با بیش از 200 آسمان خراش هیولا و بزرگ هیکل! اما قوراه ادمها زشت، زرد رنگ، ژولیده و عبوس است. اکثر شهروندان تهرانی همانطور که از لهجه و نحوه راه رفتنشان و برخوردشان میشود فهمید از دهات اطراف و یا حاشیه نشین های تهران به درون تهران کشیده شده اند و به عنوان ابزار دستگاه رژیم دارای شغل و کسب و کار هستند. خیلی ها به پول و پله ای دست یافته اند و خیلی ها هم به مشاغلی چون فروش بلیط و…سایر چیزها و مسافرکشی روزگار می گذرانند. در بسیاری از ادارات نسل جدیدش فرزندان و دور و بری های هم این قشر ها هستند و در نتیجه تاثیرات فرهنگ روستائی – مذهبی در مکالکات روزمره اداری جای خود را باز کرده است. کلماتی همانن: “خسته نباشید- سلامت باشید- بامید خدا درست میشود….. ) لهجه های شهرستانی است که به اشکال مختلف هزاران با در روز میشنوی. پیرامون مجموعه ناهماهنگی بنام تهران، (شهرستانها تابعی هستند ازمسئله فرهنگی در تهران با تاکیذ بسیار بر کاربرد مفاهیم دینی-مذهبی) و در شمال شهر از عباس آباد به بالا عمدتا جمعیتی زندگی می کنند که هنوز تا خدی حال و هوای گذشته را تداعی میکند گو این که اینان نیز بهر رو حدود 16 سال است در درون همان سیستم بوده اند. فرهنگ جاری و ارزش های جاری تابعی از میزان پولی است که اشخاص بدست می آورند و “فکر” و “روان” جایگاه شایسته ای ندارند. گو اینکه تعدادی روشن فکر در تلاشی سخت برای جاری کردن “فکر نو” و “اندیشیدن” دست و پا می زنند اما به قول یک استاد جامعه شناس، این هم برای ان است که خودشان زنده بمانند! نو کیسه بودن، پول داشته و تجمل پرستی سخت آزار دهند است و فساد و تباهی، انسان را بیاد فیلم فارنهایت 450 می آندازد! در میانه این حال و هوا، عده ای چه مذهبی و چه غیر مذهبی به این فکر افتاده اند که چنین نباید باشد و باید فکری برای جامعه کرد.  

از نسل جوان و یا نسبتا مذهبی، آنها که آن چنان آلوده پول و فساد نه شده اند برخی گرایشی را تشکیل میدهند که به بحث و ریشه یابی علل و تفکر آن چه روی داده است و آن چه که می بایست بشود پرداخته است. آز آن جله، حلقه پیرامون عبدالکریم سروش (که نشریه زنان نیز در همان ساختمان با امکانات آنها کار میکند) که تلاش دارد تا دیر نشده است، اسلام را از دامی که بدان افتاده است نجات دهند و نیز تعداد معدودی از اخوند ها مثل سعیدزاده که احتمالا قرار به کانادا هم بیاید. این ها حلقه ای گسترده تر در درون رژیم دارند که دارایست هایی نیز هستند و با سیاست های کلی رشوه خواری و فساد مخالف اند اما دست شان به جایی بند نیست. اما در حوزه زنان نیز با توجه به امتقاداتی که سالیان سال از وضعیت زنان در داخل می شد از یک طرف و بن بست هایی که خود زنان اسلامی در عمل با آن موجه شده اند از طرف دیگ، به فکر افتاده اند که چاره جویی کنند. از طرفی تلاش کرده و می کنند تا در سیستم حقوقی ازدواج و طلاق تغییراتی به وجود آورند و از طرف دیگر بین خود مباحثی راجع به حقوق زن به راه انداخته اند که طی آن راجع به وضعیت زنان به طور کلی و فمنیسم غربی بحث میکنند. برخی از این مباحث حول نشریه زنان است و برخی درون خود زنان رژیم (این دو با هم یکی نیستند، یعنی نشریه زنان خود را اپوزیسیون می داند در شکل اسلامی). حول هم این مسئله، نشریه فرزانه منتشر میشود که احتمالا شماره هایی از آن را دیده ای و هدفش پژوهش ی زنان است و در نهایت ایجاد این رشته است دا دانشگاهها البته به سبک اسلامی.

منتهی مسئله آن است که اینها با آن که با علاقمندی زیاد فمنیسم غرب و سایر جریانات را مطالعه میکنند اما  تصورشان این است که اسلام آن قدر انعطاف دارد که بتوان همه خواست ها از درون آن بیرون کشید و نیازی به استفاده از تفکر غربی نیست. در این میان زنانی نظیر مهرانگیز کار ، شهلا لاهیجی و چند نفر دیگر مستقلا کار خود را می کنند و از آن چه که من دیدم و شرایطی که در آن سعی می کنند مستقل کار کنند واقعا تحسین شان میکنم. البته کار وکیل دادگستری است و باید مسایلی هم چون حجاب و حتی جمله بندی کلمات خود را رعایت کند تا بتواند بکار اصلی اش ادامه دهد که بسیار مهم و ارزشمند است چون تا بحال توانسته است سوای نوشته های ارزشمند، که نمی دانم به چند تای آنها برخورده ای چندین زن را از سنگسار شدن نجات دهد. لاهیجی جزو معدود زنان ناشر-محققی است که وزارت ارشاد حریف استدلال ها و زبانش نمی شود و توانسته است با ایجاد دیالوگ های سازنده اجازه نشر مطالبی را بگیرد که هیچ یک از ناشران بدنبال آن نرفته اند. ای نه هیچ کدام به معنی آن نیست که این ها با رژیم همکاری می کنند. این ها در ایران کارهای ارزشمندی انجام میدهند که در شرایط عصبی و فشار بسیار انجام میگیرد. برای امضای نامه 134 نفر بارها تهدیدات جدی دریافت کرده اند و من شخصا تلاش آنها را در شوره زار ایران تحسین میکنم. بنابراین نباید این افراد را با آدمهای درون رژیم و یا روشن فکران خارج یکی گرفت و نباید آنها را جد از خودمان در نظر گرفت. شاید اگر ما آن جا بودیم شهامت اینان را نداشتیم که کارهایی را بکنیم که این ها میکنند. هم اینها معتقدند که گرایشی در درون رژیم به انتقاد از درون پرداخته که باید آن را هم مورد انتقاد قرار داد و هم دنبال و احتمالا تشویق کرد تا شاید خود این ها از درون خودشان را افشا و متلاشی کنند. بهر صورت گرایشی اسلامی در درون ایران هست که مخالف رژیم است. فراموش نکنیم که این ها در شرایطی است که هیچ چشم انداز الترناتیو نیست و مردم عادی سوای مشکلات روزانه حتی انرژی آن را ندارند که به چیز دیگر بیاندیشند و یا توان آن را داشته باشند که به قیام علیه رژیم دست زنند. تازه بسیاری این نظر را دارند که این ها بعد از سالها دارند ثروتمند میشوند و نسل بعد یشان نیازی به دزدی نه خواهد داشت. بحث شان این است که اگر یک گروه دیگر سر کار بیاید، دوباره یکی دو نسل باید بخورد تا به این ها برسد و واقع در ایران بسیاری از روشن فکران نیز به کمی تغییر و تحول در درون رژیم دل بسته اند و فکر تحولی جون انقلاب بهمن آشفته شان می کند، چون از فرایند تحولات اولیه این رژیم بدر آمده اند و امیدوارند وضعی پیش آید که بدون دگرگونی انقلابی زندگی شان سر و سامان بگیرد.

این ها که گفتم، فشرده مشاهدات شخصی خودم بود. البته باید گفت که اعتراضات گروهی مردم در آن جا بسیار و مکرر است اما ساکت کردن آنها به چیزی به جز گلوله صورت نمی گیرد و در نتیجه در حالت عدم وجود الترناتیو، اعتراض به معنی کشته شدن است آن طور که در بسیاری نقاط نظیر اسلام شهر و … روی داد. بنابراین ما در حال حاضر با رژیم مخوف تر از مافیای روسی و ایتالیائی و..مواجه ایم که با توسل به هرگونه وسیله. که تصورش را نه می توانی بکنی به حیات خود ادامه می دهد.

اما نکته اصلی که مورد توجه بسیار از روشنفکران خارج  نیست آن است که در موضع منتقد بودن و حداقل انتقاد کردن به بهبود وضعیت فکری و ذهنی و عینی ایران کمک بیشتری می کند تا همراه شده با مباحثی که در نهایت به بن بست خواهند رسید.

یعنی زمانی که رنانی مانند هاله (افشار) نوشته های انتقادی منتشر میکرد، زن اسلامی آن را با علاقمندی می خواند تا نقاط ضعف خود را بیابد و احتمالا به بحث بگذارد و دنبال راه حل باشد. موضع هاله یا امثالهم که بدنبال هویتی شرقی به دنباله روی از آنها میافتند آنها را نیز از حرکت باز میدارد.

به اعتقاد من اتفاقی که دارد میافتد تکرار همه اتفاقات گذشته است، یعنی روشن فکران ما با دیدی نه چندان عمیق به سراشیبی می افتند، که با دنباله روی از سایر ایده ئولوژی ها افتادند گو این که ما همواره ملتی افراطی بوده ایم و شیفته شیفتگی، بدون توجه به محتوا و نتایج و این بار هم انبوه ملت ایران ما را نخواهد بخشید. توده زن ایرانی (خارج رژیم) که از سیاست های آن لطمه بسیار دیده اند بار دیگر خواهند گفت که ساده است ما در خارج بنشینیم و به گوییم وضعیت زن ایرانی با فمنیسم اسلامی و یا هر واژه دیگری تغییر خواهد کرد، که چنین نیست. زن ایرانی به درستی به موجودی دست دوم، خارج از حوزه اجتماعی سیاست و جامعه مبدل شده است. گو این که چند تائی هم اینطرف و آن طرف داشته باشیم. اگر زن ایرانی از موضعی دست دوم و دفاعی به تشریح وضعیت خود میپردازد و یا از شرف از دست رفته خود صحبت می کند، روشن فکر خارج کشور آن را دلیل بر توانائی و حقوق برابر او در ایران میداند که چنین نیست. به اعتقاد من زن در ایران بطور کلی و نهادی به موجودی از دست دوم مبدل شده است. صد البته که در چهارچوب نهادی خود می تواند حرکاتی بکند، اما روسری بر سر و سر به پائین که بیش از آنش تحمل نمی شود.

با توجه به تمام مطالبی که بطور خلاصه در بالا برایت گفتم، فکر تشکیل کنفرانس حول زنان، از آن رو برای ما مطرح شد که هم این مطالب شکافته شوند و همه دیدگاه ها مورد بررسی قرار گسرند.

به علاوه ما نخواستیم که یک طرفه به بحث بنشینیم. این که افرادی از درون رژیم بیایند یا بیرون بحث ما نیست. بحث ما باز هم در جهت افشای نظرات آنها بود. چنانچه سخنرانانی باشند که به مقابله با آنها برخیزند خوبست. بهر صورت من در سفرم به ایران و با مشورت با تعدادی تصمیم گرفتیم که از زنان رژیم دعوت نکنیم و تنها شرکت کنندگان از ایران، شهلا شرکت سردبیر زنان و مهر انگیز کار خواهند بود و نه رهنورد یا کس دیگر. والنتین مقدم سفری به ایران داشته است اما نه به دعوت شهلا حبیبی، بلکه از طرف یو ان، اما چون تحقیقش حول مسئله اشتغال زنان بوده با حبیبی و دفتر زنان ملاقات هائی داشته است و گزارش مربوط به ایران را برای من فرستاده است. بنابراین این که وی را به ایران دعوت کردند نبود.

البته ما خوشحال میشویم اگر تو در تصمیم ات تجدید نظر کنی چون که به عنوان یک نظر چپ و مخالف با بعضی دیگر از شرکت کنندگان میتوان مباحث سازنده و متوازنی ارائه داده شود. من خیال دارم راجع به مسئله فرهنگ و تقارن فرهنگ ها ئر ایران، ریشه های کهن ستم در فرهنگ ایرانی و تاثیرات آن بر روند جاری کشور مقاله ای ارائه دهم. بهر صورت هدف از تشکیل این کنفرانس آن نیست که فمنیسم اسلامی تبلیغ شود و امید آن است که همه نظرات له و علیه ارائه و ارزیابی شوند.

در مورد افرادی مثل ژانت افاری یا شهرزاد مجاب، من آنها را نه می شناسم و نه کارشان را خوانده ام و خوشحال می شوم اگر در صورتی که خودت نخواهی تجدید نظر کنی (که امیدوارم با توضیحات من این کار را بکنی) آدرس آنها را در اختیار من بگذاری.

در هر صورت ، راجع به ایران، غربی ها بسیار میشنوند و بهتر آن است که ما سعی کنیم هر جا که فرصت باشد همه سوی مسئله را برای آنها تشریح کنیم. آن چه در ایران بین “اسلامی ها” چه در بیرون و یا درون بر سر مبحث “زن” روی می دهد نه در قدرت ماست که از آن جلوگیری کنیم و نه خواست ما و به نظر من همه به حدی از بلوغ فکری رسیده ایم که اجازه دهیم همگان نظرات خود را بیان کنند و ما نیز در صف مخالفان به بررسی و نقد آن چه تشخیص میدهیم به پردازیم. امروز حتی روشن فکران در ایران با همه جو خفقان و سانسور و صدا خفه کردن، به تبادل نظرات با مخالفان که به نظر می آید از خواب گران قرون بیدار شده اند و از گذشته ها بریده یا با آن به نظر انتقادی می نگرند، می نشینند و بر پایه این مسئله که خفه کردن شیوه ما نیست، به همه چیز گوش میدهند و در نهایت نظر خود را بیان می کنند. آنها که دارای تعقلی منطقی هستند تحت تاثیر بحث ها گرایش به تغییر می یابند.

به عنوان مثال من در یک شهرستان به زنانی برخوردم که در اوایل انقلاب دختران جوان حزب الهی بودند و با حرارت از رژیم دفاع می کردند. اما هم اینان اکنون در سنین بالای 30 سال به موجوداتی سرخورده ضد مذهب تبدیل شده اند که عطش یادگیری ایده های دیگر و انتقاد از رژیم در درونشان می جوشد. آیا ما میتوانیم به آنها پشت کنیم؟ یا آنها را تخطئه کنیم؟.

بهر رو، منظور آن است که اکنون ما در ایران مجموعه ناهم گون و متضادی از تفکرات

و گرایش ها داریم که در حال نوسان و تغییراند و روند آتی این را حادتر می کند. اعتقاد من بر آن است که ایجاد دیالوگ های گوناگون به ویژه هشدار به روشنفکران خارج در مورد غلطیدن بدام نظراتی که خودشان هم نمی دانند چه هستند از وظایف آنهائیست که موضع انتقادی خود را حفظ کرده اند. این است که باز هم تکرار می کنم وجود افرادی مثل تو در همه مباحث ضروری و مفید است و به سایرین هشدار می دهد. من شخصا با آن که با نظرات تو صد در صد موافقم و میدانم که آش اسلامی هرگز دهن سوز نیست که مرا به سوی خود جلب کند، با این همه از طریق مقالات و کتابی که بتازگی برای چاپ به ایران برده ام سعی کرده ام ایده های نوین و فمنیسم غرب را معرفی و از این راه به تصحیح نظرات غلط به پردازم.

در ایران که بودم، اعظم را مرتب میدیدم. به تو سلام بسیار دارد و برایت دوتا کتاب داده است که اگر قرار شد نیائی برایت پست می کنم. اعظم با آن که در درون رژیم روی جامعه شناسی جمعیت کار می کند وبسیار از زنان درون رژیم را می شناسد، اما دیدگاه خودش را دارد و صحبت کردن با او همیشه لذت بخش است. پرحرفی زیاد کردم. امیدوارم اگر وقت داشته باشی پاسخ مرا بدهی و بامید دیدارت. به سعید سلام فراوان مرا برسان.

 پاسخ هایده مغیثی به نامه بالا که در واقع دعوت از او بود برای سخنرانی در یک کنفرانس

خیلی خوبست که مسئله “فمنیسم اسلامی:” که اخیرا دفاع از آن در میان زنان اکادمیک خارج کشور مد شده است به بحث گذاشته شود اما به شرطی که همه سخنرانان مدافع آن نباشند. نظرات من در این مورد روشن است. امیدوارم مقاله من در همین زمینه “تحولات” رژیم در مورد زنان در مجله چشم انداز شماره 13 چاپ پاریس که دکتر پاکدامن و یلقانی منتشر میکنند را دیده باشی اگر نه بنویس برایت بفرستم. دیالوگ داشتن با زنانی مثل مهرانگیز کار که در چهارچوب ایده ئولوژی اسلامی میخواهد حقوق زنان را مطرح کند خوب و مفید است اما آیا کسی مثل زهرا رهنورد که “انتصاب” سیاسی او گویای درون رژیم بودنش است را من همکاری با حاکمیت اسلامی و چشم پوشی از اصول اولیه آرمان خواهی میدانم. نمیدانم میدانی یا نه که مثلا والنتین مقدم به دعوت شهلا حبیبی به ایران سفر کرد و مرتبا به قلم زنی در همین راه مشغول است و دیگران و دیگران. بهر حال شما میتوانید بجای او ژانت افاری را از دعوت کنید یا شهرزاد مجاب را. این ترکیب را که انتخاب کرده اید همگی از یک نطرگاه- که من دانسته یا ندانسته در خدمت فاشیسم اسلامی میدانم- به مسئله حقوق زنان می نگرند. بهر حال هر کس مختار زندگی و انتخاب سیاسی خود است اما من شرکت در کنفرانسی را که امثال این خانمها و زهرا رهنورد در آن درفشانی می کنند را ندارم و به صلاح خود نمیدانم. راستش را بخواهی اعصابش را هم ندارم. شرم آور است که وقتی در ایران نارضائی مردم کم کم انعکاس بیرونی و سیاسی پیدا میکند زنان به اصطلاح فمنیست ایرانی بدنبال آشتی دادن اسلام با یک ایده اساسا انقلابی و تحول جو هستند و بعضی صرفا با فرصت طلبی از کنجکاوی غربی ها برای آنالیزه کردن و درک تضادهای فرهنگ اسلامی سوء استفاده میکنند. برای دیدار فامیل و به اصطلاح جمع آوری آحاد و گفتگو با زنان رژیم- که میدانم برای استفاده حرفه ای است نه علاقه به ایران- (و خیلی ها به قول یک دوست برای جمع آوری ارثیه یا آوردن دو تخته قالی) استحاله فکری پیدا میکنند. این رفتار باید محکوم شود و کسانی که به این رفتارها مشغولند باید ایزوله شوند. تریبون دادن به آنان مشارکت در رفتار و نظران آنان است. بهر حال فعلا این بحثی است که جامعه مهاجر ایرانی را به دودسته گی و تنش کشانده و چاره ناپذیر است. خیلی نوشتم خسته نشده باشی. از اینکه کار تحقیق و مطالعه ات بخوبی پیش میرود خوشحالم و بتو تبریک می گویم. موفق باشی.

قربانت هایده.

مطالب مرتبط