یاد یاران و بنفشه ها

یاد یاران و بنفشه ها

فراموشم مکن

خاطرات عفت ماهباز از 2345 روز زندانی بودن 

چاپ: نشر باران ، سوئد، 

1387

بازخوانی خاطرات عفت ماهباز که در چندین سایت انتشار یافت  

طی چند دهه گذشته، بزعم محدودیتها و دشواریها، زنان، در عرصه های گوناگونی که در گذشته از آن مردان بود حضورخود را تثبیت کرده اند. تاریخ، و بویژه تاریخ اجتماعی و شفاهی و خاطره نویسی از جمله حوزه هائیست که زنان بسیاری را بخود جلب کرده است.اثار منتشر شده توسط زنان،چه در قالب کتاب و یا مقاله، شاهد دگرکونی تاریخ از روایات خشک و سلسله وار، به تشریح پیکره اجتماعی و سیاسی و قایع تاریخی، با پرداختی زیبا و بدیع از ذوق زنانه است.

در حوزه تاریخ، خاطره نویسی و زندگی در سایه تبعیضات پنهان و اشکارو مقاومتهای شجاعانه زنان ایرانی در برابر اینهمه که بر انان رفت و میرود،  بیشترین سهم را ان خود کرده است. خاطرات زنان از دوران های قبل و نحوه زندگی مادر بزرگ و مادرانشان، و یا انان که ترک وطن کردند و در دیاری دیگر سکنی گزیدند و یا زنانی که بشکلی صاحب مقامی در رژیم شاهنشاهی بودند، تا کنون شاید دهها کتاب بزبانهای مختلف انتشار یافته است.

 در زمینه خاطرات زندان، حدود 35جلد کتاب منتشر شده است، که 20 مجلد ان توسط زنان برشته تحریر درامده است. “فراموشم مکن” اخرین کتابیست از این رشته که بتازگی انتشار یافته است

 عفت ماهباز از جمله زنانی است که خاطرات خود را از سالهائی بیادگار میگذارد، که در تاریخ ما بیادگار میماند. کتابی به زلالی جویبار، که میگوید از روزها و ماهها و سالهائی که در زندان گذشت.

. “اخرین روزهای زندگی در ان خراب اباد را خوب به خاطر دارم، زندان را میگویم. البته ان زمان  گمان نمیبردم اخرین روزها باشد. اصلا تصوری از رهائی نداشتم و چیزی نمیدیدم جز مرگ، که در کنار گوشمان نفس های بلند میکشید.”

عفت ماهباز در نوشتن خاطرات  زندانی شدن خود با تردیدها و سوالات بسیاری مواجه بوده است که انها را با خواننده در میان میگذارد و او را با خود همراه میکند:

 ” از خود میپرسم برای چه مینویسم؟ چرا میخواهم گفتارها و رفتارهای الوده به نفرت و کینه های ناشی از مخالفت ها و دشمنی های سیاسی بین گروهها و دسته ها را ثبت کنم؟ ایا با نوشتن، سند و مدرکی برای تاریخ نگاران و جامعه شناسان اینده باقی میگذارم؟”

“فراموشم مکن” شانه به شانه دهها نوشته دیگر از خاطرات زنان در زندان، به جنبه های گوناگونی از زندگی در زندان میپردازد و سعی دارد از “زیر چشم بند” ،تا انجا که ممکن است، تاریخ را آ نچنان بنویسد که   ضمن حفظ احساسات زنانه اش ، ترسها و دلهره ها، غمها و شادی ها ی همبندان زندان و انان که رفیقند و انان که دیگرانند و سلولهای تنهائی و جمعی و عمومی را انعکاسی بیرونی دهد و انچه را که طی سالها ی طولانی و دهشتناک بر انان رفته است برای ایندگان بیادگار گذارد .

” مینویسم تا بخشی از واقعیت را انگونه که دیدم و تجربه کردم. مینویسم تا بخشی از بار سنگینی را بر دوش دارم بر زمین بگذارم. انچه در ان سالها برایم ازاردهنده بود، امروز بی تفاوت از کنارش میگذرم. باید یاداوری کنم که این مسائل در دوره خاصی اتفاق افتاده است و خواه و ناخواه تاثیرات ویژه ای بر من نهاده است. من بسهم خود برای روشن شدن فصل تیره تاریخ و روزها و شبهای سخت مینویسم تا فراموش نکنیم یاد یاران را و بنفشه ها را.” 

عفت ماهباز در خاطرات خود از لحظات دستگیری انچنان  سخن میگوید که خواننده را با خود همراه میکند و هم او میشود  با بغضی فروخورده و اه و افسوس از خود میپرسد چرا؟

 بهار است و هوا بوی بنفشه و سبزه دارد. مردم علیرغم جنگ و نابسامانیهای بسیار، در همهمه نوروزدر خیابانها وخانه ها سال نو را گرامی داشته اند. هنگامی که روز دوم عید، عفت و شوهرش، برای دیدار فامیل و اشنایان از خانه خارج میشوند، در خیابان، شناسائی و دستگیر میشوند.ماشینی جلوی پای انها ترمز میکند و  صدائی همه ارزوهای انها را با خود به پرتگاه تاریخ میکشاند.

اخرین باریست که کنار همسرش شاپور مینشیند. تازه زایمان کرده است و از بد روزگار نوزادش را ازدست داده است. امیدوار است دوباره حامله باشد.از شدت اظطراب در همان لحظه عادت ماهانه میشود و ویگر میداند که شانس داشتن فرزند ازهمسری که باو عشق میورزید  را برای همیشه از دست میدهد. 

در طول 336 صفحه کتاب، عفت ماهباز از هواخوری 209 میگوید که بزرگتر از سلولهای 209 بود. مساحتی داشت چهار متر مربع. سقفش با توری سیمی محکم چهارخانه پوشیده شده بود. گویا در سالهای 1360 و 1361 از این هواخوری بعنوان محل پانسمان و گاه شکنجه گاه استفاده میشده است و روی دیوارها یاداشتهائی بچشم میخورد. 

” یادداشت کسی که اخرین لحظات حیات را میگذراند و قصد وداع با زندگی و معشوق را دارد.”

  • – زندگی زیباست ای زیبا پسند.
  • -زنده اندیشان به زیبائی رسند.
  • – باور نمیکند دل من مرگ خویش را.              

 ازروزهای زندان، روزهای شکنجه های روانی و جسمی، اعدامهای فردی و جمعی، دوستی ها و همدردی های خواهرانه هم بندان، مقاومتهای دلیرانه زنان و مردان جوانی که سر یر طبق اخلاص نهاده بودند تا بزعم خود ایران را رها از دیکتاتور کنند و نان را و ازادی را بیکسان تقسیم کنند.  از اعدام زنانی میگوید که گناهی جز هواداری و یا عضویت در این و یا ان سازمان سیاسی نداشتند. سازمانهائی که طبق قانون اساسی اجازه فعالیت قانونی داشتند. از اعدامها ی هزاران مرد و زن جوان در سال دهشتناک 1367 میگوید که طی چند ماه زندانها را خالی و گورستانها را پر کردند.  

.

قلم شیوای عفت ماهباز اما ما را در تلخترین لحظات به ذنیای عشق رهنمون میکند.

روزی از روزها که در بیرون  دور ازاطاق بازپرسی نشسته بود و در خلوت با خود گریه میکرد. ناگهان وجود شاپور را در همان حوالی حس میکند. و درسکوت دهشتناک  بلند میشود و کور مال ، کورمال براه میافتد. صدای شاپور است!

” صدای همسرم را شنیدم، میخواهم  ببینمش.” در صدایم چیزی بود که مرد چیزی نگفت. در را باز کردم. بازجوی داخل اطاق، متعجب داد: زد اینجا چکار میکنی؟

به ارامی گفتم “همسرم است”

“به سمت شاپور رفتم . اصلا انتظار دیدن مرا نداشت. نیم خیز شد. در اغوشش گرفتم”

 “اگر میخواهی اینجا بشینی چشم بندت را بکش پائین و بعد پرسید : شوهرت میگه تلفن مادرش را نداره”     “دانستم دلبندم حتی تلفن مادرش را هم نداده است”.

عفت ماهباز از عشق رابعه به بکتاش میگوید و سبعیت حارث برادرش، که تن عاشق او را دیوار کشید و محبوبش را به چاه انداخت تا عشق بمیرد، از طاهره قراّه العین میگوید که بر حجاب قرنها شورید و در حضور مردان چادر از سر بر داشت و انان را برای همیشه مقهور قدرت موئنث خود کرد گر جه در این راه به جمع کشته شدگان راه عشق پیوست. در اینجا اما داستان دهشتناک بازجوئیها و ترس عریان است.

عفت ماهباز از نظم درونی که زندانی ها برای خود ایجاد کرده بودند تا فراموش نکنند که انسانند. از کلاسهای درس منظم، روزنامه خوانی و انتقال اخبار بیکدیگر، درد دل با زندانی اطاق مجاور از طریق مورس زدن، اواز خواندن خود از پنجره زندان بامید انکه صدایش بگوش شاپور برسد. از زمانی میگوید که از سر جوانی  و شور در سلول لزگی رقصیده بود و در نتیجه مورد بازجوئی قرار گرفت. مامور شکنجه با کابل به جانش میافتد و بدن جوانش را خونین میکند.

 “تا مدتها نقاط مختلفی از سرم ورم کرده بود و خونابه درون انها جمع شده بود. پشتم هم زخم شده بود”

شلاق زنی شکنجه جمعی بود. زندانیان میبایست تماشا میکردند. 

عفت ماهباز در “فراموشم مکن سوالات بسیاری را مطرح میکند، از انجمله که ایا زنان در زندان بخاطر زن بودن ستم مضاعفی را متحمل نمیشدند؟ و اینکه پیوستن زنان به جنبشهای سیاسی اصولا با موانع بیشتری همراه بوده است : خانواده و فرزندان و جامعه بطور کلی. 

از فراز و نسیبهای دوران زندان، امیدهای کوچک و ناامیدیهای طولانی مدت، از اقدام به خودکشی و پشیمانی از ان اقدام:

” به خودم گفتم برای چه چبزی تیغ میکشی؟ فکرم کار نمیکرد. طنین صداها توی سرم می پیچید. شیشه  شکسته کنار پنجره کوچک را فراموش کرده بودم. عمیقا ارزوی مرگ میکردم.ولی زندگی را هم دوست داشتم. بهار و افتاب را هم دوست داشتم.دلم میخواست در استخری پر از اب بپرم. میخواستم در چمخاله ماهی بگیرم. در کوچه پس کوچه های لنگرود راه بروم. درختهای بلند خانه مان را ار دور تماشا کنم. دریچه باز شد و نگهبان حرفی زدو من دستهایم را پنهان کردم.به خودکشی  پروین گلی ابکناری و مهین بدوئی فکر کردم که درسال 1366 خودکشی کرده بودند و چقدر زندانبانها از این واقعه خوشحال بودند و من نمیخواستم انها خوشحال باشند.”

عفت ماهباز در نوشتن 2345 روزی را که در زندان اوین روزگار گذرانده است با صداقت زنانه و قلمی شیوا بیشتر جوانب زندگی خود و همبندانش را برشته تحریر در اورده است.  باشد تا این کتاب بهمراه دهها نوشته دیگر از روزگار سپری شده مردمی بیادگار بماند که سی سال است سرسختانه  فریاد میزنند مرا بس است. 

——————————————————————————————————-

روحی شفیعی، جامعه شناس و پژوهشگر مسایل زنان است

از روحی شفیعی علاوه بر دهها مقاله در حوزه مسایل زنان، کتب زیر بزبان انگلیسی انتشار یافته است:

  1. Scent of Saffron (three generations of an Iranian family), Scarlet Press, 1997, United Kingdom.
  2. Pomegranate Hearts (an historical novel which covers the whole of 20th century Iran), Shiraz Press, 2006, United Kingdom. 

       3-    Migrating Birds (translation of 50 pieces of poems from Farsi into English,                                  written by the late Jaleh Esfahani ), Shiraz Press, 2006, United Kingdom.

Bibliography:

  1. An i#Introduction to Women’s Studies, Edited by Beryl Madoc-Jones & Jennifer Coates, Blackwell Publications, 1996.
  2. Moller Okin, Justice, Gender & the Family, Basic Books, 1989
  3. In the Eye of the Storm, Edited by Mahnaz Afkhami, I.B. Tauris, 1994
  4. Islam & Democracy, Fatima Mernissi, Addison Welsely publishing, Co 1983
  5. Mary O’Brian, The politics of Reporiduction, Routeledge & Kegan Paul LtD, 1983
  6. Behh Hooks, Yearning, Between the Lines Press, 1993
  7. Global Gender Issues, V Spike Peterson & Ann Sisson Runyan, Westview Press, 1993
  8. The Sexual Contract, Carol Pateman, Stanford University Press, 1988
  9. Freire.P Learning to Question, A Pedagogy of Liberation, Continuum Publications, New York, 1992
  10. نیره توحیدی، فمنیسم  اسلامی، چالشی دموکارتیک یا چرخشی تئوکارتیک”، سخنرانی در هفتمین  سمینار بنیاد پژوهش های زنان، 1996، نشریه بنیاد. 

——————————————————————————————————————————–

نگاهی به تاریخ “از زیر چشم بند

“فراموشم مکن”

خاطرات عفت ماهباز از 2345 روز در زندان جمهوری اسلا می

نشر باران سوئد

چاپ اول 1387/ 2008

 باز خوانی خاطرات عفت ماهباز

دیماه 1387

عفت ماهباز بعنوان یک تاریخ نگار زن و بهمراه دهها زن دیگر در چند دهه اخیر، با نوشتن خاطرات خود، تاریخ نگاری را که همواره قلمروی مردانه بوده است، بعدی زنانه داده اند و تاریخ میرود تا ازحیطره  انتزاعی و خشک مردانه بدر امده و در قالب حوزه ای بدیع و غنی از شادی ها، غمها، و مهر انسان ها و نیز سبعیت انسانی برای ایندگان بیادگار بماند.

 هوای د لپذ یر روز دوم فرورد ین ، جشن نوروز، خیابانها غرق در شادمانی و گل و سبزه. مردم با همه نگرانیهای حاصل از انقلاب نوپا و بخون نشسته و جنگ ویرانگر رژیم صدام بر بخشی از ایران ، باز هم بهار را و نوروز یادگار دورانهای کهن را به جشن نشسته اند.

زن جوانی بهمراه شوهرش با لباس تازه عید ، با ترس و نگرانی از شناخته شدن و دستگیری ، خانه را بقصد دیدار نزدیکان ترک میکند. هوا نم اشک دارد و فضا رنگین از نور و بنفشه.

آن کس که بود که ذلا لت نابودی خویشتن خویش وادارش کرد تا بهمراه جوخه های مرگ در خیابانها به صید قلبهای عاشق بپردازد و به ماموران چکمه پوش در شناساندن انها کمک کند تا چندی بیشتر جسم ازدرون تهی شده خود را به زندگانی پیوند دهد. 

و ناگهان است که ماشینی جلوی پای انها ترمز میکند و امر میدهد سوار شوید. و دیگر هیچ.

می گوید :

” مینویسم بیاد ان سالها. سالهای سکوت زندا ن،  سالها ئی که ” اوازه خوان نه، که اواز میشدم” و از پنجره بند فریاد می کشیدم. میخواستم صدایم را همه هم بندان و رفیق های دور و نزدیک و همسرم که در بندی و یا سلولی دورتر نشسته بود بشنوند. “” 

” “آن چه من می نویسم از زخمها و درد ها و شکنجه های روحی و روانی رفته بر انسانها، تا فراموش نشود روزها و شبها ی هولناک سال 1367 که یکی ار تاریکترین فصل های تاریخ سیاسی معاصر میهن من است.”

“فراموشم مکن” پس از گذشت یک دوران 14 ساله برشته تحریر درامده است و نویسنده میگوید : “بر من و ما چه گذشت که حتی یاداوری ان پس از این دوران طولانی تنمان را میلرزاند و روح روانمان را به خنج میکشد”

عفت ماهباز در بتصویر کشیدن دوران زندانی بودن خود و همبندانش،  در یاد اوری غم نامه عشق بی پایانش به شاپور همسرش و در سوگ از دست دادن او و در نگارش تاریخ وقایع پس از انقلاب در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی که میرود از بد روزگار سی ساله شودو نیز از نظر نظم زمانی و شیوائی کلام و رعا یت صداقت فکری و بویژه تحلیل شرایط خاص زندان بسیار در خور ستایش است. 

بر ما چه گذشت در این سی سال که درازنایش به قدمت سیصد سال و انتهایش به خوفناکی تاریکنای اقیانوسهاست. بر مردان و زنانی که به اتحاد و اتفاق همه توان را در طبق اخلاص نهادند تا دیکتاتور بر اندازند و و شادی ازادی را به جشن نشینند. طی این دوران بقول مسعود سعد سلمان، شاعر قرنها پیش که عمری را در زندن بسر برده بود “مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود” .

 براستی ایا این دوران سیاه ادامه همان دورانهائی است که  انسانها را بجرم ازادگی به صلابه میکشیدند و بر دار؟

“فراموشم مکن” شانه به شانه دهها نوشته دیگر از خاطرات زنان در زندان، به جنبه های مختلفی از زندگی در زندان میپردازد و سعی دارد از “زیر چشم بند” ،تا انجا که ممکن است، تاریخ را آ نچنان بنویسد که احساسات زنانه نویسنده و ترسها و دلهرها غمها و شادی ها ی همبندان زندان و انان که رفیقند و انان که دیگرانند و سلولهای تنهائی و جمعی و عمومی را انعکاسی بیرونی دهد و  برای ایندگان بیادگار گذارد انچه را که طی سالها ی طولانی و دهشتناک بر انان رفته است .

این اولین بار نبوده است  که عفت به فضای بازداشتگاه و بازجوئی وارد شده بود. شاگرد مدرسه 15 ساله ای بود که به ساواک لتگرود احضار میشود و مورد باز پرسی قرار میگیرد. 15 ساله!

 عفت  پس از ان در دنیای کودکانه تصور میکند چریک شده است و احتما لا در کوه و دشت به مبارزه با ماموران ساوک مشغول است. بار دیگر در سال 1361 دستگیر و پس از 36 ساعت ازاد میشود. یکسال قبل برادرش علی را در پائیز غم انگیز 60 اعدام کرده بودند. به خانه خواهرش زنگ زده بودند:

” منزل علی ماهباز “

” بله اقا برادرم هستند”

” خانم برادرتون بود”

پدر که برای دریافت وصیت نامه نزد حاجی کربلا ئی رفته بود میپرسد ” اخه چطوری دلتون امد انو بکشین. اون خیلی مظلوم بود. چطور با وجود شکنجه هائی که در دوره شاه شده بود دلتون امد اونو بکشین”

” اقا نگرن نباشید گلوله را بهمون جائی زدن که شکنجه شده بود.”

” فراموشم مکن” کتابی است سرشار از حماسه دوستی ها همدردی ها غم خوری ها و در عین حال قساوت های ناباورانه انسا نی علیه انسانی دیگر.

تراژدی کودکی است سه ساله که صبح بیخبر و خندان در اغوش مادر به شکنجه گاه میرود و شب هنگام ساکت و مغموم در کنار مادر که میلنگد و روز های بعد در کنار مادری که بسختی راه میرود ضجه میزند. 

” میخواستم پنجره را بشکنم و او را در اغوش بگیرم. میخواستم مادرش را در اغوش بگیرم و ببوسم. هیچگاه ندانستم بکدام گروه و سازمان تعلق داشت. اهمیتی هم نداشت.”

“فراموشم مکن” داستان عشق است در” سالهای وبا ئی”. عشق در خونابه ترس و وهم سالهای از یاد نرفتنی اوایل انقلاب. عشق زنی به شوهرش که یاداوری ان هفته ها و روزها و ساعتهای تمام نشدنی سلول تنهائی عفت را پر میکند.  به شاپودر می اندیشد و از خود سوال میکند ایا من او را مجبور نکردم که ارزویش ایستاده مردن باشد؟ 

هنگامی که با تفاق شاپور صحنه تلویزیون و مصاحبه کیانوری را تماشا میکردند که برغم او در مقابل چشمان اعضاء حزب توده هزار بار اعدامش کردند و زمانی که یکی از افراد در همان مصاحبه از فعالیتهای سیاسی اش اظهار پشیمانی میکند عفت میگوید: موهای سر شاپور را با دست گرفتم و گفتم: اگر تو هم از این جور حرفها  بزنی تک تک موهاتو میکنم و او  با متانت گفت : “باید شرایط اونها را هم در نظر بگیریم.”

“فراموشم مکن”  آ ئینه دیدگاههای خام و صیقل نخورده جوانانی است که سر بر طبق اخلاص نهادند تا بزعم خود نان و ازادی را بیکسان تقسیم کنند. اما در این میان، هزازان عامل بمیان امد و هریک را بسوئی کشاند، به محا فل ایده ئولوژیک  ، که خود اغاز و پایان تراژدی بود. همه این جوانان، عاشقان سرسخت دیدگاههائی بودند که انها را به پای شکنجه های دهشتناک ، سلولها ی انفرادی، و اعدام و بدتر از ان گاه ندامت از گذشته ، انزجار و توابیت و تیر خلاص بر زندانی دیگر، کشاند.

قلم شیوای عفت ماهباز اما ما را در تلخترین لحظات به ذنیای عشق رهنمون میکند.

روزی از روزها که در بیرون اطاق بازپرس نشسته بود وجود شاپور را در همان حوالی حس میکند. با چشمی گریان  درسکوت دهشتناک ناگهان بلند میشود و کور مال ، کورمال براه میافتد. صدای شاپور است!

” صدای همسرم را شنیدم، میخواهم  ببینمش.” در صدایم چیزی بود که مرد چیزی نگفت. در را باز کردم. بازجوی داخل اطاق، متعجب داد: زد اینجا چکار میکنی؟

به ارامی گفتم “همسرم است”

“به سمت شاپور رفتم . اصلا انتظار دیدن مرا نداشت. نیم خیز شد. در اغوشش گرفتم”

 “اگر میخواهی اینجا بشینی چشم بندت را بکش پائین و بعد پرسید : شوهرت میگه تلفن مادرش را نداره”     “دانستم دلبندم حتی تلفن مادرش را هم نداده است”.

عفت ماهباز از عشق رابعه به بکتاش میگوید و سبعیت حارث برادرش، که تن عاشق او را دیوار کشید و محبوبش را به چاه انداخت تا عشق بمیرد، از طاهره قراّه العین میگوید که بر حجاب قرنها شورید و در حضور مردان چادر از سر بر داشت و انان را برای همیشه مقهور قدرت موئنث خود کرد گر جه در این راه به جمع کشته شدگان راه عشق پیوست. در اینجا اما داستان دهشتناک بازجوئیها و ترس عریان است.

ایا ما اکنون با گذشت چندین دهه از ان روزها ی خون و دهشت، میتوانیم  قضاوت کنیم چگونه و چرا این جوانان سر بر دار شدند و در ان شرایط کدام راه درست بود:

نماز خواندن و راهائی از شکنجه/ نخواندن و سر موضع ماندن و شکنجه/ ندادن اطلا عات حتی سوخته و شکنجه/ و اعدامهای جمعی برای نه گفتن به 3 سوال که  از بن پوشال شدند.

“فراموشم مکن” با زیبائی کلام از تلخی شکستی میگوید که در یک سلول کوچک، انسانها را بر اساس اعتقاد سیاسی شان از هم جدا میکند، تا انجا که از هم بیش از دشمن مشترک تنفر دارند چرا که هریک دیگری را مسبب روزگاری میداند که بر همه بیکسان سخت گرفته است.

” دیوار بلند فاصله وجود داشت. دیواری که هیچگاه عبور از ان برای ما امکان پذیر نشد. این دیوار در درون هریک از ما قد میکشید و بلند میشد، فضائی برای شکنجه بیشتر. هیچ کس پیدا نشد که ان حصار و دریوار را بشکند و یا حتی بخواهد بشکند.”

عفت ماهباز بعنوان یک تاریخ نگار زن و بهمراه دهها زن دیگر، با نوشتن خاطرات خود، تاریخ نگاری را که همواره قلمروی مردانه بوده است، بعدی زنانه داده است.تاریخ انتزائی و خشک مردانه میرود که بعنوان حوزه ای بدیع و غنی از شادی ها، غمها، و مهر انسان ها و نیز سبعیت انسانی برای ایندگان بیادگار بماند.

 ارزوهای انقلابی نسل های جوان ایران بویژه زنان که از دوران انقلاب مشروطیت و حتی قبل از ان همواره پس از یکدوران شوریده حالی درباطلاق شکست مدفون شدند و منحصر به انقلاب بهمن 57 نبودند. زنان ایرانی طبق شواهد تاریخی حتی در دوران انقلاب مشروطه در صحنه های نبرد خیابانی حضور داشتند و پس از ان نیز تا انجا که توانستند زنجیر از پا گسستند تا ثابت کنند که با مردان همسان و هم سرند و نه کمتر.

“در زمینه شکنجه و دادگاه زندانبانان به طور برابر با زندانیان زن و مرد سیاسی برخورد میکردند. انها برای بزانو دراوردن زنان از هیچ شکنجه ای دریغ نمیکردند.” 

انقلاب بهمن و حوادث پس از ان بعد کاملا متفاوتی به حضور و مشارکت زنان در حوزه اجتماعی/سیاسی داد. زنانی که بزعم خود در انقلاب شرکت کرده بودند تا از زندان دیکتاتور رهائی یابند، بزودی خود را در برابر رژیم نوپائی یافتند که میرفت از بن تیشه بر ریشه همه دستاوردها یشان زند. 

اکنون پس از 30 سال حکومت و حشت و اختناق،علاوه بر انچه که در زندانها گذشت و میگذرد،  فراموش نکنیم اوان انقلاب را و حضور مداوم هزازان زن را در خیابانها و دانشگاهها که برای هفته ها و ماهها با تحمل دشنامها و سنگپراکنی ها و تجاوزات کلامی و سپس دستگیری و این واقعیت را که ناباورانه شاهد بربادرفتن اندک دستاوردها ی دهه هاسال تلاش خود بودند.

“فراموشم مکن” برگ دیگری از مبارزات زنان را با شهامت و رسائی کلام بتاریخ پر افتخار زنان ایرانی افزوده است، برگی که در رگه های ان، عقب ماندگی سیاسی و اجتماعی جریانات چپ و دگماتیزم حاکم بر انها و عدم درک شرایط سخت زندان که لازمه اش اتحاد و هماهنگی و دلسوزی خواهرانه بود است، بچشم میخورد.

ایستادن بر سر موضع بقیمت جان و قهرمان شدن. قهرمان ان بود که نماز نخواند، حاضر به هیچ مسالحه نشود و بر ارمانهای خود پایبند باشد.  از سوی دیگر، رژیم حاکم میتواند با پروراندن جاسوس و تواب و با کمک انان دیگر همبندان را بمرز جنون و خودکشی بکشاند و یا اعدام! دریغ از انهمه جانهای عزیز که بر سر مواضع جریاناتی به جوخه اعدام سپرده شدند که خود از بن درگیر همان اعتقادات مذهب گونه بودندو کمترین درکی از ازادی و برابری و دموکراسی نداشتند. 

اکنون پس از گذشت سه دهه از ان روزگاران خونین، که در گذر ان سختیهای بسیار بر زنان ایرانی رفته است و با درس گیری از گذشته های پر بار، شاهد انیم که زنان ایرانی علیرغم تفکرات و تعلقات فکری گوناگون در راه یک هدف مشترک که همانا برابری و ازادی حقوق اجتماعی و سیاسی شان است شانه به شانه ایستاده اند، با یکدیگر تبادل فکرو تجربه میکنند،با هم نام خود را بر صفحات تاریخ درخشان مبازرات زنانه بثبت میرسانند و امروز، در این زمان و بر این نوشتار و برای این نویسنده که “فراموشم مکن” را بال بغض و گریه بپایان رسانده است، این امید در افق دور سوسو میزند که اینده از ان دختران ماست ، چه انان که ماندند و جنگیدند و چه انان که جان بر کف نهادند، نامشان در تاریخ میارزات زن ایرانی، زن خاورمیانه ای و زن شرقی همواره بر جاست. فراموش نکنیم که این راه دراز است و ما هوشیارتر از همیشه.  

——————————————————————————————————-

روحی شفیعی، جامعه شناس و پژوهشگر مسایل زنان است

از روحی شفیعی علاوه بر دهها مقاله در حوزه مسایل زنان، کتب زیر بزبان انگلیسی انتشار یافته است:

  1. Scent of Saffron (three generations of an Iranian family), Scarlet Press, 1997, United Kingdom.
  2. Pomegranate Hearts (an historical novel which covers the whole of 20th century Iran), Shiraz Press, 2006, United Kingdom. 
  3. Migrating Birds (translation of 50 pieces of poems from Farsi into English, written by late Jaleh Esfahani ), Shiraz Press, 2006, United Kingdom. 

مطالب مرتبط