اشرف پهلوی، زنی که چهره او در زندگی و حتی پس از مرگ …

اشرف پهلوی، زنی که چهره او در زندگی و حتی پس از مرگ در هاله ای از اتهامات، شایعات و برچسب ها ی مردانه و مرد سالارانه ان چنان آغشته شده است که کسی جرات نوشتن از ان چه که او در عالم واقعی که بود و چه کرد را ندارد.

روحی شفیعی

در تاریخ در همه زمان ها و در همه کشورها سیاست همراه است با زد و بند، بده و بستان، گاه دغل بازی، گاه قصاوت بی حد و ادم کشی، گاه زیر پا نهادن اصول اولیه روابط انسانی همراه بوده است.  موارد بسیار نادری را میتوان یافت که سیاست و سیاست مداری  با درستی و پاک نهادی کامل و بدور از زد و بند و روابط زیر پرده وجود داشته باشد. ان موارد هم دیری دوام نداشته اند . تا انجا که به تاریخ، به ویژه تاریخ کشورهائی که در انها دموکراسی و ازادی بیان و احزاب رسمی و رسانه ازاد و حقوق برابر افراد وجود ندارد، سایت کاران و سیاست بازان دستشان برای همه امور باز است تا ان چه خواهند بر ملت بی حقوق و نا اگاه و دست و پا بسته روا دارند. در بیشتر کشورها به ویژه در کشورهائی چون ما، سیاست همیشه امری مردانه بوده است. و زنان بندرت راهی در دالان های مرد ساخته سیاست داشته اند. در پشت پرده های سیاست شاید زنان تاثیر گذار نیز بوده اند که نام انها نیز با نیرنگ و فریب و وسوسه های زنانه بهمراه است.

اگر در دهه های اخیر زنان حتی در کشورهای غربی به مقامات بالائی در سطح سیاسی رسیده اند، یا باید روش و منشی بشدت مردانه پیش میگرفتند همچون مارگارت تاچر در بریتانیا و گلدا مایر در اسرائیل و یا مردان در کمین نشسته بدنبال ان بودند که به انها برچسب زنند، اتهاماتی را که در دنیای مردانه نشان قدرت و مردانگی است، نزد سیاست مدار زن در خدمت تضعیف و تیره کردن نام ان  سیاست مدار بکار برده میشود.

 نمونه های بسیاری در زمان حاضر پیش رو داریم:  نخست وزیر اوکراین، یولیا تیموشنکو که کارش به زندان کشید . ینگلوک شیناواترا نخست وزیر تایلند که به اتهام فساد مالی از کار برکنار شد نام برد. رئیس جمهور ارژانتین، کریستینا کشنر که معامله پشت پرده اش با ایران جنجال برانگیز شد و برجسته ترین انها هیلاری کلینتون است که مخالفان به ویژه مردان سعی دارند نام او را با انواع دسیسه ها خدشه دار کنند تا به ریاست جمهوری امریکا انتخاب نشود. 

اشرف پهلوی، خواهر دوقلوی محمد رضاشاه پهلوی زنی از تبار زنانی بود که جسارت و قدرتی “مردانه” داشت و در تمامی دوران حضورش در سیاست که دورانی پر تلاتم نیز بود،  مردان ایرانی برای خدشه دار کردن نام او و برای از میدان بدر کردنش واقعیت وجودی او را انچنان با شایعات و اتهامات، به ویژه اتهامات بشدت جنسی و جنسیتی در هم تنید ند که امروز شناخت واقعی از زنی که دهها سال در پشت پرده سیاست های شاه ایران حضور داشت غیر ممکن شده است. جراتی فراوان میخواهد تا برای نسل جوان امروز به ویژه زنان بگوئیم که اشرف پهلوی برای زنان ایران خدمات ارزنده ای انجام داد، سازمان خدمات اجتماعی را بنیان نهاد، از برادر برای زنان حق رای گرفت و سازمان زنان ایران را تاسیس و تحویل زنان شایسته ای داد که از طریق ان حقوق زنان را به پیش برند و بعد ها که وجود او در ایران به دلیل قدرت گرفتن شاه غیر ضروری بود، برای مدت 16 سال در مقام نماینده ایران در سازمان ملل و نماینده ایران حتی برای مقام دبیر کلی سازمان ملل نامزد شد، در اولین کنفرانس بین المللی زنان  حضور داشت و زنان ایرانی را نمایندگی کرد.

امروز که دیگر اشرف پهلوی در میان ما نیست. و چه بیرحمانه نام او را به روابط خصوصی او با مردان و اتهام معاملات قاچاق و حتی کشتار دیگر اندیشان خلاصه میکنیم. برای خدشه دار کردن او از یکدیگر سبقت میگیریم و طبق سنن رایج ایرانی تهمت ها ی غلیظ تر و چاقتر تحویل ارتباط جمعی میدهیم که کورکورانه جوانانی که تنها تحریف تاریخ را اموخته اند، از “پاکی و صداقت و اصالت و راستی و درستی” سیاست مداران دوران پس از انقلاب و از “عدم وجود ان چه به ان روابط ناسالم می گوئیم در این دوران و روابط بیمارگونه ان دوران، اگاهی یابند”! 

اما اشرف پهلوی که بود؟

 به اعتقاد نگارنده نوشته هائ مردان سندی برای این که اشرف پهلوی که بود و چه بود نیست. برای شناخت او بهتر است قبل از هر چیز به سراغ نوشته های خود او برویم و او را از درون ان چه که خود نوشته است بازخوانی و در مورد او قضاوت کنیم.

اشرف پهلوی، خواهر دوقلوی شاه از دوران کودکی انطور که مفصلا در کتاب “چهره هائی در ائینه ” می گوید، تبعیض بین خود، که کودکی سرکش و سرسخت و نترس بود و برادر دوقلو که قلبی مهربان و روحی لطیف داشت و رفتاری تا حدی خجالتی را احساس میکرد. به برادر بشدت علاقه داشت و تا زمانی که محمد رضا با تعدادی  دیگر از پسران دربار به سویس فرستاده نشده بود، همبازی او و سایر پسر های دربار بود. هیچ دوست دختر نداشت و اصولا از معاشرت با دختران لذت نمی برد زیرا که با روح سرکش او سازگاری نداشتند. به بازی تنیس و اسب سواری علاقه فراوان داشت و با محمد رضا و دوستانش اغلب ساعتها به اسب سواری و یا بازی تنیس میگذراند. 

از پدرش رضا شاه بشدت حساب میبرد و با انکه رضا شاه ازادی زنان را برای پیشرفت ایران ضروری میدید در خانه با دختران رفتاری مرد سالارانه داشت. زمانی که رضا شاه همسر دوم گرفت، مادر اشرف او را از خود راند و با شجاعت در برابر رضا شاه ایستاد. اشرف در خاطرات خود میگوید که این برخورد مادر تاثیر زیادی در شکل گیری شخصیت بعدی او داشت.

دنیای “پسرانه” او زمانی در هم ریخت که نبود برادر او را به افسردگی دچار کرد. معهذا از ان جا که روحیه ای سرکش داشت به افسردگی تن در نداد. اغلب در ارزوی دیدار سرزمینی بنام پاریس بود که معلمش خانم ارفع برای او بازگو میکرد. زمانی که پس از دوسال دوری از برادر باتفاق مادر روانه سویس شدند و او با کمی از دنیای مادام ارفع اشنا شد، از پدر تقاضا کرد اجازه دهد او در اروپا بماند و ادامه تحصیل دهد. پاسخ رضا شاه قاطعانه ان بود که “این حرفها به تو نیامده زود یه ایران باز گرد”.  

پس از بازگشت محمد رضا از سویس او با انکه دیگر نمی توانست با برادر مانند گذشته رفتار کند زیرا که برادر را نوجوانی رشد یافته میدید،  معهذا حضور برادر مایه خوشحال او بود. در شانزده سالگی رضا شاه اعلام کرد که او و خواهر بزرگترش، شمس باید شوهر کنند. و برای این کار فریدون جم و علی قوام برگزیده شدند. با انکه اشرف تمایلی برای ازدواج نداشت اما از دستور رضاشاه نمی شد سر باز زد. اشرف در دیدار ها از فریدون جم بیشتر خوشش امد، اما خواهرش، شمس او را برگزید و اشرف مجبور شد به عقد علی قوام در اید. روح سرکش او هرگز به این ازدواج اجباری در عمل تن در نداد و قوام هم با نام داماد شاه بودن رضایت داد. زندگی اشرف در این دوران که بقول خودش ازادی بیشتر یافته بود به تفریحات گوناگون اسب سواری و تنیس و اتومبیل سواری (اتومبیلی امریکائی که پدر برای او خریده بود) میگذشت. در خانه ای که به او اختصاص داشت کمتر پیدایش میشد و اغلب روزها را در کاخ با خانواده خود سپری میکرد. زمانی که فوزیه همسر مصری محمد رضا به ایران امد، اشرف با او دوستی صمیمانه ا ی برقرار کرد و وقت خود را بیشتر با او میگذراند. فوزیه  پیشنهاد کرد که هم زمان حامله شوند تا کودکانشان با هم بزرگ شوند. اشرف برای همخوابگی با علی قوام قرص ارام بخش خرد تا نداند که چه میکند. با بدنیا امدن شهریار که حتی قوام به دیدار او در بیمارستان هم نیامد، روابط انها بکلی از هم گسسته شد اما اشرف جرات ان را نداشت که از پدر تقاضای طلاق کند.

دروان پر تلاتم قبل و بعد از جنگ جهانی دوم سرنوشت ایران و خانواده پهلوی را بسمت و سوی دیگر کشاند. رضا شاه سرگرم ساختن ایرانی نوین از سرزمینی پراکنده و خان خانی بود که جنگ جهانی اغاز گشت. از ان جا که راه رساندن اذوقه و مهمات به شوروی تنها از ایران امکان پذیر بود با ان که  ایران اعلام بی طرفی کرده بود،  متفقین اما از شمال و جنوب کشور را مورد تهاجم قرار دادند و از انجا که رضا شاه  را مانعی بر سر راه خود میدیدند او را وادار به استعفا از سلطنت کردند. و به جای وی محمد رضای 22 ساله را به شاهی برگزیدند.  

با حمله نظامی به تهران، رضا شاه خانواده خود را به اصفهان فرستاد و خود نیز چندی بعد به انها پیوست. هنگامی که رضا شاه خود را برای رفتن از ایران و زندگی در تبعید اماده میکرد، اشرف از وی تقاضا کرد اجازه دهد از علی قوام جدا شود. و نیز او را با خود ببرد. در مورد اول رضا شاه موافقت کرد و به محمد رضا شاه دستور داد طلاق اشرف را از شوهر ناخواسته بگیرد. در مورد دوم اما رضا شاه گفت ” تو باید در ایران بمانی تا برادرت تنها نباشد. او به تو بیشتر نیاز دارد. و ضمننا اضافه کرد “کاش تو پسر می بودی که در ان صورت پشتیبان خوبی برای برادرت بودی.”

سالهای ابتدائی سلطنت محمد رضا شاه جوان توامان بود با جنگ، اشغال ایران، دخالت انگلیس و روس در همه امور ایران و نابسامانی سیاسی و اجنماعی. اشرف در همه این مدت در کنار برادر قرار داشت. در این مدت از قید سخت گیری های پدر رها شده و با انکه به ظاهر زندگی مستقلی داشت معهذا ان زندگی هم تحت کنترل برادرش، پادشاه بود. زمانی که اشرف برای دومین بار اما با خواست خود تمایل داشت با هوشنگ تیمورتاش ازدواج کند این برادر بود که با این ازدواج مخالفت کرد زیرا که “پدر هوشنگ تیمور تاش در گذشته به پدر خیانت کرده بود”.

این سرخوردگی و نیز دوری از پدر موجب شد که اشرف تصمیم گرفت به افریقای جنوبی برود وبا پدر دیدار کند.  در زمانیکه جنگ هنوز شعله ور بود. بخش اول مسافرت به مصر ختم شد که در انجا مورد استقبال فاروق پادشاه و برادر ملکه فوزیه و همسرس ملکه فریدا قرار گرفت و در طول مدت اقامت نه تنها از وی پذیرائی شاهانه بعمل امد، بلکه فاروق از وی خواستگاری کرد تا همسر دوم او شود. اشرف با انکه فاروق را مردی جذاب و ایده ال میدید اما این درخواست را رد کرد. در عوض پسر وزیر دربار فاروق، احمد شفیق نظر او را جلب کرد.

بقیه راه تا افریقای جنوبی با خطرات بسیار همراه بود اما با عزم راسخ اشرف که از حوادث ناشناخته ترس نداشت سپری شد و او موفق شد با پدر دیدار کند و او را از اوضاع ایران و انچه که در غیاب رضاشاه گذشته بود باخبر سازد. در دومین روز ورود، رضا شاه او را به اطاق کار خود خواست و گفت “با ان که دوست دارم تو در کنار من باشی اما بودن تو در تهران در کنار برادر ضروری تر است و باید هرچه زودتر برگردی”. 

در چند هفته ای که اشرف در ژوهانسبورک بود علاوه بر دیدار از شهر و دیدن وضعیت اسفبار تبعیض نژادی که در همه جا به چشم میخورد، اشرف با برادرش علی رضا و همسایه انگلیسی رضا شاه به باز تنیس که بسیار مورد علاقه او بود می پرداخت. یک روز که بازی را برده بود ان همسایه انگلیسی به وی گفت بازی تو ان قدر خوب هست که در بازی های ویمبلدون در لندن شرکت کنی و من میتوانم ترتیب ان را بدهم.

هنگامی که اشرف هیجان زده موضوع را با پدر در میان نهاد، رضا شاه با عصبانیت گفت ” به همین زودی فراموش کردی انگلیسیها چه بر سر ایران اوردند؟ ” و موضوع تمام شد. روز خداحافظی با پدر فرا رسید در حالیکه اشرف میدانست این اخرین دیدار است.

بازگشت به قاهره با مشکلات فراوان انجام شد و تنها سر نترس زنی مانند او میتوانست ان سفر را تحمل کند. (برای شرح ماجرا به کتاب چهره هائی در ایینه مراجعه شود.)

در قاهره فاروق بازهم پیشنهاد خود را تکرار کرد اما اشرف ان را رد کرد و در عوض با احمد شفیق بیشتر معاشرت کرد تا او را بشناسد و در نهایت بعدها با وی ازدواج کند.

در بازگشت به ایران طبق روایت خود اشرف اوضاع بسیار درهم و اشفته تر از زمانی بود که تهران را ترک کرده بود. اشرف برای تحکیم سلطنت به تکاپو افتاد، با دوستان و متحدانی از میان رجال سرگرم مذاکره شد، به ان ها گوش داد و سعی کرد جبهه متحد وسیعی به طرفداری از سلطنت ایجاد کند. دخالت او در امور دولتی به توجه به ان که او یک زن بود، شایعات فراوانی بر سر زبانها انداخت.

اشرف در کتاب خاطرات خود از این شایعات و اغراق ها و برچسب زدن ها کاه با تمسخر یاد میکند. در اروپا روزنامه ها به او  لقب “پلنگ سیاه” و “قدرت پشت پرده سلطنت” دادند که به اعتقاد اشرف بیشتر برای ان بود که او یک زن بود  از خاورمیانه ، زنی که هنوز بسیار جوان بود با زیبائی و انرژی زیاد و سری نترس که در همه جا شایعات پیرامون زندگی شخصی اش  با اغراق دامن زده می شد.

اشرف در خاطرات خود میگوید که با ان که ان چنان تمایلی برای ازدواج نداشت اما با توجه به موقعیت خود و شایعات همه جانبه بلاخره با احمد شفیق ازدواج کرد. ازدواج او به خواست خود وی علیرغم مخالفت فاروق که از رد پیشنهاد خودش عصبانی بود در سفارت ایران در قاهره صورت گرفت و شفیق اجازه یافت به ایران سفر کند. اشرف در خاطرات خود مینویسد که شوهرش با پولی که با خود اورده بود به کسب و کار و تاسیس خطوط هوائی بین ایران و پاریس مشغول شد.

در “چهر هائی در ائینه” اشرف مینویسد که از پدر مبلغ $300.000 دلار بعلاوه یکمیلیون متر مربع زمین در سواحل دریای خزر در  شمال و مقداری املاک در کرمانشاه و گرگان به ارث برده بود. وی از این پول مقدار 000و15$ برای تاسیس  سازمان خدمات اجتماعی هزینه کرد و با استخدام زنان تحصیل کرده این سازمان را راه انداخت. سازمان خدمات اجتماعی طی سالهای بعد به سازمانی تبدیل شد که 250 کلینیک در نقاط دور افتاده کشور تاسیس کرد تا به مردم محروم خدمات پزشکی ازائه دهد.  اشرف با نفوذ خود و دوستی با عبدالحسین هژیر وزیر مالیه، که بعدها نخست وزیر شد توانست او را قانع کند که درصدی از درامد گمرکات را به سازمان اختصاص دهد.

این دوران همراه بود با هرج و مرج به همراه بود. تحرکات در اذربایجان و جدائی طلبی در کردستان و گسترش حزب توده و نخست وزیری قوام و دسیسه های درون و بیرون حکومتی و اشرف نیز با حضور در صحنه سیاسی در سیاست ایران فعال بود. 

در اوریل سال 1946، صلیب سرخ شوروی از اشرف دعوتی بعمل اورد تا از شوروی بازدید کند. در پس این دعوت هدف دیگری نهفته بود که همانا ملاقات وی با استالین بود. اشرف در روسیه بطور رسمی مورد استقبال قرار گرفت و با برنامه از پیش تعین شده از مناطق و شهر های جنگ زده بازدید کرد. در برنامه رسمی صحبتی از ملاقات وی با استالین نبود اما ناگهان به وی اطلاع دادند که باید در یکساعت اینده  با او دیدار کند. 

اشرف در خاطرات خود می گوید که “وی خود را زنی جسور میدانست که همیشه ظاهر خود را حفظ میکرد ، اما با این خبر که مردی را ملاقات کند که در بخش شرقی زمین همه از او میترسیدند او را بشدت نگران کرد.” هنگامی که باتفاق اجودانش، ژنرال شفائی ، مترجم و یکی از ندیمه هایش به کاخ کرملین رسیدند، افسری متین چیزی به مترجم گفت و ان اینکه از این نقطه به بعد اشرف باید تنها برود.

بعد از طی کریدورها و پله های فراوان در حالی که یک افسر پیشاپیش حرکت میکرد و سکوت کامل حکمفرما بود،  اثری از پرولتاریا دیده نمی شد، بلکه همه تشریفات دربار تزاری به چشم میخورد. او را به سالنی راهنمائی کردند و بعد استالین وارد شد. برخلاف ان چه که فکر میکرد، استالین مردی بود، کوتاه قد، چاق به شانه هائی پهن و سبیلی پر پشت که بیشتر به یک کالسکه ران یا دربان شباهت داشت. 

ملاقاتی 10 دقیقه ای انها، دوساعت و نیم  به طول انجامید. بعد از واهمه اولیه و تلاش استالین برای ارامش دادن به فضا، اشرف در خاطرات خود میگوید که جرات یافت از وضعیت حضور نیروهای شوروی در ایران و تحرکات در اذربایجان و تمایل ایران به همکاری های دوجانبه با همسایه شمالی صحبت کند. استالین نیز با صحبت مفصل تاکید کرد که ایران به جز روسیه به دوست و متحد دیگری نیاز ندارد و بهر صورت توافقی نسبی بین ان ها برقرار شد که تفصیل ان طبق گفته اشرف برای اولین با در کتاب خاطراتش امده است ( چهرهائی در ائینه ص 86-87)

هنگام خداحافظی، استالین دستش را روی شانه اشرف میگذارد و در حالیکه به صورت او خیره شده است میگوید ” مراتب احترام مرا به شاهنشاه برسان و بگو اگر 10 نفر مانند تو را داشت نباید نگران هیچ چیز میبود.”

روز بعد نیز اشرف باز برای دیدن مراسم ورزشی دعوت میشود و استالین را همراهی میکند و زیر نگاه تعجب اور ژنرالهای روسی اشرف را در کنار خود می نشاند و با علاقه جزئیات بازی را برای او تعریف کرده و با چای و کیک از او پذیرائی می کند. هنگام ترک روسیه و پایان مذاکرات سیاسی و توافق بر سر مسئله اذربایجان، استالین به عنوان هدیه کت پوست گرانبهائی برای اشرف میفرستد که تا مدتها شایعات بسیاری بر سر زبانها انداخت.

چند ماه  بعد از این سفر، ارتش سرخ از ایران خارج شد،  مهاباد و تبریز به تصرف قوای مرکز در امد و وضعیت محمد رضا شاه تا حدی تثبیت شد. خطری که در ان زمان به نوشته اشرف شاه را تهدید میکرد از سوی نخست وزیر قوام بود که با رایزنی های اشرف وی در مجلس رای کافی نیاورد و مجبور به استعفا شد.  اشرف در خاطرات خود میگوید که با محمد مصدق هم برخوردهائی نظیر قوام اما با شرایط متفاوت داشته است.  

تحلیل اشرف پهلوی از اغاز رابطه ایران با امریکا نکات جالبی در خود دارد.

وی در خاطراتش  یاداوری می کند که قبل از جنگ جهانی دوم بیشتر خانواده های اشرافی ایران فرزندان خود را برای تحصیل به روسیه و بعدها به اروپا و به المان و فرانسه  میفرستادند. شناخت مردم عادی از دنیای خارج هیچ بود. برای بسیار از امریکائیان نیز کشوری بنام ایران وجود نداشت و هنگامی که دو کشور رابطه جدی برقرار کردند این رابطه ها بسیار معصومانه و با عدم سوء ظن بود. بعنوان مثال اصل 4 که در ایران کمکهائی در زمینه حل مشکلات مزمن در حوزه کشاورزی و بهداشت ارائه داد. کمک هائی که بواسطه عدم اگاهی از فرهنگ محلی گاه به استهزا گرفته میشد.

اشرف در سال 1947 اولین سفر خود را به امریکا اغاز میکند و طی ان سفر بشدت تحت تاثیر دستاوردهای امریکا قرار میگیرد. اولین مسئله ای که نظر او را جلب میکند فراوانی غذا بود و انواع مواد مصرفی. هنگام ملاقات با هری ترومن رئیس جمهور امریکا وی از اشرف در مورد ملاقاتش با استالین سوال میکند. قبل از انکه او پاسخ دهد خود ترومن شروع به بدگوئی از روسها میکند. جنگ سرد و فعالیتهای شوروی ها در اروپا نگرانی امریکا ئی ها را بر انگیخته بود. اشرف به ترومن اطمینان میدهد که ایران در کنار امریکا خواهد ماند و برادرش خود را به ساختن ایرانی مدرن متعهد میداند. در این سفر اشرف از ترومن دعوت کرد به ایران سفر کند. با دادن مهمانی ها و شرکت در مراسم گوناگون و رایزنی با سیاستمداران امریکائی، روزنامه نگاران مقالات متعددی در مورد این سفر انتشار دادند.

روابط ایران و امریکا تا اوایل سالهای 1950 با زیر و بم ادامه داشت. اشرف پهلوی در خاطرات خود به تفصیل در مورد کشف نفت، قرار دادهای منعقده با شرکت انگلیسی و سهم ایران از نفت و زد و بندهای سیاسی صحبت میکند. وی به مصدق و نقش او در مسئله نفت می پردازد.

در این سالها نفت در سایر نقاط جهان، مکزیک و عربستان نیز کشف شده بود و این اثرات خود را بر سیاست های نفتی میگذاشت. قرارداد نفتی ایران با شرکت انگلو ایران بریتانیائی به کار خود ادامه میداد. طبق این قرار داد سهم ایران 20% از فروش و 4 شیلینگ به ازای هر بشکه و استخدام پرسنل ایرانی در شرکت بود.

در این زمان به روایت اشرف، اشراف زاده ای بنام مصدق که روشنفکر، خوش صحبت ، سخنرانی قهار و شو من ماهری بود جنگ علیه شرکت نفت را اغاز کرد. جنگی که میرفت به سرنگونی سلطنت پهلوی منجر شود. روی کار امدن مصدق در زمانی روی داد که ایران هنوز درگیر مداخله خارجیان بود، کشور فقیر با سیستم سیاسی برای مقابله با رویدادهای گوناگون که ضعف فراوان داشت.

در ان زمان به نوشته اشرف برادرش سلطنت میکرد اما حکومت نمی کرد. از نظر تئوری او میتوانست نخست وزیر تعین کند اما در واقع ان افراد حول منافع سه قدرت امر یکا، روسیه و بریتانیا قادر به کار بودند و خواست خود را به مجلس نیز تحمیل میکردند. مجلس نیز از نمایندگانی تشکیل می شد که در ثروت و ارتباط و قدرت زد و بند داشتند.

در سال ،1949 با پشتیبانی اشرف، عبدالحسین هژیر به نخست وزیری انتخاب شد. اما این امر با مخالفت ایت الله کاشانی که روحانی صاحب نفوذی بود روبرو شد و تظاهرات خیابانی براه انداخت و بالاخره هژیر سال بعد مورد سوء قصد واقع شد. اشرف با شنیدن خبر به بیمارستان شتافت و در کنار هژیر که در حال مرگ بود نشست. هژیر طبق گفته اشرف با زحمت در گو ش اشرف که ” من میدانم که خواهم مرد اما برای شما و اعلیحضرت نگرانم. او گفت که بزرگترین خطر از جانب طرفداران مصدق است و انها باید بسیار مواظب باشند”. 

در سال 1949 در یک مراسم رسمی ، فردی بنام ناصر فخرارائی از فدائیان اسلام در هیبت عکاس به شاه تیراندازی کرد اما شاه جان بدر برد. اشرف بیاد میاورد که در بیمارستان هنگامی که شاه را خون الود دید از هوش رفت و دکتر ها به جای شاه سعی در بهوش اوردن او کردند که موجب خجالت وی شد. اشرف ان چنان برادر را دوست داشت که با دیدن او در ان حال خویش تن داری همیشگی ار را از دست داد.

اوضاع سیاسی ایران در ان زمان بیش از همیشه دچار هرج و مرج بود. ژنرال علی رزم ارا که در این زمان نخست وزیر بود سعی داشت به اوضاع سر و سامان دهد اما همه او را به همکاری با روسها متهم میکردند که اشرف این را قبول نداشت. رزم ارا از امریکائیان تقاضای صد میلیون دلار کمک برای ساخت زیربنای ایران بعد از جنگ کرد که ان ها با تنها 25 میلیون موافقت کردند. در هم این زمان شرکت ارامکو با عربستان سعودی قراردادی با 50/50  سهم منعقد کرده. انگلیسی ها از بالابردن سهم ایران سرباز زدند. 

این مسئله که امریکائیان نیزعلاقه خود را به ایران از دست داده اند موردی شد تا مصدق و جبهه ملی موجی از احساسات ضد امریکائی براه اندازند. اختلافات با رزم ارا و دامن زدن ایت الله کاشانی به مسئله اتهام جاسوس روس بودن از یکطرف و دخالت حزب توده از طرف دیگر اوضاع را در هم ریخته بود. در هم این زمان رزم ارا توسط خلیل تهماسبی از فدائیان اسلام ترور شد. تهماسبی هیچگاه محاکمه نشد بلکه دار و دسته کاشانی از او بعنوان قهرمان یاد کردند. در این زمان حسین علا بعنوان نخست وزیر انتخاب شد اما مصدق و طرفدارانش با اتهامات زیاد او را از کار برکنار کردند. بالاخره در اوریل 1951 مصدق به نخست وزیری برگزیده شد. 

اولین اقدام مصدق رویاروئی با خانواده پهلوی به ویژه اشرف بود. اشرف در خاطرات خود از ملاقاتی که بین او و مصدق در زمان تاسیس سازمان خدمات اجتماعی روی داد صحبت میکند.

اشرف، مصدق را به خانه خود دعوت میکند تا در انتخاب اعضاء هیت مدیره سازمان با او مشورت کند. اما مصدق بی اعتنا به این مسئله در اولین فرصت موضوع ملی کردن نفت را مطرح می کند. اشرف یاداوری میکند که ” من به او گفتم برادرم همانند بسیاری از ایرانیان خواهان ملی کردن نفت است اما به شرط ان که ای مسئله به شیوه منطقی و از کانالهای درست صورت گیرد.” 

پاسخ مصدق این بود “این کار شدنی است اگر شما بگذارید”. در این دیدار، گفتگوی انها به برخورد کشید و مصدق شروع به انتقاد از رضا شاه و محمد رضا شاه کرد.  وی گفت که  ” شما برای مدرنیزه کردن ایران استقلال کشور را قربانی کردید”. اشرف بیاد میاورد که وقتی میخواست بگوید که نظرات او با واقعیت همخوانی ندارند مصدق کنترل خود را از دست داد و گفت ” پدر تو اشتباه وحشتناکی کرد که راه اهن سرتاسری را ایجاد کرد. اگر این راه وجود نداشت، ایران اشغال نمی شد”.

اشرف میگوید که این دیگر برای او گران بود. زنگ زد. متسخدم که امد گفت “این اقا را با خارج راهنمائی کنید”.

این جا بود که اشرف اعتراف میکند که او و مصدق با هم دشمن شدند. بلافاصله پس از نخست وزیری مصدق به اشرف پیغام داد که از ایران بیرون رود. اشرف بیاد میاورد که اولین عکس العمل او نادیده گرفتن این دستور بود اما محمد رضا شاه به وی نصیحت کرد از ایران خارج شود. اشرف با نارضایتی به همراه سه کودک خود راهی تبعید شد.

اشرف بخاطر میاورد که این سالهای تبعید برای برادر در زمانی که به او نیاز بسیار داشت سخت سپری میشدند. هنگامی که محمد رضا شاه با ثریا ازدواج می کرد برای مراسم عروسی به تهران بازگشت و چند هفته بعد باز به تبعید رفت.  سه سال اقامت در پاریس برای اشرف سالهای سخت و در عین حال جالب بودند. سخت از ان نظر که احمد شفیق او را همراهی نکرد، از برادر و کار سیاسی و اجتماعی دور شده بود. روابط اشرف با شقیق رو به سردی رفته بود و اشرف خود را در این امر مقصر میداند. از نظر او یک زن “در هر مقامی که باشد و با هر وضعیت اجتماعی باز هم همسر و نگهدارنده واحد خانواده است” اشرف اما برای این کار ساخته نشده بود. شوهر او مانند هر مرد شرقی انتظار توجه و احترام داشت زیرا که سرپرست خانواده بود. اما زندگی سیاسی فعال اشرف و درگیری های سیاسی او را از خانواده دور نگه میداشت.  اشرف فکر میکرد که شفیق با زنان دیگر رابطه دارد زیرا که مردی خوش قیافه بود. اما هرگز به این مسئله اعتراض نمی کرد زیرا از دعواهای خانوادگی متنفر بود. مسئله زمانی به یقین مبدل شد که شوهر یکی از معشوقه های او به وی شکایت کرد. اشرف بیاد میاورد که با شنیدن این موضوع دلش نشکست اما ناراخت شد، به ویژه که خبر عدم وفاداری شفیق را غریبه ای به او داده بود و بیشتر حس تخقیر در او به وجود امد.. بهر صورت در ان زمان اشرف از شفیق طلاق نگرفت. در پاریس با پولی که با خود اورده بود در هتلی اقامت گزید. اما پاریس گران بود و همه دارائی او در بانکها توسط دولت مسدود شده بود. او نمی خواست از شوهر تقاضای مالی کند و اگر شاه برای او پول می فرستاد رسوائی به وجود میامد. در این زمان فرزندش شهریار دچار نوعی ناراحتی استخوانی شد که نیاز به مداوا در شهر زوریخ داشت اما اشرف اعتراف میکند که پولی برای پرداخت هزینه مسافرت نداشت. او میگوید که این اولین با در زندگی بود که مشکل مالی او را سخت در تنگنا قرار داده بود. 

از انجا که نگرانی به بی خوابی منجر شد او شبها را در کازینو ها میگذراند تا ناراحتی های خود را فراموش کند. یک شب که بیشتر پول خود را باخته بود ان چنان پریشان شد که قمار را برای مدتی کنار گذارد.

در این زمان یک تاجر فرش بنام جهانگیر جهانگیری که از مشکلات او اگاه شده بود پیشنهاد داد که هزینه مسافرت به زوریخ و بیمارستان را میپردازد و مقداری هم برای گذران زندگی به او قرض میدهد. پس از گذاردن فرزندش در بیمارستان به پاریس برمیگردد، اپارتمانی اجاره میکند و زندگی تا حدی راحت تری را ادامه میدهد. در هم این جا بود که با مهدی بوشهری اشنا می شود. این اشنائی زندگی او را در پاریس بکلی تغییر میدهد. با بوشهری همه پاریس را زیر پا میگذارند. در واقع مهدی اشرف را به دورانی میبرد که دو دهه قبل از رضا شاه تقاضا کرده و او رد کرده بود. دانشجو شدن! 

مهدی بوشهری او را با کتب و نویسندگان اروپائی با موزیک غربی و هنرمندان و فیلسوفان غربی و به ویژه اروپائی اشنا میکند. یک شب که در خانه یکی از هنرمندان فرانسوی حضور داشتند. مارلون براندو هم انجا بود بهمراه یک دوست مشترک. اخر شب وقتی انها اشرف را به خانه میرسانند ، براندو از پالتو پوست او که هدیه استالین بود تعریف میکند و میگوید ” شما یا یک زن پولدار هستید یا معشوقه یک مرد پولدار. هنگامی که اشرف با تعجب به او نگاه میکند، براندو میگوید “شما نمی دانید من که هستم؟”  اشرف به او میگوید ” برعکس اقای براندو شما نمی دانید من کی هستم”. 

روایت اشرف پهلوی از نخست وزیری مصدق و ملی شدن نفت چنین است:

“در اوریل 1951 مصدق به نخست وزیری منصوب شد. بلافاصله لایحه ملی کردن نفت را به مجلس برد. مردم انتظار داشتند که با این عمل همه پولی که به جیب خارجیان میرفت برای ان ها سرازیر می شود. اما در عمل ان چه که اتفاق افتاد همدردی سایر شرکت های نفتی بود. مصدق همه کارکنان انگلیسی را بیرون کرد و انتظار داشت که امریکائیان که فعالانه در انتخاب او دخالت داشتند به کمک او بیایند. سفیر امریکا ، هنری گریدی او را برای ملی کردن نفت تشویق کرده بود اما در واقع امریکا به کمک او نیامد و به عوض شرکت های امریکائی نفت ایران را بایکوت کردند و تولید نفت عربستان و کویت را افزایش دادند. نفت ایران از بشکه ای 1.70 دلار به 90 سنت کاهش یافت. تنش در ایران افزایش یافت.  ایت الله کاشانی از یکطرف به تبلیغات پان-اسلامی خود افزود.  شرکت نفتی انگلیس به دادگاه بین المللی لاهه شکایت برد و انگلیس مسئله را به شورای امنیت ارجاع داد. مصدق به نیویورک رفت و در انجا با نطقی اتشین  که 5 ساعت به طول انجامید از حق ایران دفاع کرد. اما در نهایت با دست خالی از سفر بازگشت. در بازگشت از مجلس خواست برای مدت 6 ماه به او اختیارات کامل دهند تا مشکلات کشور را حل کند که خواهش او رد شد و مصدق استعفا داد.”

شاه احمد قوام را به نخست وزیری انتصاب کرد. اما تظاهرات مردمی او را به استعفا وادار ساخت. تظاهر کنندگان حتی خانه قوام را به اتش کشیدند. مصدق پس ار انتصاب دوباره به نخست وزیری شاه را عملا در قصر زندانی کرد و همه مکالمات او را شنود گذاشت و بعد تقاضا کرد که به فرماندهی کل قوا منصوب شود. شاه این درخواست را نپذیرفت و مصدق از او خواست برای مدتی از کشور خارج شود. اما در این میان روحانیون با او سر ناسازگاری برداشتند و مصدق هرچه بیشتر به حزب توده طرفدار شوروی نزدیک شد.

زمانی که ریاست جمهوری به ایزنهاور رسید و جنگ کره نیز پایان یافته بود امریکا توجه خود را به ایران معطوف داشت. انها با کمال تعجب دریافتند که ایران بسوی شوروی رانده میشود. 

در تابستان 1953، یک ایرانی (اشرف هرگز نام او را فاش نکرد) به اشرف تلفن میکند و تقاضای ملاقات فوری دارد. زمانی که اشرف با او ملاقات کرد وی گفت که امریکا و انگلیس بسیار نگران اوضاع ایرانند و برنامه ای را در نظر دارند که بنفع شاه ایران است. وی با دو نفر قرار ملاقات میگذارد که طی صحبت انها از نگرانی خود در مورد ایران با او صحبت میکنند. سپس به اپارتمانی میروند که در انجا مرد امریکائی خود را نماینده جان فاستر دالاس وزیر خارجه امریکا معرفی کرد. در انجا او از رویه ای که مصدق در پیش گرفته بود ابراز نگرانی میکنند. اشرف می گوید ” شما جن را از شیشه بیرون اوردید و حالا مایلید دوباره او را به شیشه بازگردانید؟ ” 

پس از صحبت های مفصل انها به اشرف پیشنهاد همکاری در برانداختن مصدق را میکنند و میگویند اگر موافقت کنید جزئیات را بشما میگوئیم.  سپس میگویند از انجا که شما در این مورد جان خود را به خطر میانداریذ ما بشما یک چک بدون مبلغ میدهیم هرچه خواستید خودتان بنویسید. اشرف از این مسئله انچنان عصبانی میشود که مذاکره را قطع میکند. 

روز بعد با یک دسته گل از او معذرت خواهی میکنند و مذاکره انها ادامه مییابد و اشرف موافقت میکند به تهران بازگردد. برای دوستی تلگرامی با رمز میفرستد و راهی تهران میشود. در فرودگاه اورلی پاریس به او پاکتی داده میشود و از او میخواهند ان را قفط به شاه برساند. 

در تهران همان دوست او را به منزل برادر ناتنی اشرف در کاخ سعد اباد میرسانند. نیم ساعت از ورود او نگذشته بود فرماندار نظامی تهران وارد می شود، سلام نظامی داده و می گوید به من دستور داده شده است شما را فورا با هواپیمای نظامی از ایران خارج کنم.

اشرف که میبایست نامه زا به شاه برساند به فرماندار میکوید ” به اربابت بگو برود به جهنم. من یک ایرانی هستم و تا هر زمان که دلم بخواهد در مملکتم باقی می مانم. اگر میخواهید مرا زندانی کنید این کار را بکنید.”

نیم ساعت بعد فرماندار برمیگردد و به اطلاع میرساند که وی میتواند 24 ساعت در تهران بماند. و در طول این مدت نباید این خانه را ترک کند. به دستور مصدق سربازان تحت فرماندهی ژنرال ریاحی حلقه ای دور سربازان گارد کشیدند تا از خروج اشرف جلوگیری کنند.  در این میان به شاه دستور داده شد اطلاعیه مبنی بر این که اشرف بدون اجازه شاه به ایران امده است صادر شد و از رادیو پخش شد. 

روز بعد مستخدمی اطلاع داد که ملکه ثریا بدیدار او خواهد امد. اشرف زمانی که از پنجره ثریا را میبیند به طرف او میرود و با شتاب نامه را به وی میرساند. نه روز بعد ایران را ترک میکند بدون ان که بتواند برادر را ببیند. اشرف از محتوای ان نامه در خاطرات خود صحبتی نکرده است. 

زمانی که اشرف در فرانسه بود ناگهان از رادیو خبر رفتن شاه و ملکه ثریا از ایران به بغداد و بعد رم را میشنود. بلافاصله به شاه  تلفن میکند و عازم دیدار انها میشود. رویدادهای بعدی در گیری بین نیروهای طرفدار مصدق و ان چه که به ان حمایت نظامی امریکا از شاه است شهرت دارد می گذرد. اما اشرف ان را حمایتی در قالب هزینه مالی و پرداخت پول به افراد و تبلیغات ضد مصدق و در نتیجه برکناری مصدق و روی کارامدن زاهدی نام می برد. 

پس از این دوره بود که شاه در می یابد که باید از خود قدرت و ابتکار بیشتر نشان دهد و امور را در دست خود گیرد. این زمان بود که اشرف دیگر نیازی به مشارکت در سیاست ایران نمی بیند زیرا که محمد رضا شاه خود قادر بود به تنهائی اداره امور کشور را در دست گیرد. 

از انجا که اشرف سالها بود با شوهرش احمد شفیق رابطه ای نداشت و دوست داشت با مهدی بوشهری دوست و رفیق سالیان پاریس ازدواج کند از شفیق تقاضای طلاق کرد اما وی خواهش کرد تا بزرگ شدن بچه ها صبر کند و اشرف با وجود ان که به قول خودش مادر و همسر ایده الی نبود اما فرزندانش را بسیار دوست داشت و ان پیشنهاد را پذیرفت. طی این سالها بود که اشرف بر ان میشود که وضعیت زنان ایرانی را بطور کلی مطالعه کند .با زنان فعال تماس میگیرد و از درون این تماسها و صحبت ها سازمان زنان ایران شکل میگیرد. سازمانی که با اهداف گسترده در سالهای اخر تقریبا یکمیلیون عضو داشت.

پیشرفت این سازمان در کنفرانس سال 1975 مکزیک موجب شد که ایران اولین کشوری باشد که برنامه عمل مستقلی برای پیشرفت همه جانبه زنان ارائه داد. طی ای سالها اشرف و سازمان زنان پیرامون مسائلی همچون مشکلات حقوق زنان و دادن حق رای به زنان کار کردند.

چند سال بعد اشرف  جزو هیت نمایندگی نمایندگی ایران در سازمان ملل عازم نیویورک شد. زمانی که جلسات سازمان ملل تعطیل بود، اشرف به کشورهای مختلف سفر میکرد و با سران بسیار رابطه مستقیم برقرار میکرد. در ملاقات با ایندیرا گاندی او را زنی مستقل ، سخت و زیرک یافت. در ملاقات با خانم روزولت زمانی که با او مسائل فمنیستی را مطرح کرد، نامبرده پاسخ داد من فمنیست نیستم. من تنها یک انسانم. با ذوالفقار علی بوتو، با چو ان لای رهبر چین، با سوهاتو رهبر اندونزی و بسیاری دگر.

اشرف اعتراف میکند که مشغله کاری او را از نزدیکی با مردانی که در زندگیش بودند، 3 شوهر دور نگهداشت. در رابطه با فرزندانش، اشرف میگوید که آزاده دخترش بسیار شبیه او بود، لجوج، مستقل و حرف نشنو.

در چهر هائی در ائینه، اشرف پهلوی را زنی میبینیم که بزبان خودش سخن می گوید. نیازی نیست که برای شناخت او به سراغ تصویر ساری های مردان برویم. اشرف زنی است که در کودکی از ستم زن بودن اگاه بوده و از ان رنج می برد. با برادر دوقلویش همبازی و همزاد بود. بیشتر دوران کودکی و اوایل نوجوانی را با او و دوستانش سپری کرد. از ان ها بازی های مردانه و روش و منش مردانه را اموخت. سرسخت بود با اراده ای محکم، دنیای مردان را می شناخت و با مردان به زبان خودشان و روش خودشان برخورد میکرد. به ان ها که دوست داشت عشق می ورزید اما با ان که هرگز ارزوی مردن بودن را نداشت، سیاست و کار در سراهای مردانه را دوست داشت. 

نام اشرف پهلوی همواره در تاریخ سیاسی ایران پس از رفتن رضا شاه و روی کار امدن محمد رضا شاه تا سالهای قبل از انقلاب اسلامی پا برجاست. مردانی که تلاش دارند با تخریب کامل چهره اشرف پهلوی زن بودن او را در فضاهای مردانه که از ان مردان است  نیز تخریب کنند این را نیز خوب میدانند که کار در فضای مردانه حتی در کشورهای مدرن امروزی برای زنان عواقب ناخوشایندی دارد، چه برسد به اینکه این کشور ایرانی باشد که تازه از قرون و اعصار گذشته بیدار شده است. این که اشرف پهلوی را به جرم جنسیت و زن بودن و روابط جنسی با مردان خلاصه کنیم تحریف تاریخ است. تاریخ ما هرگز مردان سیاستمدار را در روابط جنسی و داشتن دهها زن و معشوقه و دست درازی به زنان دیگر خلاصه نکرده است. وقت ان است که اشرف پهلوی و زنان سیاستمدار اینده ایران را نیز در “ان” خلاصه نکنیم.

مطالب مرتبط