مجموعه ای که در پیش رو دارید گزیده ای از نوشته های نگارنده است بین سالهای 1994-2016

این مجموعه به دو زبان فارسی و انگلیسی  به این دلیل جمع آوری و انتشار می یابد  تا تلاش من به عنوان یک زن ایرانی که سودای تغییر و ایجاد جهانی بهتر را در سر داشت، برای آیندگان به یادگار بماند. این که خواننده ای پیدا شود که زمانی برای خواندن همه یا بعضی از انچه در این نوشته است را بیاید، مورد نظر و هدف از جمع آوری و انتشار آن ها نه بوده است . نگارنده اعتقاد دارد که هریک از این نوشته ها در زمان خود خواننده خود را داشتند و خوانده شدند و یا در جلسات سخنرانی و سمینار و کنفرانس مورد بحث و انتقاد قرار گرفتند. هدف تنها ثبت این ها برای تاریخ است تا آیندگان بدانند که زنان ایرانی  آنچه در توان داشتند کردند تا نسل های اینده راهشان آسان تر، سبک بارتر، روشن تر باشد به سوی آگاهی از جایگاه انسان در جهان امروز، در جهانی که لبریز است از خشم و خشونت از یک سو و عشق و محبت از سوی دیگر است باشد.

 تا  فرزندان من و فرزندان فرزندان من و آیندگان انها بدانند ک با وجود آنکه از بن ریشه کنده شدیم ، اما ریشه را همواره پاس داشتیم و برای سرسبز نگه داشتن ان، حتی در خاکی که از آن او نیست این مجموعه  گزیده ای است از دهها نوشته با تم های مختلف که گردآوری انها نه امکان پذیر بود و نه  مفید فایده. نوشته ها برحسب مو ضوع  کلاسه بندی شده اند نه تاریخی.

نوشته های نگارنده بر آمده از نوع و شکل فعالیت هایی است که طی سالهای بعد از انقلاب خانمان بر انداز به اصطلاح اسلامی و در مبارزه علیه بنیاد گرائی، به یوغ کشیدن آزادی و  محاصره مردمان ایران در حصار تک مذهبی، تک فکری و انجماد صورت گرفت.

آن زمان که در اوایل انقلاب و بر اثر نا اگاهی از محتوا و شکل و اهداف به اصطلاح انقلابیون، نگارنده برای کمک به پیشرفت اهداف آنها قلم را در خدمت گرفته بود، نگارنده به ترجمه و نشر اثاری از فعالیت های انقلابیون در کشورهای دیگر، از آن جمله، ترجمه اسنادی که از فعالیت و کار در دذوران زمامداری پرون در ارژانتین بدست آمده بود اقدام کرد که آن اسناد به صورت مجموعه ای در یک کتاب : آرژانتین، نهضت ملی مقاومت انتشار یافت. همچنین ترجمه مجموعه ای از کارزار زنان در ویتنام تحت اشغال امریکا تحت عنوان : زنان ویتنام. که آن نیز در تهران چاپ و انتشار یافت. از کارهائی که انتشار آن به علت هجوم به چاپخانه و ارمیان بردن کار های بسیار از میان رفت، ترجمه اسناد مربوط به کودتای شیلی و کشتن و زندانی کردن انقالابیون آن کشور بود

بعد ها، با گسترش هجوم به سازمانهای سیاسی، دستگیری ها و تعطیلی همه کارهای انتشاراتی و مهاجرت به خارج ایران، زمان برای نوشتن فراهم نیامد و سالهای 1983-1992 در تلاش برای خود باز بینی، برای جا افتادن در سرزمین جدید و بازساری زندگی از دست رفته و کارهای رو.زمره سپری شد. در همه این سالهای بی حاصل یک موضوع ذهن نگارنده را همواره به خود مشغول داشت و آن وضعیت ما زنان ایرانی بود که به ناچار تن به ذلت چادر اجباری، مانتوی خاکستری رنگ اجباری و صورتک های بیرنگ و تهی از زندگی اجباری در سایه ترس از دستگیری، زندان، اعدام و در بدری تسلیم شده بودیم، با آن که همه آن اجبار را به ظاهر پذیرفته بودیم

در سالهای بین 1991-1993، نگارنده برای شناخت بیشتر از تاریخ زنان و تلاش زنان دیگر کشورهای جهان به ویژه کشوری که اکنون خانه من بود به تحصیل در رشته مطالعات زنان پرداخت و حاصل آن علاوه بر اگاهی و دسترسی وسیع به تاریخ مبارزه زنان علیه نابرابری و تبعیض و به عنوان پایان نامه، تحقیقئ  در زمینه وضعیت زنان پناهنده ایرانی در بریتانیا انجام شد، که خلاصه آن در قالب گزارش در این مجموعه آمده است.

مجموعه آمده است.

. طی این سالهای پس از انقلاب، زنانی که در حوزه مطالعات زنان و علوم اجتماعی فعال بودند، نشریه “نیمه دیگر” را به راه انداختند که نشریه ای بود آموزنده و حاوی مقالاتی در زمینه علت های شکست زنان در انقلاب و پیامد های پس از آن.  نگارنده در سالهای 1994-1997 که فرصت دوباره بازگشت به ایران و مشاهده جامعه ایرانی پس از گذشت چندین سال از هیاهوی اولیه انقلاب پیش آمده بود، به نوشتن مقالاتی در زمینه های گوناگون اجتماعی و فرهنگی و ترجمه مجموعه ای از کار زنان بیش از 14 کشور جهان که به بیش از 700 صفحه میرسید ( متاسفانه این کار با ارزش در انتشاراتی که وعده چاپ ان را داه بود ناپدید شد و هرگز نه چاپ شد و نه به من برگردانده شد) پرداخت. برخی از مقالات که در کنفرانس ها و سمینارها در ان سالها ارایه شدند در این مجموعه آمده اند. در این دوران، زنان کمی به نوشتن خاطرات خود به عنوان یک ژانر فعالیت داشتند. نگارنده، با انتشار “بوی خوش زعفران” که شرح زندگی سه نسل از خانواده من، یعنی یک خانواده ایرانی بود، یکی از معدود زنانی بودم که به عنوان سمبلی از زنان ایرانی در سال 1997 انتشار دادم. این کتاب با نثری ساده به زبان انگلیسی و با مقدمه ای تاریخی در بریتانیا انتشار یافت  بسیار مورد استقبال قرار گرفت. به طوریکه مصاحبه های متعدد در رادیو و نشریات و چند کالج در امریکا و بریتانیا، به عنوان اثری تاریخی از زندگی زنان ایرانی به دانشجویان توصیه شد و از نگارنده دعوت به عمل آمد تا در باره آن و زن ایرانی درهای بیشتری را بگشایم.. کتاب خاطرات نگارنده با آنکه اکنون که به آن نگاه میکنم میتوانست به شیوه و سبک بهتر و کاملتری انتشار یابد ، اما جای خود را در ادبیات زنان ایران باز کردبین سالهای 2000-2005 گرفتاری های خانوادگی موجب آن شد که قلم در گوشه ای خانه نشین شود تا بار دیگر راه خود را بیابد و این با در قالب دو اثر: رمان تاریخی: “قلب های انار” که تاریخ زندگی زنان ایران است ، بهمراه دیگز رویدادهای تاریخی وآداب و رسوم مربوط به خانواده در شهر کرمان، زادگاه نگارنده انتشار یافت

جاایگاه زن در خانواده و علل نابرابری زن و مرد

قبل از ان که به اصل مقاله به پردازم باید به چند نکته به طور خلاصه اشاره کنم:

بحث پیرامون مسائل زنان، چنانچه به مباحث مربوط به سوسیالیسم و زنان ،که سابقه طولانی تری را دارد کنار بگذاریم، مبحثی بسیار جدید بین ایرانیان چه در داخل و چه در خارج ایران است. به همین علت کنفرانس ها، سمینارها و جلساتی این چنین که بطور متناوب برگزار میشوند و شده اند و مباحث نشریات زنان در ایران پیرامون علل ریشه ای ، تاریخی و تئوریکی دور می زند و هنوز عمق و گسترش لازم را برای طرح مباحث جزئی تر و پیشرفته تر را نیافته اند.

هدف از ایجاد چنین نشست های ارتقاء آگاهی، طرح بحث و به وجود آوردن زمینه پیش برد مسائل مربوط به روابط زن و مرد، شناخت ریشه ای تاریخی- تئوریکی  فلسفی و در نهایت فراهم آوردن زمینه برای کار در جهت دستیابی به برابری واقعی زن و مرد در همه عرصه ها است.

مقاله حاضر با توجه به این تذکر با استناد به حدود 10 کتاب و منبع تاریخی، تئوریکی و قلسفی تهیه شده است و رد خلاصه ترین و ساده ترین شیوه ممکن ارائه میشود و امید من ان است که دوستان مرد حاضر در این جلسه برخی نکات مطرح شده در این مقاله را شخصی تلقی نکنند، چون هدف برخورد فردی با افراد نیست بلکه بررسی و تحلیل مسئله ای ریشه دار است که برای هر دو جنس، زن و مرد زیان بار و تهی از محتوای انسانی است.

جایگاه زن در خانواده و علل نابرابری زن و مرد

نوشته حاضر بر بستر پژوهش های تاریخی پژوهش گران زن تهیه شده و دارای 3 بخش جدا و در عین حال به هم پیوسته است:

بخش اول: زمینه تاریخی نابرابری بین زن و مرد در دوران حاضر

بخش دوم: تئوری های عدالت اجتماعی و زنان

بخش سوم، موقعیت نابرابر زن در خانواده

اول روند تاریخی و زمینه پیدایش روابط اجتماعی نا برابر زن و مرد

بشر اولیه با مشاهده محیط اطراف و تغییرات بدن خود و کسب تجربه و آگاهی، رابطه خود با محیط زیست را تنظیم میکرد. زنان در این میان با مشاهده فعل و انفعالات بدن خود، دوره عادت ماهانه، حاملگی، زایش و شیردهی و بزرگ کردن کودکان، ارتباط خود را با طبیعت متفاوت از مردان برقرار کردند. ان ها همانند حیوانات کودکان خود را بزرگ نه می کردند، بلکه تخصیص نیروی بدنی و تولیدی را بر اساس تجربیات گذشته تحلیل میکردند.

جنبش زنان اکنون دارای حدی از اطلاعات است که بتواند ادعا کند که زنان در دوران ما قبل تاریخ بهتر می توانستند تعداد کودکان و تولد ها را حتی منظم تر از دوران کنونی کنترل کنند. اطلاعات بدست آمده حاکی از ان است که بین گرو ه های شکارچی و گرد آورنده غذا، روش های متعددی برای محدود کردن تعداد فرزندان وجود داشته است.

تولید زندگی جدید، یعنی زایش در ارتباط کامل با تولید وسایل زیست برای موجود جدید بود. مادرانی که فرزند تولید می کردند و شیر می دادند الزاما بدنبال تهیه غذا برای آن ها بودند. اطلاعات بدست آمده حاکی از ان است که زنان اولین گرد آوری کننده گان غذا در طبیعت بودند و کشت و کار اختراع زنان است. اولین تقسیم کار بین زن و مرد شامل ان بود که زنان فعالیت هائی نظیر گردآوری دانه ها، میوه ها و ریشه گیاهان را انجام می دادند و مردان گاه به شکار می پرداختند. جمع آوری روزانه غذا و کشتن حیوانات کوچک کار جمعی زنان بود و تصور بر ان است که تجربه این کار و مشاهده طولانی گیاهان به کشت غلات انجامیده است.  

دانشمندانی چون چیلدر، بورنمن و توماس و دیگران زنان را اولین مبتکران کشت منظم گیاهان و نباتات عذائی و سازنده ابزاری چون بیل برای حصر زمین و در آوردن ریشه گیاهان میدانند. اینان معتقدند که تولید اضافی مدیون کار زنان در طول تاریخ است.

الیزابت فیشربه نقل ازوون دو وور نشان می دهد که حتی بین قبایل بدوی موجود تا حدود 80 % غذا توسط زنان تهیه میشود. رابطه زن با طبیعت تنها رابطه تولیدی نبوده است بلکه از همان ابتدا تولید اجتماعی را نیز در بر می گرفته است. به عکس مردان که فقط برای خود شکار می کردند، زنان می بایست سهم خود را با کودکان شریک شوند. این شراکت باعث شد که آنها اولین مبتکران روابط اجتماعی، یعنی رابطه بین مادر و فرزند باشند. اعتقاد بر این است که مادران و کودکان اولین واحد  های اجتماعی بشر بوده اند.

رابطه مردان با طبیعت رابطه فیزیولوژیکی- تاریخی است. از ان جا که مردان نمی توانند تجربه ای همانند زنان از بدن خود داشته باشند، کمک مردان به تولید حیات جدید گرچه همواره لازم بوده است اما تنها در دوران طولانی تاریخی مشاهده میشود. قبل از ان که مردان به این نتیجه برسند که بدنشان بارورتر از زنان است می بایست رابطه خود را با زنان و طبیعت خارج از خود برقرار کنند. می بایست نوعی از باروری را به وجود بیاورند که مستقل و برتر از باروری زنان بنظر اید و سلطه کنترل زنان را بدنبال داشته باشد.

برخی از فیزیو/جامعه شناسان و مردم شناسان چون ریموند دارت معتقدند که مردان اولین ابزار را از استخوان اقراد کشته شده کلان خود ساختند. کونراد لورنز و رابرت ادری نیز بحث شان بر سر این است که شکار موتور پیشرفت بشریت بود و رابطه سلطه گرایانه بین زن و مرد از دوره شکارگری مردان در دوران سنگی آغاز شد. طبق نظر اینان، مردان نه تنها مخترع اولین ابزار، یعنی سلاح بودند بلکه مبتکر قائم راه رفتن برای استفاده از دست هنگام پرتاب سلاح بودند. مردان شکارچی هم چنین نان آور، حافظ افراد ضعیف و زنان و طراح اجتماعی و مبتکر نورم ها و نظام سلسله مراتبی که تنها یک هدف را دنبال می کرد – جلوگیری از پرخاش گری دیگر مردان در جنگ بر سر کنترل زنان- نیز بودند.

این نظرات بر اساس مشاهده حیوانات انسان نمای اولیه و بسط ان ها به بشر مذکر عنوان شده اند. بحث بر سر این است که انسان نماهای اولیه تلاش می کردند تا در صدر سلسله مراتب قرار گیرند تا بتوانند جنس مونث را برای ارضاء جنسی تحت کنترل در آورند. طبق نظر این پژوهشگران آنچه موجب برتری گروه مذکر شد اصول هم گروهی بود که از طریق شکار دست جمعی شکل می گرفت.

گرچه گوشت بخش کوچکی از غذای انسانهای اولیه را تشکیل می داد، اما این پژوهشگران شکار و خوراک گوشت را عامل قاطعی در تکامل انسان نماهای اولیه و زیربنای اتحاد جنس مذکر در مراحل بعدی می دانند. الگوی مرد شکارچی و “نان اور” در اثار نویسندگان بسیاری به چشم می خورد. وسایل ارتباط جمعی در عصر حاضر نیز ان را تبلیغ کرده اند تا ان جا که بر تفکر میلیون ها نفر تاثیر گذارده است و هنوز هم در توضیح علل نابرابری اجتماعی زن و مرد بکار برده می شود.

پژوهش گران فمینیست بر اساس تحقیقات خود این نظریه را به مبارزه طلبیده اند. آنان از نکات عمده نظریه اصول هم گروهی، اهمیت گوشت به عنوان غذا انتقاد کرده اند و از ان به عنوان نظریه ای تبعیض گرایانه در دوران ماقبل تاریخ و پس از ان نام برده اند. بازتاب این نظریه در عین حال که خارج از حوزه زنان عمل می کند، به روابط استثمارگرایانه و سلسله مراتبی موجود بین زن و مرد و طبقات مردم به طور عام مشروعیت بخشیده است.

طبق تحقیقات پژوهشگران زن، ابزار اولیه ای که توسط بشر اختراع شدند برای حفر زمین و بیرون آورد ن ریشه ها، برای آسیاب کردن غلات و سبزیجات و کشتن حیوانات کوچک به کار گرفته می شدند. اختراع تیر و کمان و سلاح های مرگ زا موجب کشتن حیوانات برگ جثه و تخصصی شدن شکار توسط مردان شد. ان چه که به مرد شکارچی نسبت داده می شود نظریه ای است که معتقد است اولین ابزار توسط مردان اختراع شدند و این واقعیت را انکار می کنند که زنان در ارتباط با تولید و محیط زیست خود و فرزندان شان ابزاری چون کج بیل، سبد و کانتینر را اختراع کردند.

یاد آوری این نکته نیز ضروری است که تکنولوژی اختراعی زنان به معنی واقعی تولید گر بود اما تکنولوژی مردان به جز برای شکار حیوانات و کشتن انس های دیگر استفاده دیگری نداشت.

ویژگی تکنولوژی شکار در ایجاد و پا برجائی روابط استثمار گرانه اجتماعی تاثیر قاطع داشت نه خود شکارچیان به عنوان تولید کننده گان غذا. تکنولوژی شکار و رابطه مرد شکارچی با طبیعت از این رو با رابطه زن گرد آورنده و کشت کار با طبیعت بارور کنند تفاوت دارد.

در دورانی که بشر هم زمان با مرحله کشت کا ری به مرحله اهلی کردن حیوانات و دوران شبانی پای نهاد هنوز رابطه سلطه گرایانه بین زن و مرد برقرار نشده بود. الیزابت فیشر معتقد است که رابطه نابرابر بین زن و مرد تنها بعد از ان که مردان به قدرت بارور کردن خود پی بردند به وجود آمد. این کشف به همراه اهلی کردن حیوانات و پرورش آنها به عنوان نوع جدیدی از تولید بود. شبانان با مشاهده طولانی دریافتند که یک گاومیش می تواند تعداد زیادی گار ار حامله کند. آنان هم چنین دریافتند که حیوان قوی تر قادر است بزور بر جنس ماده غلبه کند و او را وادار به عمل جنسی کندو این به دان  معنی بود که رابطه آزاد بین حیوانات منجر به ازدیاد آنها و رونق اقتصادی می شود که پایه اش بر اساس زور گوئی حیوان نر بود. بنان بر این نظریه ایجاد حرم سرا، دزدیدن و تجاوز به زنان، ایجاد خط مرد تباری به عنوان الگوی جدید تولید کشف شد و در این دوران که هزاران سال به طول انجامید زنان به عنوان بخشی از دارائی منقول در ردیف حیوانات بارور قرار گرفتند.

 در هر صورت، ایجاد شکل نوین تولید بر اساس دو امر امکان پذیر شد: انحصار و اختیار اسلحه در دست مردان و مشاهده باز تولید حیوانات که منجر به کشف قدرت مردان شد. در نتیجه در رابطه مردان با طبیعت و تقسیم کار تغییراتی ایجاد شد. از نظر شبانان، زنان تولید کنندگان و گرد آورند غذا بشمار نمی رفتند. تولید و باز تولید آنها به زور در اختیار مردان قرار گرفت.

بنابراین شاید صحیح باشد که بگوئیم، شبانان چادر نشین پدران سلطه گر اولیه روابط بین زن و مرد بودند. با این همه، اطلاعات بدست آمده ثابت می کند که رابطه استثمارگرایانه بین کشاورزان و کشت کاران نیز وجود داشته است. استر بورزاب این مسئله را در افریقا مشاهده کرد، جائیکه کشاورزی عمدتا توسط زنان انجام می شود. میلاسو نیز اشاره میکند که در افریقا مردان مسن می توانستند زنان زیادی در اختیار داشته باشند که برای کار و تولید بکار گرفته می شدند. سیستم ازدواج موجب انباشت ثروت و زن می شد. مردان قبایل افریقائی که اغلب برای شکار به جنگل می رفتند، در سر راه اقدام به ربودن زنان و مردان جوان می کردند. میلاسو در مطالعه ای که در زمینه برده داری  در جوامع ماقبل استعماری انجام داده است به نمونه هایی برخورد کرده است که شکارچیان نه تنها با اقدامات غافل گیرانه به ربودن زنان دست میزدند، بلکه با سازماندهی به سایر دهکده ها حمله کرده و زنان و مردان جوان را می ربودند و گاه در قبال جنس با سایر دهکده ها مبادله می کردند. ربودن زنان منبع مستقیم انباشت مالکیت خصوصی بود . از این رو برده داری نه بر اساس تجارت که بر پایه انحصار اسلحه در دست مردان شکل گرفت. برده ها قبل از ان که خرید و فروش شوند باید دستگیر می شدند.

بنابراین در تحلیل نهائی، تقسیم کار بین زن و مرد و ایجاد رابطه نابرابر طی مراحل طولانی و مختلف و بر اساس انحصار اسلحه در دست مردان و زورگوئی و تخصیص مال و خشونت مستقیم شکل گرفت. به اعتقاد ماریا میز، زورگوئی و سلطه مردان در تمام جهان و بین همه جوامع به وجود نیامد. جوامعی که این نظام در آنها توسعه یافت عبارت بودند از جامعه یهودیان، آریایی ها که شامل اقوام هند و اروپایی میشد، اعراب و چینی ها. ایجاد جامعه مدنی و پیدایش باورهای مذهبی در تحکیم روابط مردسالاری نقش قاطع داشتند. در جوامع مدنی و نظام های نوین و کمتر خشونت بار، رابطه سلطه گرایانه از میان نرفت، بلکه تغییر ماهیت داد و در اشکال جدید ظاهر شد.

در دوران فئودالیسم که خود بر پایه مالکیت زمین و استفاده وسیع از خشونت و ابزار جنگی استوار بود جامعه طبقاتی شکل مشخص خود را پیدا کرد. زنان طبقات فئودال در اختیار مالکان در درون حرم سرا و خانه محبوس ماندند و دهقانان نیز به عنوان سرف با زمین مورد معامله قرار گرفتند. هم این روند در پیدایش نظام سرمایه داری گسترش یافت با این تفاوت که انباشت سرمایه نیروی برتر فعالیت تولیدی بشر و کار مزد بگیری شکل غالب کنترل شد. رابطه بین طبقات و بین زنان و مردان بر پایه اجبار اقتصادی و گسترش فوق العاده یغماگری پا بر جا شد. سرمایه داری اشکال کنترل وحشیانه بر نیروی تولید و باروری را از میان نه برد، بلکه ان را تقویت کرد و به سایر نقاط جهان نیز تعمیم داد.

زنان به عنوان بخشی از سرمایه و نیروی کار با قراردادهای مختلف در اختیار مردان قرار گرفتند. فرایند در اختیار قرار گرفتن زنان بین طبقات مختلف اشکال متفاوت داشت:

زنان بورژا به عنوان نیروی مولد و پرورش دهنده طبقه سرمایه دار به بردگان خانگی مبدل شدند. زنان افریقائی که مشهور به داشتن طبیعت سرکش و قدرت زیاد بودند تحت کنترل مردان هم طبقه خود درآمدند. خانگی شدن زنان بورژوا، پرولتاریا ریزه شدن زنان در سیستم سرمایه داری ، ایجاد حرم سرا و بزیر پرده کشیدن زنان با استفاده از مذهب در بیشتر مناطق خاورمیانه و آسیا بخشی از این روند بود. مذاهب، به ویژه با استفاده از قدرت مردسالارانه خود کنترل بر زنان را ابدی کرد.

با ان که اکنون اطلاعات کافی در دست است که ثابت می کند زنان پیشرو و مبتکران علم کشا ورزي ، پزشکی و بسیاری ابزار تکنولوژی بودند، معهذا گسترش نظام شکل یافته مردسالاری در ادوار تاریخی و استفاده گسترده از زور، زنان و نیروی فکری و جسمی آنان را در اختیار مردان قرار داد.

بین قرون 14-18 اروپ، در دوران رشد بورژوازی، میلیونها زن که به طبابت، مامائی و حرفه های تخصصی اشتغال داشتند، تحت پیگرد کلیسا قرار گرفتند و شکنجه شده و زنده، زنده سوزانده شدند. کلیسا، 4 قران مبارزه علیه جادوگری را برانگیخت و دولت ها نیز در این کار با ان همراه شدند. طبق تحقیقات فمینیس هائی چون روباتم، براکرت، دروس، هونگر، ارن هایش و بسیار زنان دیگر، زنان صنعت گر از حرفه خود رانده شدند و اموالشان مصادره شد. آغاز تاسیس رشته پزشکی در دانشگاههای اروپا همراه بود با کشتار زنان طبیب و شفا دهنده و ماما. کلیسا تا بدان جا پیش رفت که کنترل بر نیروی  باروری زنان را نیز در اختیار گرفت و مرد بدون چون و چرا بالاتر از زن قرار گرفت و از ان به بعد تنها مردان بودند که می توانستند انسانهای بالغ و شهرو ند  واقعی باشند. برای کنترل زنان، به مردان توصیه شد آنان را بهر وسیله بدور از صحنه اجتماع نگه دارند.

نهادی شدن فرایند ایده ئولوژیکی در بیشتر جوامع، سرکوب از طرف نهادهایی هم چون دولت، کلیسا و از طریق نهادهایی هم چون خانواده تحکیم یافت. زنان با تقسیم کار بین خانه و بیرون موقعیت امروزین خود را یافتند.

خلاصه ان که، رابطه استثمار گرانه مردان با طبیعت، که در ابتدا بین مرد و طبیعت و زن و مرد برقرار شده بود، به شکل غالب تولید پدرسالارانه در همه نظام ها گسترش یافت و باقی ماند.

.

دومتئوری های عدالت اجتماعی و زنان

پیدایش تاریخ و شکل گیری جامعه مدنی بدون شک با مشارکت مردان و زنان تواما صورت گرفت. اما از ان جا که زنان پیشتر از ان موقعیت برتر خود را از دست داده بودند نگارش تاریخ بدون حضور آنان انجام شد. طی دوران مختلف تکامل بشریت، زنان از حوزه تفکر، فلسفه، به همراه حوزه هایی که خود بنیان گذارش بودند رانده شدند و تئوری های عدالت اجتماعی یا از ان ها صحبتی به میان نه می آورد و یا از آنها به عنوان بشر نیمه کامل یاد می کند. معهذا، فلاسفه قدیم نظراتی ابراز داشته اند که در عصر حاضر به غلط تفسیر شده اند. ناتالی هریس بلوستو در کتاب “زنان و جامعه ایده ال” به نقل از جلد 5 جمهوری افلاطون می نویسد که سقراط در این کتاب پیشنهاد می کند که : “جامعه ایده ال ان است که در ان مردان و زنان با هم به طور برابر حکم روایی کنند.” جامعه ایده ال 25 قرن پیش برابری جنسیتی را معیار انسانی ان به شمار می آورد. طبق نظر بوستون، در ترجمه و توضیحات متعدد جمهوری افلاطون به زبان انگلیسی، نوعی خصومت نسبت به پیشنهاد او دایر بر برابری زن و مرد به چشم می خورد و نظرات غیر علمی در مورد تفاوت های دوجنس و محدودیت های زنان تکرار شده اند. منتقدان با ان که ادعای “بی طرفی” داشتند، اما مداوما اعتقادات خود را مبنی بر آنکه زن و مرد نمی توانند نقش برابر در جامعه داشته باشند را تکرار کرده اند و در قرون 19 و 20 مخالفت جدی با ان ها نشد.

با آغاز جنبش نوین زنان در دهه 70 و پس از ان، ورود زنان به حوزه فلسفه، بحث افلاطون در مورد برابری زنان جان تازه ای گرفت. مباحث فیلسوفان قدیم از ان جهت عنوان می شوند که خواننده دریابد که مفاهیم برابری و عدالت اجتماعی از دیرباز مورد بحث بوده اند . پس از افلاطون فلاسفه دیگر نیز در این زمینه به اظهار نظر پرداخته اند. فیلسوفان زن آخر قرن بیستم به ویژه اعتقاد دارند که چنانچه صحبت از مشارکت شهروندان در امور جامعه پیش آید و ایده عدالت اجتماعی مد نظر باشد، مسئله برابری جنسیتی باید حل شود. در واقع نمی توان نیمی از نسل بشر را بر نیمی دیگر برتر دانست به دلیل اختلاف جنس، رنگ، نژاد مذهب یا ملیت.

سوزان اولین فوکر ئر کتاب جنسیت و خانواده می گوید: ” زندگی خانوادگی مرکز ثقل مفاهیمی چون

عدالت و برابری است. خانواده سنگ محور جنسیت است که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. در عین حال تقریبا در تمامی جوامع امروزین، خانواده نسبت به زنان و کودکان برخورد عادلانه ندارد. بیش از ان این نهاد برای تربیت شهروندانی که دارای حس عدالت خواهانه قوی باشند مناسب نیست. با وجود بحث بسیار بر سر برابری جنسیتی، نقش های سنتی تقسیم کار هنوز هم در اکثر جوامع غالب اند. تئوری های معاصر عدالت خواهانه زنان و تفاوت جنسیت را نادیده گرفته اند.”

مولر اوکین معتقد است که : ” همه ما در ساختار روان شناسانه خود بشدت تحت تاثیر جنسیت در گذشته فردی خود قرار داریم، هم ان طور که جامعه عمیقا تحت تاثیر گذشته جمعی ماست.”

وی بر ان است که : “در جامعه ایده ال، که در ان عدالت اجتماعی تثبیت شده باشد، رنگ چشم یا بزرگی و کوچکی بینی، نقش مذکر و مونث مفهوم خود را از دست خواهند داد. زایش از پرورش جدا خواهد شد و همه اعضا خانواده در امر پرورش مسئولیت مشابه خواهند داشت. در جامعه ایده ال، زن و مرد به طور مساوی در همه حوزه های اجتماعی از نگهداری کودک تا انواع کار مزد بگیری و سطوح بالای تصمیم گیری سیاسی حضور خواهند داشت. تصمیم در مورد سقط جنین، تجاوز جنسی، ایذاء جنسی، طلاق یا هر مسئله حیاتی دیگر که بر زنان تاثیر می گذارد، توسط قانونگذاران مرد گرفته نه خواهد شد.”

خلاصه ان که اگر ما به خواهیم صادقانه در ارزوی جامعه ای دموکراتیک باشیم، اساس مسئله ان است که ان جامعه باید از تبعیض جنسیتی بدور باشد واشکار است که رسیدن به چنین جامعه ای لازمه اش تغییرات اساسی در ساختار فکری و اجتماعی و سطحی از تعالی است که زمینه را برای تغییرات آماده کند.

سومتبعیض جنسیتی، فرضیه یا واقعیت

جامعه شناسان مسایلی را مورد بحث قرار داده اند که همگی با آنها آشنا هستیم. ایا مسئله جنسیت ریشه در بستر تاریخ دارد؟  ذاتی محیط است یا فرد؟ نقش های مناسب زن و مرد کدامند؟ چه شکلی از خانواده ایده ال است؟ چه نوع تقسیم کاری در خانواده مناسب زن و مرد و کودکان است؟

در پاسخ به این سوالات هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. در یک سوی خط تندروهایی قرار دارند که برای زن و مرد به ویژه والدین نقش های متفاوت قا یلند. در سوی دیگر آنهائی هستند که معتقدند  هرچه زودتر تفاوت های بین زن و مرد از میان بروند به نفع همگان است . و هزاران نظر بین این دو انتها در نوسان است

ژان ژاک روسو در ایده ال خود از زندگی خانوادگی، زنان وابسته، منزوی و سربزیر را مد نظر داشت که متکی بر عشق و حمایت شوهر هستند. او گهگاه به حماقت این نوع زندگی خانوادگی نیز اذعان داشت و رد توصیف خیالی خانواده اظهار می داشت که: “شوهران و پدران اغلب از ایده ال به دورند. آنان نسبت به زنان تحت حمایت شان مسامحه روا می دارند و ان ها را مورد سوء استفاده قرار می دهند و رها می کنند.” . روسو در عین حال که به “قانون طبیعت” معتقد بود، به فرمان برداری زنان از شوهران رای می داد و زنان را تحت حمایت و قضاوت مردان قرار می داد، اما در عین حال به بی عدالتی شوهران در کتاب پنجم، امیل اعتراف کرده است.

آن گاه که بر سنت تفکر سیاسی غرب در زمینه عدالت و رفتار با دو جنس نگاه کنیم، تعداد انگشت شماری را در گذشته های دور تر پی رو نظریه برابری جنسیتی می یابیم.اندیشمندانی چون ماری اسل، ماری ولستون کرافت، ویلیام تامپسون، هاریت تیلور و جرج برنارد شاو از نابرابری زن و مرد اغلب سخن گفته اند. جان ستورات میل نمونه نادری از بیان شجاعت آمیز بیان زیر دست بودن زنان بود. به نظر او خانواده مرکز حیاتی فرصت های فردی و ان چه “او” خواهد “شد” است.

برخی از تئوریسین های غربی ادعا کرده اند که نیازی نیست که خانواده نهادی عادلانه باشد و نمی تواند هم باشد. اما در مورد این که چه گونه در درون یک نهادی که بر پایه عدالت بنا نشده می توان به کودکان حس عدالت خواهی آموخت که لازمه یک شهروند خوب است توضیحی نداده اند.

تئوریست های معاصر اغلب به مسئله رشد اخلاقی و چگونگی عادل شدن بی توجه بوده اند. به نظر می رسد که جمله معروف هابز که می گوید: ” مردان عادل مثل قارچ از زمین خواهند روئید” پیروی از این فلسفه است. اینان در کل به مسئله جنسیت در خانواده نه پرداخته اند و در موارد نادر، ان جا که بر خانواده به عنوان اولین مکان اجتماعی شدن اخلاقی تاکید شده است، این واقعیت که خانواده ها تقریبا به طور کامل نهادهایی با ساختار سلسله مراتبی و جنسیتی هستند، نادیده گرفته شده است

هردم از این باغ بری میرسد

رابطه آزاد و سالم، یا فحشای رسمی

( این نوشته در زمان خود با نام فریده الفت در نشریه…. به چاپ رسید)

سخنان هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه حکایت از عمق فاجعه ای دارد که تحت لوای اسلام عزیز در میهن مان میگذرد. فجایعی که باید ازب چنان وسعتی برخوردار باشند که به قول خود هاشمی رفسنجانی: “امن و امان پنداشتن مملکت و سهل انگاشتن مشکلات اجتماعی، آتش بر زیر خاکستر نگه داشتن است. و در مقطعی پیش بینی نشده با انفجار مواجه خواهد شد. ( به نقل از سخنان هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه هفته اول ماه آذر)

این روزها بحث بر سر سخنان هاشمی رفسنجانی و پیامد های ان نقل بسیار محافل است. واقعیت ان است که رفسنجانی زمانی این مسایل را مطرح میکند که جامعه ایران در بحران عمیق اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دست و پا می زند.

نگارند با طرح و نقد جوانب سخنان رفسنجانی و پیامد های ناشی از ان ادعا ندارد که حق مطلب را ادا کرده است. مسئله رابطه سالم زن و مرد با انچه هاشمی رفسنجانی مطرح میکند و سایر “صاحب نظران”  فق اسلامی با ستناد به روایات و احادیث به ان مهر تائید می زنند تفاوت بسیار دارد. هدف این نوشته طرح کلی نظرات و برخی پیامدها، بستر تاریخی وضعیت زنان و پس رفت های انان طی چند سال پس از انقلاب و مشکلات جوانان و راه یابی های رژیم اسلامی است.

نگارنده با طرح این بحث از علاقمندان و صاحب نظران مسایل جوانان و زنان دعوت می کند با یرخورد به این نوشته به بررسی چنبه های تاریخی، سیاسی و اجتماعی مسئله به پردازند و اگاهی عمومی را در این زمینه ارتقاء بخشند.

صیغه یا متعه یا ازدواج موقت یکی از جنبه های تفکر شیعه برای اطفای غریزه جنسی مرد است که با پرداخت مبلغی زنی را برای مدتی (از یکساعت تا هر زمان) در اختیار میگیرد.

آیت الله آذری قمی بر پایه هم این اصل و به نقل از یکی از آیات سوره نساء (آیه 22) اشاره می کند: ” مفهوم این ایه ان است که اگر افرادی به دلایلی از جمله دلایل مالی، مسکن، دادن خرج و نفقه، که هم الان هم در جامعه رایج است نتوانند ازدواج دائم کنند، خداوند تبارک و تعالی او را از حق طبیعی خود محروم نکرده است. مثلا در برخی روایات اشاره شده است که در برابر یک درهم یا بیشتر و حتی مدت را هم معین نکرده است. مثلا از 3 روز یا کمتر، عمل ازدواج موقت صورت گیرد که غریزه جنسی اطفاء شود، که فساد در جامعه راه پیدا نکند. یعنی هدف از طرح مسئله هم این هست.”

هاشمی رفسنجانی در مورد ارضاء نیازهای فطری انسانی میگوید: “نیازهائی که خداوند در وجود انسان خلق کرده است نه خواسته است که بی جواب بمانند. این نیازهائی که ما داریم با حساب تعبیه شده و باید با حساب اداره شوند.”

روزنامه کیهان در سلسله گزارش هائی پیرامون مسئله ازدواج موقت با برخی از “صاحب نظران الهیات” به بحث نشستها ست. نشریه زن روز ضمن چاپ مطلبی تحت عنوان “طوفانی از افراط و تفریط” در این زمینه نظراتی ارائی می دهد. خلاصه بخشی از این نظرات این است که: “اسلام دقیقا تکلیف فرد را رد زمینه جنسی معین کرده است. مثلا در برخی از احکام میگوید: زن نامحرم حق ندارد نذد بچه ای که خوب و بد را تشخیص می دهد بدوم پوشش بنشیند.”. یا میگوید: “سپاه مسلمانان در جنگ های صدر اسلام که از خانواده بدور بودند در بلاد سر راه ازدواج موقت داشتند.”

یکی ار صاحب نظران مسایل فقهی در پاسخ به این سوال که ازدواج موقت چه جایگاهی در اسلام دارد میگوید: ” ما تناه به ازدواج موقت به عنوان یک مرحله از مشی اسلام پیرامون مسایل جنسیت نگاه میکنیم و ان را یک مقطع گذار از این مشی میدانیم. این نیست که ازدواج موقت ان چیزی باشد که اسلامپیرامون مسائل جنسی ارائه می دهد.اسلام فرق می نهد بین کسی که نیاز جنسی ندارد و به سوی ازدواج موقت میرود و ان کسی که نیاز دارد.”

آذری قمی می گوید: “حکمت تزدواج موقت، مسئله باز بودن میدان برای شهوات رانی نیست بلکه برای این جهت قرار داده شده است کعه انسانی که زن دارد (توجه شود از نظر مبارک ایشان انسان به معنی مرد است) نمی تواند. یعنی مکروه است که زنی را متعه کند. البته خداوند استفاده این افراد از متعه را حرام نکرده است ولی در عین حال در روایات تصریح شده است که انهائی که دارای شرایط نیستند بهتر است این کار را نکنند. خود ائمه هم از این مسائل دوری می کردند و اگر بعضی از این بزرگان این عمل را انجام میدادند فقط برای این بود که مشروعیت اش را عملا نشان دهند.”

بعضی از “صاحب نظران” معتقدند که ازدواج موقت در بستر شریط می تواند مشی واحدی در مورد مسایل جنسی به مسلمانان ارائه دهد.

حجت الاسلام مقتدائی، رئیس دیوان عالی کشور در مصاحبه با روزنامه کیهان میفرماید: “در مجازات هائی که اسلام برای انحراف ها و نفاسد اجتماعی در نظر گرفته، مجازات های مربوط به انحراف های جنسی از شدت بیشتر برخوردارند: سنگسار، پرت کردن از بلندی، و…نشان میدهد که اسلام چه قدر از ارتکاب این گونه مفاسد کراهت دارد.اصل مطلب، یعنی ازدواج موقت از نظر فقه شیعه یک مطلب قطعی و مسلم است.و مورد اتفاق علمای شیعه. علمای اهل تسنن این نظر را ندارند و میگویند گرچه در زمانیامبر عمل می شده است، اما از زمان خلیفه دوم تحریم شد. فلسفه ازدواج موقت جلوگیری از فحشا و فساد و منکرات است و روابط نامشروع است که می تواند جامعه ای را به فساد بکشاند. شارع مقدس سالام در رابطه با زنا از اعدام و رجم و سنگ تا 100 ضربه شلاق یا در مورد لواط حد کشنم یا مجرم را از بالای بلندی پرت کردن یا او را زیر اوار قرار دادن اسن و یا با اتش سوزاندن و یا رجم و سنگسار.”

جناب مقتدائی میفرمایند: ” فلسفه نکاح موقت برای رفع نیازهای جنسی است و هرکس که احساس کند نه به عنوان لاابالی گری- از نظر شرع اشکال بر ان نیست. اگر یک زن 30 ساله بخواهد با یک پسر 18 ساله ازدواج موقت کند این چه اشکالی دارد؟”

آیت الله مشکینی در نماز جمعه گفت: “ازدواج موقت یک قانون عظیم اسلامی است.”

خلاصه ان که مسئله صیغه به عنوان یکی از اصول اسلام به مرد اجازه می دهد که برای “رفع نیازهای”  جنسی و تنها به هم این منظور زنی را با پرداخت مبلغی در اختیار داشته باشد و پس از رفع شهوت او را بدون هیچ تعهد و الزامی رها کند. یکی از مزایائی که بر این رابطه شمرده میشود آن است که مرد هیچ گونه تعهدی در برابر زن ندارد و تنها با پرداخت مبلغی او را برای مدتی در اختیار داشته است.

صاحب نظران فقه میگویند که در ازدواج موقت دوطرف ازادی بیشتری دارند. مردان تعهدی برای مسکن، نفقه، ارث و مهریه ندارند.هم چنین مرد متعهد نیست اگر زن حامله شد تعهد نگهداری از فرزند را بعهده گیرد. طبق گفته هاشمی رفسنجانی این به عهده جامعه است که خرج این فرزندان را تامین کند. اما چرا هاشمی رفسنجانی به یکباره به قول نشریه زن روز ” به طوفانی از افراط و تفریط” در افتاده است؟ ( زن روز شماره 1294، مرخ 17 آذر ماه 69).

ایا هاشمی رفسنجانی از موضع مترقی در پی سنت شکنی است و در پی ان است که جامعه به حالت عادی در اید و زن و مرد چون دو انسان برابر روابطی بر پایه تفاهم و عشق و دوستی با هم برقرار کنند؟ آیا احکام اسلامی برامده از احادیث و روایات . نشات گرفته از دوران 15 قرن قبل و عصر برده داری و بربریت اصولا می تواند ماهیتی مترقی به خود گیرند؟

آیا اصولا دید اسلام از زن به مثابه انسانی برابر با مرد است و یا زن به ویژه در ارتباط با جنسیت به مثابه کالا که باید در حجاب و دور از دسترس باشد تا بعد با توجه به موقعیت مالی یک مرد با خواندن اورادی که حتی نیازی نیست به زبان عربی باشند میتواند در اختیار مرد قرار گیرد؟

نویسنده زن روز سوال میکند : “که اگر قرار باشد در کشور ما هر زن و مردی قرار بگذارند یک دو و یا سه ماه با هم باشند و اگر بطور مستمر چنین قراردادهائی اجرا شوند، چگونه انسانهائی خواهیم شد؟ کودکان حاصل از این روابط چه سرنوشتی خواهند داشت؟ و با پیامد های بهداشتی، روانی و اخلاقی ان چکونه باید مواجه شد؟

واقعیت ان است که چنانچه باور بداریم که اقای رفسنجانی از دیدگاهی مترقی در پی این “سنت شکنی” بر امده است به همان دامی گرفتار خواهیم امد که مبارزه  “ضد امریکائی: ایت الله خمینی ما را گرفتار کرد. هاشمی رفسنجانی پس ار پیروزی نسبی بر رقیبان و در پی استحکام پایه های قدرت خود و برای حل بحرانهای عمیق اجتماعی جامعه سرکوب شده ایران این بار نیز دست بدامان راه حل های “اسلامی” زده است. راه حل هائی که همانند سایر تزهای اسلامی در سایر عرصه ها از قبل محکوم به شکست اند.

اما این که چرا رژیم اسلامی بستر بیشتر سیاست های جنجال برانگیز و عقب مانده خود را بر زنان تحمیل کرده است نیازبه بررسی ریشه دارتر و عمیق تر دارد که مختصرا به ان می پردازیم.

در طول 50 سال حکومت رضاشاه و محمد رضا شاه و در پی تغییرات در روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و به تبع ان تغییراتی که در روابط جنسیتی پدیدار شدند که هریک ویژگی خاص خود را داشتند.

کشف حجاب رضا شاه بدون اماده کردن زمینه های فرهنگی و اجتماعی با مقاومت اقشار اجتماعی به ویژه خانواده ها روبرو شد. از سوی دیگر، بر اثر الزامات رشد سرمایه داری و تماس با دنیای غرب، درهای دانشگاه و ادارات بروی زنان باز شد و انان توانستند به صورتی هرچند محدود به صحنه دانشگاه و تولید و خدمات اجتماعی وارد شوند.

مسئله حجاب پس از چند سال از تب و تاب افتاد و خانواده ها بویژه زنان توانستند با توجه به وضعیت فرهنگی و سنتی از ان استفاده و یا ان را برای همیشه کنار بگذارند. گذشته از این، خود مسئله کشف حجاب که بر پایه زور و قلدری رضا شاه و بدون فراهم اوردن زیربنای فرهنگی در جامعه بسته ایران ان زمان صورت گرفت اکثریت زنان پس از کاسته شدن از فشار گزمه و ژاندارم دوباره به زیر چادر کشانده شدند.

جنگ جهانی دوم و سلطنت محمد رضا شاه و بدنبال ان کودتای 28 مرداد و گذار جامعه ایران از فئودالیسم به سرمایه داری وابسته فضا را برای زنان بازتر کرد. در سالهای 1340 و با دادن حق رای به زنان که ایتالله خمینی سخت با ان مخالف بود و نیز تصویب قانون حمایت خانواده، زنان بیشتری به صحنه اجتماع کشانده شدند . گرچه تعداد زنان با توجه به جمعیت زنان هرگز بعد گسترده نیافت و انان نتوانستند دارای حقوق واقعی برابر با مردان شوند. به ویژه زنان زحمت کش کارگر و دهقان محصور در قوانین و سنت های پایدار بندرت تحت تاثیر این تغییرات واقع شدند و دگرگونی چندانی در شیوه زندگی شان به وجود نیامد. اما قوانین مدنی مصوبه ان دوره در ارتباط با خانواده تا حدی قوانین شریعت را تحت تاثیر قرار دادند. در این دوران زنان به ویژه در شهرهای بزرگ به مشاغلی همچون وکالت مجلس، قضاوت و مدیریت متوسط و پائین دست یافتند. اما از ان جا که این حقوق نیم بند نه بر اثر رشد اگاهی زنان و مبارزات خودجوش انها برای رهائی (که مورد بحث این نوشته نیست) اما از بالا و توسط عوامل دربار داده شده بود، خطر باز پس گرفتن تمام یا بخشی از انها همواره وجود داشت و نوعی تشریفاتی بودن در بسیاری از مشاغل به چشم می خورد.

یکی از ویژگی های مثبت قانون حمایت خانواده تحدید چند همسری و محدودیت صیغه بود.

ورود زنان به دانشگاهها و ادارات موجب دگرگونی هائی دزر روابط جوانان شده بود و جامعه ایران میرفت که از حالت خفه و بسته عهد فئودالیسم یدر اید. از طرف دیگر نهادینه نشدن مسئله روابط جنسیتی و برابری واقعی از یک سو و عدم اگاهی و اموزش کافی و نیز تاثیرات عمیق مذهب در اکثر خانواده های ایرانی از سوی دیگر تضاد عمیقی ایجاد کرد که تنفر عمیق مذهبیون و آتش افروزی در این زمینه را بدنبال داشت.

خمینی پس از انقلاب بهمن و سقوط شاه وارث جامعه ای شد که این تضادهای فرهنگی در ان به اوج خود رسیده بودند و این امر بستر شومی برای اجرای مقاصد شوم به وجود اورد. حمله به زنان تنها چند روز پس از روی کار امدن ، تحدید حقوق انان و روانه کردن دسته های چاقو کش در روزهای اول انقلاب، احیای قوانین اسلامی و لغو قانون حمایت خانواده، فشار بر زنان در ادارات و مراکز اموزشی، وادار کردن انان به پوشیدن حجاب اسلامی و حتی محدود کاردن زنان به استفاده از رنگهای سیاه و خاکستری و قهوه ای انتقام سختی بود که خمینی نمی توانست به ان هم قانع شود.

رژیم تمام مرد جمهوری اسلامی ابتدا ارام، ارام و سپس با استحکام قدرت حاکمه اش با قاطعیت به دفاع از “ارزشهای سلامی” و تحدید حقوق انسانی زنان پرداخت و این تنها یک جنبه از تراژدی بود. ایجاد خفقان و سرکوب و قلع و قم مخالفان زمینه را برای “اسلامی )کردن کل جامعه، یعنی جداسازی زن و مرد فراهم اورد. کار بدانجا کشید که بین کلاس های درس دانشگاه پرده و دیوار کشیدند. در ادارا ت سوراخی تعبیه کردند تا راه ارتباط کارمندان زن با مراجعین باشد. راه ورود و خروج دانشجویان دختر و پسر جدا شد. در اتوبوس ها میله کشیدند، کتابخانه ها، سلف سرویس ها و اب خوری ها تقسیم شدند. در برخی خانواده ها به دختران یاد دادند که باید از ماهی نر حوض رو بگیرند.

شکل گیری جامعه ای سیاه و خاکستری به محدود کردن حقوق زنان نیز اکتفا نکرد و به ازادی های فردی مردان نیز هجوم اورد، چرا که این هجوم به ماهیت فردی ازادی و فردیت بشری بود و می بایست سرکوب خواسته های طبیعی انسانها را بهمراه داشته باشد. تحدید استفاده از تفریح گاهها، در یا، استخر ها، ورزشگاهها و خلاصه لذت بردن و شادی در هر بعدی ممنوع، محدود و زشت قلمداد شد.

هشت سال جنگ بی حاصل نسلی از جوانان را بباد داد و خانواده های بسیار را به عزا و ماتم نشاند و این خود موجب شرکوب بیشتر انانی شد که به جنگ نذفتند.عدم موفقیت رژیم در ایجاد بازار کار سالم، بیکاری میلیونها جوان، رواج انواع مظاهر فساد و مواد مخدر، عدم اطمینان به اینده و موج وحشت و ناامیدی طبق امار خود رژیم یک میلیون معتاد به وجود اورده است.

اگر در دوران شاه فساد در اقشار مرفه و بالای جامعه رواج داشت، در رژیم اسلامی پس از شوک های اولیه ناشی از بگیر و به بندهای حزب الله، فساد در ابعاد باور نکردنی جامعه ایران را در خود فرو برده است. موج فحشا، قاچاق، دزدی و ادم کشی در جامعه ای که بجرم داشتن چند گرم هروئین به جوخه اعدام سپرده میشوند در حال گسترش است و رژیم اسلامی که خود از دست اندرکاران و سیاست گذاران انواع معاملات غیر قانونی است نتوانسته است با قوانین خشن از ان بکاهد.

هاشمی رفسنجانی در اشاره به ابعاد این ناهنجاری های اجتماعی است که میگوید: ” متاسفانه باید بپذیریم که بزهکاری زیر زمینی و پشت پرده ای شده است، لذا وجدان مان خیلی راحت نباشد”.

یک روی دیگر قضایا ان است که رژیم اسلامی برای به خانه کشاندن زنان بر واحد خانواده به مثابه زیر بنای جامعه تاکید بسیار دارد. خانواده ای که به زعم ان ها مر رئیس و همه کاره است و پدر بزرگ و عمو سرپرست بلامنازع اند. زنان به مثابه موجوداتی دست دوم در خانواده تحت انقیاد مردانند و لذا مسئله ازدواج دوم مرد و صیغه و غیره از مواردی است که خود نهاد خانواده  مورد حمایت انان را نیز مورد تهدید جدی قرار می دهد و در حال حاضر یکی از علل عمده جدائی هاست.

به قول نویسنده زن روز (مورخ 17 اذر ماه 1369) : ” از یاد نبریم وقتی در این مملکت صحبت از برقراری حکومت اسلامی شد، بسیاری از مردان متاهل بی بند و بار و هوس باز با تحریف قوانین چنین حکومتی به جای بالابردن مشت های خود، چهار انگشت خویش را به معنای ازادی در گرفتن 4 زن بالابردند.”

در واقع به قول یکنفر در ارتباط با این مجله: “اگر مسئله ازدواج موقت در جامعه رایج شود دیگر کدام مردی و حتی زنی حاضر می شود مشکلات یک زندگی دائم را بجان بخرد.”

مسئله این جاست که هاشمی رفسنجانی و “صاحب نظران” رژیم به جای ریشه یابی مشکلات و توجه به نیازهای اساسی جامعه و تلاش در راه رفع انها تنها به غریزه جنسی و دفع ان، ان هم به شکلی زننده و توهیم امیز و به ضرر زنان تاکید دارند. یعنی رژیم اسلامی یک بار دیگر ثابت کرده است که برای زنان بعنوان انسان ارزشی قائل نیست و ان جا که لازم بداند انواع فرامین و احادیث و روایات را برای توجیه اهداف خود صادر می کند و به انها حقانیت می بخشد.

به قول یک زن: ” در این میان رنج های زنان به هر دلیلی، طلاق، فوت شوهر و دختران ازدواج نکرده و مجرد مضاعف می شوند. یعنی با این مسئله ازادی انها و شخصیت انها مورد هجوم و تحقیر قرار میگیرد و امنیت و راحتی شان چه در خانه و چه در محیط کار و کل اجتماع از دست میدهند و دچار اضطراب و دلهره می شوندو کارائی خانم های شاغل پائین می اید و دستاویزی می شود برای مردانی که نه چندان پای بند مسائل خانوادگی هستند.

از این به بعد مردان تفریحاتشان را بیرون از خانه جستجو میکنند به خصوص انها که از موقعیت مالی و شغلی بالاتری برخوردارند.

اگز صحبت از مشکلات جوانان است که در رفع “نیازهای جنسی” حل نمی شوند. ج.انان نیاز دارند:

در محیطی سالم و به دور از فشارهای اقتصادی و اجتماعی به تحصیل و کسب مهارت و حرفه به پردازند.

از تغذیه مناسب برخوردار باشند.

از تفریحات و سرگزمی ها در مدارس و مراکز اموزشی و محلات، مسابقات ورزشی، کتابخانه، سینما، استخر و کلوپ های ورزشی، تلویزیون، موسیقی، تئاتر، رقص، کنسرت، مسافرت های تفریحی و اردوهای اموزشی و تربیتی، مجلات مخصوص خود و رابطه ازاد و سالم بدور از بگیر و ببند گزمه ها برخوردار شوند.

برنامه ریزی برای کسب حرفه و تحصیل و اشتغال انان باید به نحوی باشد که دغدغه خاطر و ناامیدی از اینده نا معلوم و تاریک انان را بدام مشاغل کاذب و انواع فساد و مواد مخدر رهنمون نکند.

در میان همه این نیازها و خواست های طبیعی که بایستی با برنامه ریزی مشخص براورده شوند، نیازهای جنسی جوانان نیز به طور طبیعی از طریق روابط سالم و همراه با اشنائی و علاقمندی و بر پایه تفاهم طرفین براورده خواهد شد.

اگر در غرب به زعم “صاحبنظران” اسلامی روابط جنسی ازاد است، این بدان معنی نیست که همه جوانان از سنسن بلوغ بدون هیچ اندیشه دیگر تنها به برقراری روابط جنسی با یکدیگر روی میاورند.چنین روابطی طبق تفسیر اقایان اگر به ویژه با پرداخت وجهی بهر نام همراه باشد “خود فروشی” یا “فاحشگی” خوانده میشود. فواحش درر غرب گاه به عنوان یک “شغل” به فروش تن خود مشغولند که در بعضی موازرد شامل مردان نیز می شود. این مسئله با روابط “سالم و ازاد” دختران و پسران جوان که بر اساس اشنائی و علاقمندی ، امد و رفت و تفریح و شادی وبالاخره احتمالا رابطه جنسی استوار است . با نوع صیغه در اسلام تفاوت بسیار دارد.

در رابطه صیغه طبق همه اظهار نظرات “صاحب نظران” مرد به شکار زن می نشیند و بهر حال چون دو طرف از معاشرت و شناخت هم محرومند بلافاصله در قبال پرداخت وجهی که به زن داده میشود مرد با او هم خوابگی میکند. این نوع رابطه که بزعم آقایان به روال متداول تکرار خواهد شد اگر با روابط جنسی مرد و زن در غرب مقایسه شود همان “فاحشگی” است که مهر تائید رسمی مقامات را با خود دارد.

از طرف دیگر در غرب فواحش تحت پوشش پزشکی و مراقبت قرار دارند و با آموزش و راهنمائی سعی میشود از بیماری های واگیر به آنان و توسط آنان جلوگیری شود. این مسئله در مورد حاملگی زنان نیز صدق میکند.

آیا در ایران با رواج صیغه این مسائل آموزش داده خواهد شد و تسهیلات لازم بهداشتی و آموزشی در اختیار “صیغه های حرفه ای” قرار خواهد گرفت؟ آیا با چنین وضعی تنها زمینه برای شیوع بیماری ها و از جمله بیماری مهلک ایدز فراهم نمی شود؟

احتمالا در آینده زنانی که با فقر مالی و فرهنگی روبرو هستند به این حرفه روی خواهند آورد. آیا آنان میتوانند از وسایل بهداشتی و جلوگیری از حاملگی برخوردار شوند؟ آیا اگر فرزندانی از این نوع رابطه به وجود آیند تکلیف آنها چیست؟

هاشمی رفسنجانی میگوید: ” اگر از این ازدواج های موقت بچه ای حاصل شود مسئولان میدانند با آنها چه بکنند.” راستی مسئولان واقعا میدانند با آنها چه کنند؟ یا ان که اگر زنی برای کمک به جائی مراجعه کرد و تقاضای کمک کرد مسئولان اول سعی میکنند با یک یار صیغه کردن او را آزمایش کنند و بعد بدانند با او و فرزند ش چه کنند.

واقعیت ان است که در غرب مسئله مادران تنها، یعنی زنانی که بدون ازدواج رسمی دارای فرزند می باشند مدتهاست حل شده است و آنان می توانند با گرفتن شناسنامه برای فرزند تحت پوشش کمک های دولت از حداقل معاش برخوردار شوند. آیا در جمهوری اسلامی چنین امکاناتی وجود دارند؟

زنی در تماس با مجله زن روز می گوید: ” دختر خانمی در فامیل ما تا سن 35 سالگی ازدواج نکرده بود و بعد با مردی ازدواج موقت کرد و این مسئله را در هیچ جا ثبت نکرد. مرد بعد از 2 ماه گذاشت و رفت و حال ان که زن با یک بچه دائم از این دادگاه به ان دادگاه می رود تا بتواند برای بچه اش شناسنامه بگیرد. به مسئولان به گویید با مسائل جامعه بطور ریشه ای برخورد کنند.”

بله ما هم اعتقاد داریم که باید با مسائل ریشه ای برخورد کرد. وقتی در جمهوری اسلامی انسانها به موجودات مادینه و نرینه تقسیم شدند، در ذهن یکایک سردم داران رژیم تنها مسئله رابطه جنسی و شهوت حیوانی دور می زند. سخنان آیت الله گیلانی در تلویزیون را بیاد بیاوریم و مسایلی که پیش روی مردم ایران می گذاشت تا حل کنند!

بر بستر چنین تفکری است که برای مرد همه مسایل اجتماعی در حل مسئله رابطه جنسی خلاصه میشود. هاشمی رفسنجانی راه حل خلاصی از بحران عمیق جامعه و جوانان ایران را در ارزان بخشیدن زنان به مردان و تحقیر بیرحمانه و سوئ استفاده از آنان میداند. آخر کدام دختر ایرانی را میتوان سراغ داشت که به سراغ پدر و مادر برود و به آنان بگوید که می خواهد برای مدتی صیغه فلانی بشود؟ ما از جامعه ای صحبت میکنیم که از دورانهای قدیم و به ویژه پس از روی کار آمدن این رژیم شاهد نمونه های بسیاری قتل های ناموسی زنان بیگناه توسط مردان خانواده بوده است.

هاشمی رفسنجانی این بار هم برای حل بحرانهای اجتماعی ایران به بیراهه رفته است و زنان را آماج تحقیر و توهین قرار داده است و صد البته که توجیهات شرعی فراوان نیز پشتوانه راه حل های وی صفحات مطبوعات رژیم را پر کرده است.

زنان ایران از هم اکنون با اعتراض به این مسئله به رژیم جنایت کار اجازه نه خواهند داد کل جامعه ایران را به “فاحشه خانه رسمی” بدل کند. عوام فریبی و جو آفرینی اخوندها در درون خانواده های ایرانی راهی ندارد. تنها مشکل قضایا ان است که زنان بازهم تحقیر و فشارهای بیشتر اجتماعی را متحمل خواهند شد و با آزاد گذاردن دست مردان در شکار صیغه امنیت اجتماعی شان به خطر می افتد و از این به بعد شاهد از هم پاشیده شدن بیشتر خانواده ها خواهیم بود.

رژیم اسلامی که همه مظاهر جرم و دزدی و فساد را با “قانونیت” بخشیدن و شرعی قلمداد کردن توجیه کرده است، این بار نیز در پی ان است که “صیغه یا متعه” یا به عبارت مدرن “ازدواج موقت” را به درون خانواده های ایرانی بکشاند. این با زنان و مردان ایران است که قاطعانه دست رد به سیاست های به غایت عقب مانده عهد عتیق بزنند و با دفاع از حیثیت انسانی خود از حقوق خود که شامل آزادی، کار، تحصیل، تفریح، مسکن و بسیاری حقوق دیگر است دفاع کنند

.

گزارش یک سفر به ایران

این نوشته بنام هما فرهنگ در سال 1994 انتشار یافت

تا بستان امسال فرصتی دست داد تا پس از سالها دوری، سفری به ایران داشته باشم. سالی که ایران را ترک کردم بحبوحه جنگ بود و آشفتگی. با همه نگرانی که از این سفر داشتم، استقبال گرم و دور از انتظار فامیل، به ویژه نوجوانانی که سال ها قبل هنوز به سن دبستان نرسیده بودند، اولین جرقه های عشق و مهربانی های از یاد رفته در فرنگ را در من زنده کرد. در سالهای دور از ایران سعی کرده بودم که تصویر کامل تهران را در ذهنم زنده نگهدارم و در واقع بعد زمان را بشکنم، اما در همان لحظات اول ورود، با مشاهده ابعاد تغییراتی که در شهر روی داده بود، تصاویر قبلی خاطره هایم باختند و خود را در قالب جهانگردی دیدم که به یک کشور جهان سوم، با ویژگی منطقه خاورمیانه مسافرت می کند. هیبت زنان با روپوش های بلند تا ساق پا و عمدتا سیاه و مردان در هم ژولیده، اصلاح نه کرده با لباس هایی که بوئی از سلیقه و زیبایی نبرده بودند و چهر هایی زرد و رنگ باخته، یادم آورد که در ایران اسلامی هستم. اتوبانهای تازه افتتاح شده و پیچ در پیچ، که در برخی از آنها به علت عدم دقت ورودی و خروجی با هم به صورت ضربدر تلاقی می کنند، عبور مردم را سریع تر و آسان تر کرده است و بهر حال در فاصله زمانی کمی به محل اقامت من در نواحی شمال تهران رسیدیم.

دوسه هفته اول اقامتم به دید و بازدید افراد فامیل و دوستان و نزدیکان گذشت. برخی از سر محبت و عشق و برخی نسبت به کسی که سالها دور از ایران بوده، به دیدار من آمدند و نازنین خواهرم را به درد سر مهمانداری مداوم دچار کردند.. پس از آن روانه کوچه و بازار و شهری شدم که دیگر باز شناختنش مشکل می نمود. با آن که به ادعای همگان جناب شهردار از صدقه میلیونها که بابت اجاره ساختمانهای چندین طبقه در باغ های و نواحی شمال تهران می گیرد و به ساختن پارک های محلی و تمیز کردن شهر اقدام کرده است، اما هنوز زباله دانی مردم جوی های آبی است که از کنار خیابانها می گذرند.

تهران به مجکوعه ای از تضادها مبدل شده است. در کنار میلیونها مردمی که برای گرداندن چرخ زندگی در تلاش شبانه روز هستند، میلیونر های تازه به دوران رسیده ای سر بر آورده اند که شیوه زندگی و ریخت و پاش آن ها انسان را شگفت زده می کند. زرق و برق در فروشگاههای لوکس و فراوانی مواد “ممنوعه” وجود انت های ماهواره ممنوعه حاکی از آن است که پول در کشوری که “مستضعفین ” بر آن حکومت می کنند راهگشای همه مشکلات است.

طی مدتی که در ایران بودم به نقاط مختلف سفر کردم، از شمال تا جنوب. از شلوغی های شهر قزوین که می گذشتم به چشم خود دیدم که چگونه مردمی جان بلب رسیده به بهانه پوچ “استان نشدن قزوین” دست به شورش زده اند و مراکر اقتصادی (ادارات و بانک ها) و اداره منکرات را ویران کردند و برای آخوندی که در کوچه ظاهر شده بود طناب دار آماده کرده بودند.

به طور کلی اگر به خواهم وضعیت کلی ایران را بر اساس مشاهدات جامعه شناسانه خلاصه کنم، باید بگویم که ایران سرزمینی است که میلیون ها نفر در آن زندگی می کنند، یعنی در واقع با زندگی کلنچار می روند و بهر حال چرخ آن می چرخد، اما در واقع ساختار درونی و مرکزیت ساختاری را فاقد است. مجموعه واحدی بنام ایران بیش ار هر چیز به صورت خود به خودی و با روند سلیقه های شخصی و کمک تکنو کرات ها و سرمایه دارانی که نفع شان در آشفتگی حاکم بر اوضاع است اداره می شود. حتی بکار برده کلمه “اداره شدن” ، اغتشاش حاکم بر اوضاع اقتصادی، قضایی، اداری و اجتماعی را مخدوش میکند.

مشکلات عمده ای را که می توان به طور خلاصه از آنها نام برد:

عدم وجود سیاست های درست در همه امور و همه سطوح در همه ابعاد است. اقتصاد ورشکسته، مظاهر خود را در گرانی افسار گسیخته، فساد در همه سطوح و شکاف طبقاتی نشان می دهد.

عدم توانائی حکومت مرکزی در کنترل برخی نواحی نظیر سیستان و بلوچستان و مناطق جنوب شرقی که شاه راه تردد مواد مخدر است، یا نواحی دیگر شمال و غرب کشور. در بلوچستان و جنوب شرقی حکومت با خانهای محلی و اشرار و افرادی است که به سیاق دوران قبل از رضا شاه، مسلحانه به افراد و منازل حمله می کنند و ترس از آنها و عدم وجود امنیت و حمایت دولتی را می توان در گفتگوهای روز مره مردم و موارد مشخص دید.

رواج مواد مخدر و اعتیاد به ویژه در شهر های محل تردد قاچاق چیان، تعارف به تریاک کشی در خانواده ها همچون تعارف به چای و خوردن هندوانه است. بین میان سالان و مردان و تا حدودی زنان، تریاک و بین جوانان هروئین بی داد می کند. به عنوان نمونه در یک روستای نزدیک رفسنجان که دارای هزار نفر سکنه است، 200 نفر جوان دارد که همه به هروئین معتادند. از زنی در این نواحی سوال کردم چرا زنان در برابر موج اعتیاد اعتراض نم کنند؟ با لبخند پاسخ داد ” چرا این کار را بکنیم؟ قبلا مردها به ما زور میگفتند، اما حالا یا خمارند و یا نئشه و کاری به کار ما ندارند.”

از میان رفتن و در واقع کم رنگ شدن معیار های اخلاقی در کشوری که تبلیغات اخلاقی و “اخلاق مذهبی” به عنوان پایگاه و نقطه حرکت همه امور دمار از روزگار مردم درآورده است. فقر و گرانی و تجمل خواهی و تجمل زدگی موجب شده است که زنان و دخترانی که نتوانند از عهده اداره زندگی خود برآیند، برای خرید لباسهای گران قیمت و حتی روپوش های چند هزار تومانی، به دام کردان نو کیسه ای بیافتند که تازه پولدار شده اند. دو زنه  و چند زنه شدن مردان ، صیغه زنان بر بستر این نیازها رشد یافته است.

   علاوه بر بر شمردن موارد کلی، “گزارش یک سفر” با تاکید بر وضعیت خاص زنان به نگارش درآمده است و این نکات در این مورد قابل ذکر است:

فشار بر زنان و استفاده از سیاسی شدن واژه زن، به عنوان اهرم برد و باخت، جان بدر بردن از بحران ها و سرپوش نهادن بر دوران های بحرانی

نهادی شدن “زن” به عنوان جنس دوم، شیئی جنسی و مسئول باز تولید.

قدرت گرفتن مردان خانواده، که خود بازتاب تضعیف موقعیت زنان در جامعه و یکه تازی دیکتاتور های کوچک خانگی است.

تلاش گسترده زنان برای حفظ شئون انسانی خود در خانه، محل کار و تحصیل و حتی در موارد محدودی پیشی گرفتن در سطوح تحصیلی.

.

زنان و حجاب

 کنترل زنان که از سالهای آغازین حکومت به عنوان شئون ایده ئولوژیکی تبلیغ و به اجرا درآمد اکنون به صورتی نهادینه شده و قوی تر از هر زمان دیگر به چشم می خورد. مسئله حجاب، به مثابه “سمبل کنترل” با آن که در واقع “حل شده” بنظر می رسد، با این همه بیش از 70 در صد شعارهای خیابانی و مغازه های شهر را پوشانده است. حجاب به عنوان مظهر اختناق و اعمال قدرت بر جامعه عمل می کند. تشکیل سپاه 30 هزار نفری نهی از منکر که مسئولیت ارشاد، نصیحت های تهدید آمیز و در نهایت دستگیری و زندانی کردن و جریمه زنان و در بسیار موارد دختران و پسران جوان را به عهده دارد، در همین راستا عمل می کند. در حالی که در ظاهر اکثریت با مسئله حجاب کنار آمده اندو کسی را یارای برخورد با آن نیست، جناح های درگیر درون حاکمیت زنان را به حال خود رها نمی کنند و هر از چند گاه با علم کردن مسئله بد حجابی، مقابله با تهاجم فرهنگی و غیره قدرت خود را برخ مخالفین می کشند. در و دیوار های شهر پر است از شعارهای خود ساخته و نصایحی که هریک از دیگری غلیظ ترند. در یکی از میادین شهر های شمال، فهرستی هم چون 10 فرمان نصب شده است که یکی از موارد آن چنین است:

 بی حجابی موجب سردی روابط زن و مرد می شود

بهای زن حجاب اوست

لعنت بر زن بد حجاب و شوهر بی غیرت او

بر در و دیوارهای اداره گذرنامه تهران تقریبا هیچ نوشته یا پوستری به جز در ارتباط با زنان به چشم نمی خورد. با این همه در ایران امروز، اعتقاد دیر پای اسلامی که زن به مثابه شیئی جنسی، برده خانگی و “کشت زاری که در آن باید کاشت: بیش از هر زمان با موفقیت به پیش برده شده است.

از طرف دیگر، تاکید بر انقیاد زنان و رواج فرهنگ “شرم، نجابت و اطاعت” موجب شده است که روانشناسی کنترل مردسالارانه در درون خانواده ها جای پای محکمی بیاید و به عنوان ابزار کمکی در پیش برد دیدگاهی که قدمت آن به پیش از تاریخ  برمی گردد به کار گرفته شود. شوهران ، پدران و برادران و در واقع همه مردان به خود اجازه می دهند تا رفتار و زندگی زنان را به بهانه حفظ آنها در برابر آزار و ایذاء رژیم مورد انتقاد و کنترل قرار دهند. در واقع به اعتقاد من، یکی از عواملی که موجب سرکوب و تنزل موقعیت اجتماعی زنان شده است، عدم اعتراض و حمایت ضمنی مردان در برابر حکومت است. گوئی مردان به انتظار نشسته بودند تا هیبتی به پهنای ایران سایه گسترد و دست و بال زنان را از دست درازی به اموری که “خاص مردان” است کوتاه کند.

با آن که داستانهای مربوط به درگیری های زنان با ماموران دولتی از حد خارج است و بخشی از زندگی روزمره زنان را تشکیل می دهد، اما من در گفتگو های زنان و پرسش از آنان به موردی بر نخوردم که در آن نامی از حمایت مردان از زنان آورده شود. آن چه گفته شد، نصیحت کردن، بر حذر داشتن و منع زنان از درگیری با “آنها” ست و گوش کردن به دستور العمل ها ! یعنی مسئله از نظر مردان ارزش ندارد که خود را با پاسداران و ماموران نهی از منکر درگیر کنند، کاری که روزانه هزاران زن شجاع برای دفاع از انسانیت خود به شیوه های مختلف انجام می دهند.

باز گو کردن یک اتفاق ساده، مسئله بالا را به روشنی تصویر می کند. یک روز برای گرفتن گذرنامه در باجه ای که حدود 15-20 زن و حدود هم این تعداد مرد ایستاده بودند وارد شدم. در هم این زمان مامور مربوطه یک نفر را صدا زد که چون پاسخی نشنید برای بار دوم صدا زد. دختر ریز نقشی جلو آمد و حضور خود را اعلام کرد. مامور گذرنامه به درشتی به او گفت: ” بلند تر بگو مگر کر هستی؟ “دختر جوان به یکباره عصبانی شد و گفت: “آقا مودب باشید ای ن چه طرز حرف زدن است؟” مامور پرخاش گر گذرنامه او را به وسط سالن پرتاب کرد و گفت: “پدر سگ فلان، فلان شده باید داد بزنی تا من بشنوم.” و چون دختر اعتراض کرد، بلند شد و دست خود را بالا آورد تا به او سیلی به زند، که دختر خود را کنار کشید و شروع به داد و فریاد کرد. در این زمان، زنان حاضر به اعتراض اول یواش و بعد صدای خود را بلند کردند. اما یک نفر از مردان حاضر لب به اعتراض نه گشود. آن دختر هم به طبقه بالا رفت و از مامور شکایت کرد و بالا دستی آمد و مامور را احضار کرد. این صحنه بیان گر بسیاری حقایق موجود در جامعه ایران است.  

از نکات دیگری که در این سفر مشاهده کردم، دگرگونی عمیق در باورهای دختران و مردان جوانی بود که اوایل انقلاب به اصطلاح حزب اللهی شده بودند و حامی رژیم و اکنون در سنین بالای 30 سال از آن بکلی روی بر تافته بودند. بیشتر آشنایان، به ویژه زنانی که در اوایل انقلاب در آن شهر کوچک از پایه های تحکیم رژیم بودند، اکنون حجاب آنچنانی را به کنار نهاده و با تاسف از گذشته سعی دارند تا روابط تخریب شده را تر میم کنند. به گواه بسیاری، تنها، مزد بگیران و مطرودین جامعه به خاطر حفظ منافع مادی و یافتن پایگاه اجتماعی که هرگز غیر از آن نمی توانستند بدست آورند در هیبت کارگزاران رژیم به سرکوب مردم ادامه می دهند، گرنه بیشتر مردم همه جا آشکارا نفرت و انزجار خود را بیان میکنند.

از نکات جالب دیگر آن که خشونت در جامعه و جامعه خشونت زده اکنون تظاهرات بیرونی دارد و در برخوردهای روزانه مردم کوچه و بازار، تعارفات . مهربانی های معمول سنتی شرقی کمتر به چشم میخورد. روابط حاکم بر جامعه مدنی تحت تاثیر گرانی و فشارهای مالی، از هم گسیختگی امور و اختناق سیاسی دگرگون شده اند و تضادهای موجود درون و بیرون خانه از همه موجوداتی دو شخصیتی ساخته است.

زنان در بازار کار

اگر بتوان واژه “سوپر زن” را بکار گرفت، این واژه برازنده زن ایرانی است. در دوران انقلاب و پس از آن ، میلیونها زن وارد صحنه سیاسی شدند که بدون وجود آنها استحکام رژیم اسلامی به آسانی صورت نه می گرفت. این زنان که برای خود حقی قایل بودند و سهم خود را از انقلاب می خواستند، اکنون هم با مشکلات روزمره اقتصادی

روبرو هستند و هم درگیر مشکلات از هم گسیختگی امور اجتماعی. با آن که از ابتدا تلاش های تبلیغاتی حول نقش زنان به مثابه “مادر” و “همسر” متمرکز شد، با این جود، فشارهای اقتصادی بسیاری از زنان را به بازار کار کشاند و در بازار نگه داشت. البته این بدان معنی نیست که درصد ورود زنان به بازار کار بالا رفت، بلکه هزاران زن از مشاغل تخصصی به کنار گذارده شدند و به عوض زنان دیگر به بازار وارد شدند. این جا به جائی و ورود زنان سنتی به اشتغال به معنای “رهائی” و یا “آزادی” آنها از کنترل مرد سالارانه نبود. بالعکس، می توان گفت که فرهنگ مناسبات اجتماعی با آن که صد ها هزار زن به تنهائی زندگی خود و خانواده هایشان را اداره می کنند، هنوز هم مرد را نا آور خانواده میشناسد و کنترل زنان در بیرون خانه موجب تقویت روابط مرد سالارانه و قدرت مردان شده است. از هم این رو است که خانواده و نقش اعضای خانواده در این تغییرات سمت و سوی منفی داشته است. با آن که زنان در بیشتر مشاغل حضور دارند، تبعیض جنسیتی در همه سطوح به ویژه نزد کارفرما های بخش خصوصی آشکار تر از هر زمان است. با آن که سیاست گذاران دولتی در تبلیغات و گفتارهای رسمی افزایش مشارکت زنان و عدم تبعیض را عنوان می کنند

، اما مشاغل بالا ی تصمیم گیری و مدیریت به طور کلی از حیطه اشتغال زنان خارج است. البته تنها در حوزه تجارت زنان موفقی وجود دارند که با حمایت مردان خانواده در بخش خصوصی فعالند. برخی کارشناسان معتقدند که نقش تبلیغات در افزایش یا کاهش اشتغال زنان تعیین کننده بوده است. طی سالهای 1355-1360، تعداد زنان شاغل از یک میلیون و دویست هزار به نهصد و هفتاد هزار کاهش یافت، یعنی  به 9/8% رسید. ( مهرانگیز کار، زنان در بازار کار ایران، 1373- انتشارات روشنگران). از مجموع زنان شاغل در هر دو بخش دولتی و خصوصی، 62 % بین سنین 15-35 بودند با 60% متاهل. یعنی علاوه بر کار بیرون خانه، گرداندن خانه و خانواده نیز به عهده آنان بود. این آمار نشان می دهند که به خلاف داوری های معمول، نیاز اقتصادی اولین عامل اشتغال زنان بوده است. این آمار زنانی که در کنار مردان به طور سنتی بدون دریافت مزد کار می کنند را در بر نمی گیرد.

نگرش منفی نسبت به زن و تاکید بر نقش جنسیتی “همسر خوب” و نقش باز تولید، یعنی “مادر بودن” موجب رشد روان شناسی شده است که زنان توانائی ها و خواست های خود را در محدوده برآوردن دو نقش بالا خلاصه کنند. از سوی دیگر، نیاز مالی و کار بیرون موجب شده است که زنان فشارهای محیط کار و کنترل بر زندگی اجتماعی خود را امری تلقی کنند که “باید با آن کنار آمد” و در نتیجه نتوانسته اند نسبت به دستمزد نابرابر با مردان و یا آزار های جنسی اعتراض کنند.

با این همه دور از انصاف است که تلاش هزاران دختر نوجوان و زنان را برای وارد شدن به دانشگاه و بازار کار و یا زنانی که با وجود داشتن شوهر و فرزند به تحصیل و کار ادامه می دهند دست کم گرفت. کار کردن در شرایط ایران و آگاهی به تبعیض آشکار بسیار مشکل است. با آن که بنظر می رسد زنان تحت کنترل جامعه “تمام مرد” ایران هستند، اما شگفت آن که در این میان به زنانی بر می خوریم که به طور خستگی ناپذیر در حوزه های گوناگون روزنامه نویسی، رمان نویسی، آموزش قضائی و فیلم و سینما بدنبال راهی برای رهائی از قید هائی هستند که دست و پای زن ایرانی را در چنبره خود گرفته است. برخی زنان ، محافل فلسفی و داستان نویسی تشکیل داده اند و با سوالات بسیار راجع به جنبش زنان در غرب سعی دارند تا با قافله جامعه مدنی همراه شوند.

مسافرت من به پایان رسید. حیفم می آید این آخرین سفارش مامور گمرک را که مشغول بازرسی چمدان من بود بازگو نکنم. با خنده و در اعتراض من به بهم ریختن چمدانم گفت: “باشد، چمدانت را دستکاری نمی کنم به شرط آن که دیگر به این خراب شده بر نگردی

نوشتاری در زمینه خانواده، عدالت و برابری موقعیت زنان ، کودکان و مردان.

به مناسبت سال 1994، بین المللی خانواده

گفتاری پیرامون خانواده، عدالت، برابری موقعیت زنان، کودکان و مردان در خانواده

فهرست مطالب

پیشگفتار

مقدمه

تبعیض جنسیتی: فرضیه یا واقعیت

خانواده، به مثابه زمین مین گذاری شده، یا سنگ زیر بنای جامعه آزاد؟

پیشگفتار

اندیشه تشکیل میز گردی با شرکت زنان جامعه شناس، پژو هش گر و نویسنده ایرانی پیرامون «جایگاه زن در خانواده» از این رو ضروری به نظر آمد که در سال‌ های اخیر با آنکه زنان کمابیش در حوزه پژوهش های زنان فعال بوده اند، اما خانواده به عنوان یک نهاد که زیر بنای سایر نهادهای اجتماعی است، در یک چهار چوب واحد بررسی نشده است. در زمینه موقعیت اجتماعی زنان در ایران: کار، تحصیل، حقوق مدنی و غیره نوشته بسیار است، اما خانواده و جایگاه زن در درون نهادی که خود پایه گذار و گرداننده اصلی آن است کمتر به طور علمی و از دیدگاه فلسفی، جامعه شناسی و تئوریکی مورد تحلیل قرار گرفته است.

سال 1994، به عنوان سال بین المللی خانواده نام گذاری شده است. جای آن دارد که به این مناسبت خانواده و جایگاه زن، که در درون این نهاد پایگاه اصلی نا برابری ‌ها و بی ‌عدالتی ‌ها و بی حقوقی های زن است، از هاله «مقدس» و خصوصی برون آید و روابط حاکم بر آن و قانون مندی های اجتماعی آن هم در مفهوم جهانی و هم در مفهوم ایرانی مورد بررسی قرار گیرند. مسایل کلیدی که امروز به ویژه گریبان ‌گیر جامعه ایرانی است، مفاهیمی جون آزادی، برابری، دموکراسی و عدالت اجتماعی همگی با خانواده و اعضاء آن در ارتباطند زیرا این مفاهیم قبل از همه باید در درون این نهاد اجتماعی به کار گرفته شوند تا از آن طریق بتوانند در جامعه وسیع‌ تر مفهوم عام تری یابند. اگر باور بر این باشد که نهاد خانواده، پایه سایر نهادهای اجتماعی است، بنا براین، مفاهیمی چون استثمار، ستم، زیر دست بودن، نابرابری، اعمال قدرت، زور و خشونت و استبداد از یک طرف   مفاهیم دیگر که در بالا از آن‌ها نام برده شد از طرف دیگر در خانواده معنی می یابند.

من بر آنم که در مقدمه ای نسبتا طولانی، مسئله خانواده و جایگاه اعضاء آن را با تکیه بر تحقیقات وسیعی که در غرب انجام شده است بازبینی کنم و پوسته درون و سخت و دیر پای خانواده مقدس را بشکافم. اعتقاد من بر این است که تنها با کوشش در راه شناخت ضعف ها و مشکلات میتوان به راه حل درست برای دست یافت. اگر امروز در ایران بسیاری از زنان و مردان رسیدن به ارزش های والای بشری، یعنی آزادی، برابری و عدالت اجتماعی و دوری از استبداد و زورگوئی و ستم را خواهانند، این میسر نه خواهد بود مگر آن که از ریشه با آنها برخورد کنیم، بدون تعصب، بدوم پیش داوری، با ذهنی باز. اندیشه خلاق و خلاقیت اندیشه تنها در بستر آسوده از قضاوت و پیش داوری و تعصب شکل میگیرد، رشد می کند و گسترش می یابد. کوشش من بر آن بوده است که با طرح بحث پیرامون “خانواده و جایگاه زن” اندیشه خلاق خواننده را به تفکر در باره مسایلی بکشانم که در ظاهر ساده، روزمره و همه گیرند، اما در بطن زیر بنای کج پایگاه ستم قرنها هستند.

در این مقدمه از تحلیل ها و نوشته های زنان فیلسوف، پژوهشگر و جامعه شناس غرب که حدود بیش از یک قرن است پیرامون خانواده و جایگاه زن و رابطه آن با جامعه وسیع تر تحقیق میکنند و آن را در ابعاد فلسفی، تئوریکی، روانشناسی، جامعه شناسی و مردم شناسی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اند استفاده شده است. از آن جا که ابعاد این نوشته بسیار وسیع است، سعی شده است که از تازه ترین و کلیدی ترین نظرات نقل و قول هایی ارائه شود تا بحث مفهومی امروزین یابد.

هر سر فصل در مقدمه خود میتواند موضوع یک تحقیق باشد، کما این که پژوهش گران غربی در هر مورد دهها کتاب و مقاله و نوشته تحقیقی انتشار داده اند. بنا بر این، انتخاب سر فصل ها و ارائه بحث تنها برای باز کردن باب مکالمه است، نه در برگیرنده همه ابعاد مسئله.

تلاش دیگر آن بوده است که نوشته ای با حداکثر سادگی در نثر ارائه شود تا بیشترین تعداد  خواننده را به بحث جلب کند. شرکت کنند گان در بحث هریک در یک گوشه دنیا اقامت دارند، ایران، بریتانیا، فرانسه، امریکا و غیره. یافتن زنانی که در مسئله خانواده صاحب نظر باشند و به ویژه کشاندن آنان به شرکت در میز گرد کار آسانی نیست. به ویژه کشاندن آنها به میز گردی که رو در رو نه بود و بهمین دلیل شاید برخی از سوالات و پاسخ ها با هم در ارتباط نباشند، اما تا آن جا که بتوانند حول بحث اصلی کتاب دور بزنند مقصود اصلی برآورده خواهد شد.

مباحث این کتاب تنها آغازی ست بر بحث “باز” و “حاد” خانواده و جایگاه زن. امید آن است که مردان نیز در این مباحث شرکت جویند و برابری، عدالت اجتماعی و آزادی و دموکراسی را ابن بار از دید گاه “زنانه” باز خوانی کنند.

مقدمه

جامعه ایده آل چیست؟ آیا در جامعه ایده آل رابطه برابر بین افراد برقرار است؟ نظرات فیلسوفان علوم اجتماعی نسبت به روابط برابر در جامعه ایده آل چیست و سیر تحول آنها چگونه طی شده است؟

ناتالی هریس بلوستون در کتاب “زنان و جامعه ایده آل” به نقل از جلد 5 کتاب “جمهوری” افلاطون می نویسد که سقراط در این کتاب پیشنهاد می کند که : “جامعه ایده آل آن است که در آن مردان و زنان با هم به طور برابر حکم رانی کنند”. بلوستون چنین نتیجه می گیرد که در جامعه ایده آل 25 قرن پیش آتن، برابری جنسیتی معیار انسانی بشمار می رفت. از زمان ارسطو به بعد، نویسندگان و دانشمندان همه جنبه های ارزشمند مباحث افلاطون را در مورد مفاهیمی چون عدالت و جامعه عادلانه مورد بحث قرار داده اند. گرچه برخی تا حدی از نظریه مشارکت بیشتر زنان در امور اجتماعی حمایت کرده اند، اما تا چندی پیش تنها اندکی از آنها  به لزوم پیش بینی امر آموزش یکسان برابر پسر و دختر از دوران کودکی پرداخته اند. تنها در سالهای 1970 بود که معدودی با تمام قلب از نظریه افلاطون که نقش برابری زن و مرد را پیشنهاد کرد، پشتیبانی کردند.

طبق نظر بلوستن، در ترجمه ها و توضیحات متعدد “جمهوری” افلاطون به زبان انگلیسی نوعی خصومت نسبت به پیشنهاد او مبنی بر برابری زن و مرد دیه می شود و نظرات غیر علمی در مورد تفاوتهای زن و مرد و محدودیت های زنان کرارا تکرار شده اند. منتقدان با آن که تاکید بر “بی طرفی” داشته اند، اما مدام بر اعتقادات خود مبنی بر آنکه زن و مرد نمی توانند در جامعه نقش برابر داشته باشند  تاکید ورزیده اند. طی قرون 19 و 20، مخالفت جدی با این منتقدان صورت نگرفت.

با آغاز جنبش نوین زنان پس از دهه 1960 و ورود زنان به حوزه فلسفه، بحث افلاطون در مورد برابری زنان جانی تازه گرفت. قرنها بود که نسل های از دانشمندان به برخوردهایی دامن می زدند که به خلاف واقعیت، زنان را از حوزه منطق، فلسفه و حاکمیت مدنی دور نگه داشت.

بحث بلوستون بر این محور دور میزند که :” اگر امروز هم فلاسفه ای هستند که واقعا معتقدند آموزش زنان و نقش واقعی آنان نبایستی مشابه مردان باشد و زنان هرگز نمی نوانند فیلسوف واقعی باشند، نباید آنان را از ارائه نظراتشان باز داشت. مهم آن است که خوانندگان کتاب جمهوری به سوء نظر آنان اگاهی یابند و برای درک واقعیت به اصل کتاب مراجعه کنند.”

نظرات فیلسوفان قدیم یونان که پایه گذار علم فلسفه در غرب بوده اند از این جهت عنوان میشود که خواننده دریابد که مفاهیم برابری زن و مرد در عرصه های اجتماعی از دیر باز مورد بحث بوده اند.

افلاطون در جمهوری جنین می گوید: ” حکمران یک شهر بودن به زن به دلیل زن بودن و یا به مرد به دلیل مرد بودن تعلق نمی گیرد، زیرا طبایع هر دوجنس مشابه اند. باید به آنان تعلیماتی مشابه داد. این تعلیمات باید در ورزش گاهها صورت گیرد تا آنها از نظر بدنی برای حکم رانی آماده شوند.”

در واقع، افلاطون به خواننده گان اطمینان می دهد که در تحلیل نهائی پیشنهاد او فراهم آوردن شرایط مشابه برای هر دو جنس است که از نظر اجتماعی هم امکان پذیر است.

پس از افلاطون و دیگر فلاسفه یونان، بحث بر سر شکل جامعه ایده ال و اهمیت برابری جنسیتی تا به امروز ادامه داشته است. فیلسوفان زن آخر قرن بیستم به ویژه اعتقاد داشتند که چنانچه صحبت از مشارکت شهروندان در امور جامعه به میان آید و ایده عدالت اجتماعی مد نظر باشد، مسئله برابری جنسیتی باید حل شود. در واقع نمی توان نیمی از نسل بشر را بر نیمی دیگر برتر دانست به دلیل اختلاف در جنس یا رنگ، نژاد یا ملیت و مذهب. 

سوزان مولر اولین در کتاب “عدالت، جنسیت و خانواده” می نویسد که ” زندگی خانوادگی مرکز ثقل مفاهیمی چون عدالت و برابریست. خانواده سنگ محور جنسیت است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. در عین حال، تقریبا در تمامی جوامع امروزین، خانواده نسبت به زنان و کودکان نهادی عادلانه نیست. بیش از آن، این نهاد برای تربیت شهروندانی که دارای حس عدالت خواهی قوی باشند مناسب نیست. با وجود مباحث بسیار بر سر برابری جنسیتی، نقش های سنتی تقسیم کار هنوز هم در اکثر جوامع غالب اند. بدلایل بسیاری، خانواده باید نهادی باشد عادلانه، اما تئوری های معاصر عدالت خواهانه زنان و تفاوت جنسیتی را نادیده گرفته اند.”

مولر معتقد است که در حالی که جوامع غربی به آزادی افراد برای انتخاب شیوه زندگی اهمیت بسیار قایل شده اند، اما بر سر مسئله جنسیت و زوایای آن نظریه همه جانبه یکسانی وجود ندارد و می شود باور کرد که تفاوت های جنسیتی و واگذاری نقش های متفاوت به زن و مرد بشدت تحت تاثیر این واقعیت قرار دارند و آن این است که ما در جامعه ای زندگی میکنیم که ساختار جنسیتی دارد. 

وی اظهار میدارد که: ” همه ما در ساختار روانشناسانه خود بشدت تحت تاثیر جنسیت در گذشته فردی خود هستیم ، همانطور که جامعه ما عمیقا تحت تاثیر گذشته جمعی ماست”.

مولر امیدوار است که در جامعه ایده ال آینده که در آن عدالت اجتماعی تثبیت شده است تفاوت جنسیت از میان برود و آن بد معنی تثبیت عدالت در ساختار جامعه و کاربرد آن است. در چنین جامعه ای: ” جنسیت همانقدر مطرح است که رنگ چشم یا بزرگی و کوچکی بینی. در آن جامعه، مذکر و مونث مفهومی ندارند. زایش از پرورش جدا خواهد بود و سایر اعضاء خانواده در پرورش مسئولیت یکسان خواهند داشت. در جامعه ایده ال آینده، زن و مرد بطور مساوی در همه حوزه های اجتماعی، از نگهداری کودک تا انواع کار مزد بگیری و سطوح بالای تصمیم گیری سیاسی حضور خواهند داشتو تصمیم در مورد سقط جنین، تجاوز جنسی، ایذاء جنسی، طلاق و یا هر مسئله حیاتی دیگر توسط قانون گذاران مذکر گرفته نخواهد شد. قانون گذارانی که قدرتشان وابسته به ساختار جنسیتی اجتماعی دارد که در آن زندگی میکنند.” 

اگر ما بخواهیم آرزوی جامعه ایده ال داشته باشیم اساس مسئله آن است که آن جامعه باید از تبعیض جنسیتی مبرا باشد. آشکار است که رسیدن به چنین جامعه ای تغییرات وسیع و اساسی در سطوح مختلف ساختار فکری و اجتماعی و تعالی را می طلبد که زمینه را برای آن تغییرات فراهم سازد.

تبعیض جنسیتی، فرضیه یا واقعیت؟

جامعه شناسی موضوعاتی را مورد بحث قرار داده است کهع همگی با آنها آشنا هستیم. آیا مسئله جنسیت زائیده محیط است یا ذاتی فرد؟ نقش های مناسب زن و مرد کدامند؟ خانواده ایده آل کدام است؟ جه نوع تقسیم کاری در درون خانواده مناسب اعضاء آن است؟

در پاسه به این سوالات هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. در یک سوی خط تندروهائی قرار دارند که برای زن و مرد، به ویژه والدین نقش های متفاوت قائلند. در سوی دیگر آنانی که معتقدند هرچه زودتر تفاوت های بین زن و مرد از میان رود به نفع همه گان است و طبق نظر مولر اوکین، هزاران نظر بین این دو انتها.

ژان ژاک روسو فیلسوف فرانسوی در ایده ال خود از خانواده، زنان وابسته، منزوی و سربزیری را در نظر داشت که متکی به عشق و حمایت شوهر باشند. او گهگاه به حماقت این نوع زندگی نیز اذعان داشت و در توصیف خیالی خانواده می گفت که :” شوهران و پدران اغلب از ایده ال بدورند. آنان نسبت به زنان تحت حمایتشان مسامحه میکنند و آنها را مورد سوء استفاده قرار می دهند و بعد ترک میکنند.”

روسو در عین حال که به “قانون طبیعت” معتقد بود و به فرمان برداری زنان از شوهران رای می داد و زنان را “تحت حمایت قضاوت مردان” می دانست، اما در کتاب پنجم امیل، اشکارا به بی عدالتی شوهران اعتراف کرده است.

اگر به سنت تفکر سیاسی غرب در زمینه عدالت اجتماعی و رفتار با دو جنس در گذشته های دور نگاه کنیم، تنها تعداد انگشت شماری پیرو نظریه برابری جنسیتی می یابیم. اندیشمندان سرشناسی چون ماری استل، ماری ولستون کرافت، ویلیام تاکپسون، هاریت تیلور و جرج برنارد شاو اغلب از نابرابری زنان سخن گفته اند. بین این گروه دانشمندان، جان ستیوارت میل نمونه نادری از شجاعت در بیان واقعیت زیر دست بودن زنان بود. به اعتقاد وی ” خانواده مرکز حیاتی و قاطع فرصتهای زندگی فرد و آنچه او خواهد “شد” است. آنانکه معتقد به برابری فرصت ها برای همگان هستند در مورد خانواده دچار اشکال می شوند. آنان به محیط مادی و احساسی، انگیزه ها و مزیت هائی که خانواده برای کودکان فراهم می آورد آگاهی دارند. ما در انزوا بدنیا نمی ائیم، بلکه افرادی برابر در جامعه هستیم، اما موقعیت خانوادگی ما ممکن است متفاوت باشد. برخی در خانواده فقیر، متوسط و یا دارا با بافت اجتماعی و فرصت های متفاوت بدنیا آمده و زندگی خواهیم کرد.”

اما اگر همه نابرابری هائی که از آن آگاهی داریم از میان بروند، باز هم مسئله برابری در استفاده ار فرصت ها و منابع به جای خود بر جا ست. تفاوت اساسی در بافت خانواده است. یکی از مهمترین علل زیر بنائی که بر ساختار روابط زندگی خانوادگی و اعضاء آن تاثیر می گذارد و فرصت های آینده را دچار اشفتگی میکند، اهمیت اجتماعی است که به جنسیت داده میشود. دختران و زنان به شدت تحت تاثیر و متاثر از ساختار جنسیتی هستند. 

مولر اوکین میگوید که برخی تئوریست های غربی ادعا کرده اند که نیازی نیست که خانواده عادل باشد، نمی تواند هم باشد. اما در اینکه چگونه در درون یک نهاد اجتماعی که بر پایه عدالت بنا نشده است، کودکان می توانند حس عدالت خواهی را که لازمه شهروند خوب بودن است یاد گیرند، توضیحی داده نشده است. تئوریست های معاصر ایده های عدالت خواهانه اکثرا به مسئله رشد اخلاقی و چگونگی عادل شدن بی توجه بوده اند. به نظر میرسد آنان از جمله معرف هابز که می گوید: ” مردان عادل مانند قارچ از زمین خواهند روئید” پیروی کرده اند. اینان در کل به مسئله خانواده یا جنسیت نپرداخته اند و در موارد نادر به مسئله عدالت در درون خانواده توجه شده است. این نهاد به مثابه مکتب بالقوه رشد و پرورش حس عدالت خواهی به حساب نیامده است. حتی آن جا که بر خانواده به عنوان اولین مکان اجتماعی شدن اخلاقی تاکید شده است، این واقعیت که خانواده ها تقریبا به طور یکسان نهادهائی با ساختار جنسیتی هستند نادیده گرفته شده است. 

بین تئوریست های معاصر، کسانی چون جان رائولز و دیوید باراش با زنان به طور مستقیم برخورد کرده اند. معهذا سکوت اکثر فیلسوفان در این زمینه مسئله پراهمیتی است. این سکوت یا بیان گر آن است که استانداردهای اخلاقی یا سیاسی تئوری هایی چون تئوری “حقوق طبیعی” و یا “فایده گرائی” و یا حتی “از خود بیگانگی” بدون حک . اصلاح به زنان نیز بسط داده میشوند و یا آن که در مورد زنان به هیچ وجه کاربرد ندارند. به عبارت دیگر این سکوت یا حاکی از آن است که در حوزه فلسفه سیاسی بین زن و مرد تفاوتی نیست و یا زنان به طور کلی بخشی از فلسفه سیاسی نیستند.

جان رائولز به طور جدی به خانواده به مثابه اولین مکتب رشد اخلاقی پرداخته است. اعتقاد او بر این است که: ” یک جامعه با نظم و عادل تنها زمانی ثبات خواهد داشت که اعضاء آن حس عدالت جویی را در خود پرورش دهند.” او بر آن است که خانواده نقش اساسی را در مراحلی دارند که این حس به وجود میاید.

دیوید باراش معتقد است که گرچه نوعی ” استاندارد دو گانه در بیولوژی زن و مرد وجود دارد، اما آن چه بیولوژی است الزاما نباید از نظر اخلاقی صحیح یا غیر قابل اجتناب باشد.”  باراش معتقد است که با تغییراتی که در بافت روابط اجتماعی و پیشرفت در روش های جلوگیری از بارداری “تغییرات اساسی ” دیگر نیز باید صورت گیرد. او می گوید: ” بهر صورت ما زمانی میتوانیم برابری جنسیتی را فراهم سازیم که نتایج بیولوژیکی آن نیز برابر باشد.” 

یعنی تا زمانی که تنها زنان بچه دار می شوند و نه مردان، برخی تفاوتها را در این واقعیت میبینید. که : “مردان کمتر از زنان در زمینه رفاه کودکان سرمایه گذاری میکنند.” با این همه، باراش نه تنها امکان تغییر در رفتار جنسی را پیش بینی می کند، بلکه تا آن جا پیش میرود که اعلام میکند: ” عامل بیولوژیکی جبری نیست و امکان دارد آن زمان که انسانها بتوانند طبق خواست و اراده خود رفتار کنند، اراده آزاد وزن بیشتری پیدا کند.”

تحقیقات وسیع در زمینه تفاوتهای بیولوژیکی بین زن و مرد هنوز هم وسیعا توسط دانشمندان علم اجتماع و فمنیست ها ادامه دارد. به گفته مولر اوکین، حتی آنان که امیدوارند با پیشرفت علم، تفاوت های ذاتی بین زن و مرد کشف شود باید به پذیرند که تا به امروز تفاوتهای اساسی بین مغز زن و مرد دیده نشده است و در واقع هواداران نظریه بیولوژیکی به عنوان جبر، منکر آن نیستند که تفاوت بین زن و مرد طی دوران تکامل بشریت کمتر شده است و طی قرون به حداقل خود رسیده است. در واقع دانشمندان علوم طبیعی و اجتماعی و فیلسوفان هر دو سوی نظریه “تفاوت بین زن و. مرد ” باید این واقعیت را بپذیرند که بر حسب صفاتی که افلاطون در جامعه ایده آل بر شمرد، تفاوت بین مردان و بین زنان بیشتر است تا بین دو جنس”. 

خانواده، به مثابه زمین مین گذاری شده یا سنگ زیر بنای جامعه

نوشته در باره خانواده یعنی گام نهادن بر زمین مین گذاری شده. جامعه شناسان اغلب بین “خانوار” و “واحد هایی که با هم زندگی مشترک دارند” و خانواده به مثابه “گروه های خویشاوند” فرق می گذارند. علاوه بر آن نظر بسیاری بر آن است که “خانواده” ساختاری ایده ئیلوژیکی دارد، بیش ار آن که  یک واقعیت زنده باشد. این نظریه بر این واقعیت تکیه دارد که خانوارها ان چنان اشکال گوناگونی دارند که مشکل است بتوان واژه یک پارچه ای چون “خانواده” را که در بر گیرنده اقلیتی از خانوار هاست عامیت بخشیم.(بارت و مکینتاش) 

دیانا لنورد و کریستین دلفی واژه خانواده را به گروهی اطلاق می کنند که بر پایه زوجی ازدواج کرده که دارای فرزندان هستند. خانواده در مفهومی وسیع تر که احتمالا در برگیرنده چند نسل است مورد بحث قرار گرفته است. این دانشمندان با فرضیه “طبیعی بودن” خانواده که ماهیت اجتماعی روابط جنسی، ازدواج، وظایف والدین را پنهان می کند موافق نیستند. نکته اساسی بحث لئونارد/دلفی بر جنبه هائی از زندگی خانوادگی است که بر طبیعی بودن مفاهیمی چون جنسیت و مادری تکیه دارند. مفاهیمی که با رابطه “کار” در ازدواج پیوند نزدیک دارند. کار به معنای خدمتی که زنان به شوهران میکنند، چون هم خوابگی، پشتیبانی احساسی، باز تولید و کار خانگی.

جایگاه سیاسی دانشمندان علوم اجتماعی و فمنیست ها در مورد خانواده متفاوت است و از مارکسسیست ها که جنبه مادی را مورد تاکید دارند تا فمنیست ها که  پدرسالاری را علت اصلی نابرابری زنان در خانواده می دانند، تا برخی که به سرمایه داری پدرسالارانه اشاره دارند. لئونارد/دلفی تحلیل خود را بر این فرضیه قرار می دهند که سرمایه داری و پدر سالاری در عین حال که نظام هائی هستند متمایز از هم، اما از نظر تاریخی و تجربی در هم تنیده شده اند. ” یک تحلیل درست ماتریالیستی باید شیوه هائی را که طی آن مردان از کار زنان سود می برند و نه فقط سرمایه داری را مد نظر داشته باشد

در برخورد با خانواده به مثابه گروه خویشاوند، نظر اکثر دانشمندان بر این است که این نهاد برای زنان و کودکان نهادی عادلانه نیست. در برخورد با نابرابری زنان و کودکان در خانواده، تقسیم کار بر حسب جنسیت، استفاده از فرصت های برابر و دسترسی به امکانات و مفاهیم وسیع تر پیش رفت و تکامل، زنان در غرب سنت های نوینی را پایه گذاری کرده اند که میتوانند با تطبیق بر شرایط  جوامع دیگر در بسیاری جاها مورد استفاده و کاربرد قرار گیرد.

تئوریست های فمنیست گرچه در بسیاری موراد با هم اختلاف نظر دارند و مکتب فمنیسم و تفکرات پس از آن خود به حوزه های گوناگون، چون لیبرال، سوسیال فمنیست، مارکسیست فمنیست، رادیکال فمنیست ، روانکاو فمنیست و فوق مدرنیسم تقسیم شده است و متفکرین هر یک از این حوزه ها تقریبا در تمامی عرصه ها: فلسفه، سیاست، اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی و مردم شناسی نظرات پیشینیان را به نقد کشیده اند. اینان با آن که در بسیاری موارد با هم اختلاف نظر دارند اما در یک مسئله بین آنها اتفاق نظر است و آن این است که “زنان به هیچ وجه پست تر از مردان نیستند و باید اصل برابری در تمامی زمینه ها نهادینه شود.”

جنبه مهم برخورد فمنیست ها با خانواده به انتقاد آنها از جامعه شناسی سنتی و نیز تفکر مارکسیستی بر میگردد. کارگری کردن خانواده، یعنی الگوی مرد بعنوان “نان آور” و “مزد خانگی” و اقتصاد در مرکز مسایل خانوادگی، فعالیت کلی خانواده و جنسیت را به حاشیه رانده است. از آن جا که این حوزه خصوصی محل فعالین زن بشمار می رود، “مسئله زن” بعنوان چیزی به جریان عمومی مارکسیست اضافه شده است.

هارتمن معتقد است که بیشتر تحلیل های مارکسیستی از موقعیت زن، ارتباط او را با نظام اقتصادی مطرح میکنند نه رابطه زن و مرد. فرض برا ین است که رابطه زن و مرد در درون رابطه اقتصادی منعکس است.” به اعتقاد هارتمن، این نکات بیشتر در نوشته های اولیه مارک و انگلس ئ تاریخچه اولیه جنبش سوسیالیستی به چشم میخورد نه در انشعابات بعدی آن. نظر فمنیست ها در مورد آن که مارکسیسم را مکتب زهائی بخش زنان بشمار آورند متفاوت است. در حالی که برخی پیشنهاد می کنند که باید مارکسیسم راهم چون جامعه شناسی سنتی، محافظه کار بکنار نهاد، برخی نیز اعتقاد دارند که مسئله بر سر استفاده از نظرات تئوریکی مارکسیسم به عنوان زیر پایه سایر مباحث باشد نه رد کامل آنها. و این مباحث ادامه دارند. در حال حاضر طبق نظر اینشتین، “سرمایه داری پدر سالارانه” محو دیالکتیکی مباحث درون مکتب فمنیسم است. 

ماریا میز در کتاب “پدر سالاری و انباشت سرمایه در مقیاس جهانی” دیالکتیک رشد و تقسیم کار بین زن و مرد را به طور کلی و تقسیم کار جنسی در خانه را به طور اخص بررسی می کند. به اعتقاد او ” این نوع تقسیم کار دارای روند تکاملی و صلح آمیز که بر پایه رشد و گسترش نیروهای مولد باشد، نه بوده است، بلکه روند بود خشونت با که توسط گروهی از مردان و بعدها مردمان مشخص آغاز گشت و با توسل به اسلحه و زور و جنگ و رابطه ای استثمار گرایانه بین آنان و زنان و سایر مردمان و طبقات برقرار شد.”

تقسیم کار پدر سالارانه از همان ابتدا بر پایه ساختار جدا و اطاعت افراد پایه گذاری شد. زنان از مردان جدا شدند و تحت انقیاد آنان قرار گرفتند. مردمانی که دارا بودند از “خارجیان” و “بت پرستان” فاصله گرفتند. با این همه ماریا میز معتقد است که در حالیکه در نظام پدر سالاری قدیم این جدائی قطعی نبود، اما در پدر سالاری نوین “غربی” جدائی حتی بین “مردان و طبیعت” نیز کشیده شد است.

در دوران حاضر، پیشرفت مردان به قیمت انقیاد زنان، استثمار طبیعت و انقیاد مردمان دیگر و سرزمین های دیگر صورت می گیرد. از این رو قانون چنین “پیشرفتی” متناقض است نه تکاملی. پیشرفت برخی به معنای پس رفت طرف دیگر، تکامل عده ای به ازای عقب ماندگی دیگران، فقر دیگران ، انسان گرائی گروهی، به غیر انسانی شدن گروه دیگر است. در درون چنین روابطی پیشرفت و تکامل برای همگام امکان پذیر نیست. بنابراین ایده عدالت اجتماعی و برابری همزمان با رشد اخلاقی و پرورش حس عدالت جویی که در درون خانواده شکل میگیرد و بین ایده برتری و تمایز فردی بر فرد دیگر، یا گروهی بر گروه دیگر و استثمار و انقیاد نمی تواند مصالحه ای صورت گیرد. در واقع تا زمانی که نهاد خانواده نسبت به هم اعضاء، نهادی برابر و عادل نباشد، حاصل ستم و استبداد نمی تواند عدالت جویی و آزاد اندیشی باشد.

.

خانواده و ایده ئولوژی حاکم بر آن

نظرات دانشمندان زن نسبت به خانواده و انتقاد از آن بسیارند و از کاربرد روزمره آن تا تحلیل های جامعه شناسانه را در بر میگیرند. عمده نظرات خانواده را “واحد طبیعی غیر قابل تغییر، با تقسیم کار جنسی و جدائی خانه و کار، برابری نسبی بین دو جنس از نظر تاریخی، فلسفی ، جامعه شناسی، اقتصادی، روان کاوی و مردم شناسی مورد بررسی و تحلیل قرار داده اند.” پرده برداشتن از خانواده یا کنار زدن هاله مقدس با هدف دگرگونی آن به مثابه نهادی عادلانه ورای آن چیزی است که در اصطلاح رایج خانواده را نهادی نادرست و گمراه کننده معرفی میکند.

فمنیسم تلاش کرده است تا بین خانواده به مثابه ساختار ایدئولوژیکی و تجربه واقعی زنان و مردان در درون آن و اشکال مختلف آن تفاوت قائل شود. از این رو روند ساختاری خانواده بر پایه ایدئولوژیکی و تجربیات واقعی، هر دو مورد بررسی و انتقاد موشکافانه قرار گرفته اند. اعتقاد فمنیسم بر آن است که باید در تئوری و عمل و یا در اصطلاح فمنیستی بین وضعیت شخصی و تجربی و سیاست نوعی رابطه دیالکتیکی وجود داشته باشد. علاوه بر آن ، ازدواج، جنسیت، سن و نسل هایی که درون خانواده زندگی می کنند بخشی از این تحلیل هستند.

همانطور که در پیش اشاره رفت، فمنیسم انتقاد ار نابرابری در نهاد خانواده را از دیده گاههای مختلف مورد بررسی قرار داده است. یکی از این دیدگاهها دید رادیکال روانکاوی است که در درون خود نظرات گوناگونی را جای میدهد. در این حوزه، علاوه بر فروید که برای مدتها دیدگاه غالب بود، دانشمندانی نظیر لانگ، کوپر و چادرو نهاد خانواده را به مثابه مرکز فشارها و تنش ها و زمینه ساز آمادگی برای اعمال خشونت بدنی و روانی ارزیابی کرده اند. نوشته های این دانشمندان به ویژه به “سیاست های” روزمره گی زندگی خانوادگی، نابرابری ها و اعمال قدرت، روند برون رفت از فشارها، سرزنش و طرد تاکید دارند. برخی از ویژه گی های مکتب لانگ انتقاد از روانشناسی سنتی محافظه کار و تحلیل دینامیک ها، تضادها و تناقضات روزمره خانوادگی است که زمینه ساز اصلی معالجات روانکاوی است.

نظرات لانگ و کوپر هنوز هم تا حدی تازگی خود را حفظ کرده اند. اگر برخورد نوین رادیکال از زندگی درونی خانواده فاصله گرفته باشد و به پیچیده گی های ارتباط بین آن و اقتصاد درون و بیرون این نهاد توجه شده باشد، نظرات این دو دانشمند حقایق بیشتری رد در زمینه تاثیرات اقتصادی برملا میکنند. مباحث لانگ و کوپر اکنون در نظرات انتقادی جدید ادغام ( بارت و مکینتاش) شده اند.

از سوی دیگر تحقیقات نشان می دهد که خانواده رابطه پیچیده و متغیری با الگوهای متغیر غالب در جامعه دارد. الگوهای سرکوب درون خانواده مستبد پدرسالار میتوانند هم به عنوان ابزاری در جهت حفظ و پا برجایی سنن سرکوب گر در درون و هم در بیرون در جامعه گسترده عمل کنند. مردان در درون خانواده و در روند مبارزه برای “خود” مستقل و مبتکر دارای چنان مهارت هایی شده اند که برای تداوم سرکوب لازم بود. با این وجود، خانواده سنتی بورژوایی در روند تناقضات گسترده درون جامعه از هم پاشیده شد. این سرمایه داری بود که پیروز شد. قدرت و اتوریته پدر در خانواده در جامعه سرمایه داری با از میان رفته قدرتش تحت تسلط تشکیلات و ماشین تضعیف شد. آما اشتباه است تصور کنیم که با تضعیف تعقل سنتی و قدرت پدر خانواده به نهادی آزاد مبدل شده است. خانواده در عین حال که از نیروی درونی که جامعه به آن داده بود تهی میشد، در همان حال مردان و زنان طعمه ای شدند در دست گرایشات غالب و خودکامه جامعه وسیعتر: رسانه ها ، تشکیلات و غیره.

طبق نظر موسسه تحقیقات اجتماعی فرانکفورت، ” گرایشاتی که خانواده را تهدید می کنند در عین حال تقویت کننده آن تیز هستند. خانواده در جامعه غرب هر چه بیشتر تحت تاثیر نیروهای قوی تر در جامعه گسترده تر قرار می گیرد و تضعیف می شود. اگر به نظر می رسد که از جهاتی قوی تر شده است علت آن است که برای دفاع از خود علیه نیروهای مخرب به درون خود روی آورده است.”

در تحلیل خانواده، و بافت درونی آن مارکسیسم و فمنیسم با هم اتفاق نظر دارند. نظریات طرفداران لانگ و فمنیسم در حساسیت نسبت به اهمیت سیاست های جزئی روزمره و مکتب فرانکفورت و فمنیسم در مسئله بدبینی نسبت به نظام های کل گرا در یک خط قرار دارند. 

جنسیت و خانواده

تحلیل های فمنیستی نهاد خانواده بر مسئله تفاوت های جنسیتی درون آن متمرکز هستند و در تقسیم کار خانگی و وظایف به مثابه هسته اصلی دیده میشوند. مورگان اعتقاد دارد که ” در حالی که راههای بسیار وجود دارند تا مسئله تقسیم کار در ک شود، اما در این زمینه قدرت و اعمال خشونت بدنی در ارتباط با مسئله اقتصادی است.” 

مارکسیسم به تقسیم طبقاتی جامعه اعتقاد داشت در حالی که فمنیسم به تقسیم منابع درون خانواده و شیوه تقسیم کار بر حسب جنسیت تاکید دارد. مو ریس مکینتاش می گوید: ” کافی نیست بگوئیم کار زن به نفع سرمایه داری است، باید نشان دهیم که سرمایهداری به چه نحوی از تقسیم کار بر حسب جنسیت، تقسیم کاری که خود حاطل کار سرمایه داری نیست، سود می برد.”

تقسیم کار بر حسب جنسیت در خانواده پیامدهای دیگری نیز بهمراه داشته است که باعتقاد مورگان به طور خلاصه در 3 حوزه: بین مردان و زنان در بازار کار، بین مردان و زنان در خانه و بین خانه و بیرون خود را نشان میدهند. مسئله اختلاف قدرت بین زن و مرد در خانه به ویژه در حوزه توزیع منابع بشدت عمل می کند. از این رو، در بازبینی رابطه درون خانه، مسئله بسادگی تقسیم نقش ها و وظایف نیست، بلکه رابطه پیچیده و ساختار نابرابر جنسیت مطرح است.

در ارتباط با تحلیل از رابطه بین خانواده و تقسیم کار جنسیتی، تحلیل مشخص از نقش زن در “باز تولید زندگی” نیز مطرح است. طبق نظر کوارد، مباحث اولیه انگلس در مورد باز تولید زندگی “به نحو خطرناکی مبهم بودند و یا بسوی زیست گرائی یا ذات گرائی یا تاکید بر تمایز غیر ضروری بین مسئله بیولوژیکی و اجتماعی گرایش داشتند.” فمنیسم در جستجوی کشف عمیق تر از معانی درهم گره خورده لغت “باز تولید” و نحوه ای که این معانی به جایگاه نابرابر زن در درون خانواده و جامعه بطور کلی مربوط میشوند، بر آمده است. علاوه برآن، انتقاد فمنیستی به کشف جنبه دیگری از فعالیت زنان در خانه بر آمده است و آن چهره زن به عنوان “مصرف کننده” است. در اصطلاح عامه، زن و مصرف کننده با هم مترادف اند. در عین حال، ناچیز شمردن واژه مصرف کننده در مباحث سیاسی و تجاری نباید چشم ما را نسبت به کارکرد حیاتی “کار مصرفی” درون خانه ببندد. در مورد ساختار تاریخی-اجتماعی “مصرف کننده” و ارتباط آن با زن خانه دار تحقیقات بیشتری لازم است انجام شود.

تقسیم کار و تمایز وظایف اعضاء خانواده تنها در رابطه با جامعه وسیع تر و یا زیر دست بودن زن تحلیل نمی شود، بلکه کار از این حوزه فراتر میرود. برای شناخت و درک جنبه های مختلف خانواده به مثابه نهاد نابرابر، لازم است که سایر ابعاد آن نیز مورد انتقاد و بررسی قرار گیرند.

اجتماعی شدن و باز تولید

طبق نظر مورگان، روند اجتماعی شدن و توضیح آن اغلب در ارتباط با روانشناسی اجتماعی شناخته میشود. روند پیچیده رابطه بین والدین و فرزند، که کودک را از یک مجموعه بیولوژیکی به انسانی اجتماعی مبدل می کند و رد همان حال او را برای نقش های مشخص و جایگاه ویژه در جامعه ای که کودک در آن رشد میکند آماده میکند. این جایگاه ویژه میتواند به جنسیت، طبقه یا حرفه خاصی مربوط باشد. احتمال آن که وظیفه اجتماعی شدن به نماینده ای خارج از خانواده واگذار شود نیز وجود دارد. مورگان معتقد است که یکی از مهم ترین و مرکزی ترین مسایل، نقش جنسیت و روندی است که در هر جامعه کودک را به عنوان فردی با جنسیت مشخص شناسانده میشود. در این زمینه تحقیقات فراوانی انجام شده است. روندی که کودک “نر” یا “ماده” بودن را تحت تاثیر الگوهای رفتاری و نورم ها و ارزشهای “پسر” یا “دختر” بودن به مثابه جنسیت اجتماعی می آموزد و درونی می کند. در مورد شکل پذیری رابطه ها و انتظارات و انتقال آنها از نسلی به نسل بعد تحقیقات گسترده انجام شده است. آن چه که نیاز به تحقیق بیشتر دارد، روندی است که این مراحل را در مرحله اول شکل میدهد.

تئوری های اجتماعی کردن و اجتماعی شدن و نقش مشخص جنسیت فراوانند، همینطور تئوری هائی که “ناقض” اجتماعی شدن افراد هستند. جای نگرفتن در جای مشخص جنسیتی، هویت زن یا مرد را در مراحل بعدی دچار اشکال میکند. تئوری هائی که روشن میکنند چگونه افراد باید این نقش های از قبل پیش بینی شده را مورد پرسش و شک قرار دهند و برای تغییر آنها مبارزه کنند، چندان هم جالب و رضایت بخش نیستند. طبق نظر مورگان، انتقادهای تئوریکی از اجتماعی شدن باید بر این مسئله تاکید کنند که نقش ها “به سادگی” تعین نشده اند، بلکه راههای گوناگون در قالب فردی و جمعی، در آموزش، فرهنگ، آداب و سنن، و باورهای مذهبی به افراد تحمیل شده اند.

تئوریزه کردن بازتولید

دد باره تئوریزه کردن باز تولید بحث فراوان است. جدا از باز تولید فرهنگی و اجتماعی، چنانچه بحث را به بازتوالید بیولوژیکی، یعنی ادامه نسل بشر محدود کنیم، مسئله از مفهوم اجتماعی شدن که تنها بر نقش های جنسیتی تکیه دارد فراتر میرود. مسئله باز تولید روابط نابرابر یا الگوهای ستم و استثمار جای خود را دارند و باید درون ساختار طبقاتی و نابرابری های جنسی مورد بحث قرار گیرند.

یکی از مهمترین تئوری هایی که در دورن فمنیسم به مسئله بازتولید می پردازد توسط ناسی چادرو ارائه شده است. “زنان در واقع با تولید انسانهای کوچک خود را تولید می کنند.” چادرو از این نقطه شروع می کند که : ” زنان تقریبا به طور عام مسئولیت مراقبت و نگهداری از کودکان را به عهده دارند و مردان در این زمینه نقشی ندارند.” او با استفاده از تئوری فروید و رابطه عینی، نتایج این روند را در تقسیم جنسی جامعه ارزیابی می کند.

به عنوان مثال، روندی که دختران می آموزند تا خود را همانند مادر ببینند، در حالی که پسران در گذار از وابستگی لذت آور به زن-مادر تا رسیدن به سن بلوغ، با مشکل بیشتری مواجه است. این رد شخصیت زنانه و رشد شخصیت مردانه که نسبت به “نرمش” سوء ظن دارد یا آن را رد میکند و در جمع مردان احساس راحتی بیشتر می کند تا معاشرت با زنان، موجب می شود که در برخی موارد نسبت به زنان احساس خصومت و خشونت پیدا کند. تئوری چادرو از سوی تعدادی از فمنیست ها متهم به “جهانی کردن، جبری کردن و استقبال از تفاوت و اراده گرائی” شده است.

ساختار اجتماعی خانواده

جامعه شناسان و فمنیست ها طی سال های اخیر ساختار اجتماعی خانواده و “کار” درون خانواده را مفصلا مورد بررسی قرار داده اند و تحلیل های نظرات بیولوژیسم، ماهیت گرائی و اصالت گرائی را که هنوز هم به اعتقاد مورگان خطر بزرگی در تحلیل خانواده بشمار می روند، خنثی کرده اند  البته این نظرات هنوز هم در نوشته های برخی فمنیست ها و مارکسیست ها، نظیر کوارد و هریس به چشم میخورند.

در مقابل این نظرات سعی شده است که روند هائی که خانواده، ازدواج را از نظر ایده ئولوژیکی شکل می دهند مورد بررسی قرار گیرند. این مطالعات هم در بعد تاریخی و هم تئوریکی صورت گرفته اند. تحلیل از ساختار خانواده بر چگونگی فعلیت روزمره اعضاء یعنی زن و شوهر و کودکان متمرکز است. تا چندی پیش، مطالع تفاوت های جنسی در جامعه و نقش جنسیت مهمترین مسئله ای بود که فرد از طریق جایگاه مشخص در خانه، مدرسه، کار، رسانه های گروهی و تبلیغات و تعلیمات دینی آن ها را فرا می گرفت. در بررسی این مسئله، توضیحات بیولوژیکی تا حد زیادی بار اصالت گرائی داشتند. تصویر فرد در قالب های از پیش تعین شده جای می گرفت. اما این بدان معنی نبود که مسئله تغییر اجتماعی و نقش جنسیتی مورد بحث قرار نگیرد.

در غرب، هزاران کتاب و نوشته، کلاس درس، مدارس نیمه وقت، سمینار و رسانه های گروهی پیرامون “نقش های در حال تغییر زن و مرد” در حال فعالیت بودند. اما این تغییر نقش ها بیشتر در ارتباط با دنیای خارج بود: دو جنگ جهانی، تغییر در قوانین، ساختار اقتصادی و بازار کار و مبارزات گروهی و فردی زنان اغلب دارای اهمیت بودند.

از سوی دیگر، دانشمندان زن در غرب به نابرابری عمیقا ریشه دار در حوزه هائی پرداختند که قبلا در مباحث جنسیتی از قلم افتاده بودند: حوزه خانگی. آنان به تجارب روزمره زنان، خطرات ناشی از خشونت مردان در خانه و خارج از خانه، آزار جنسی در محل کار، پرنوگرافی و تجارت سکس در ابعاد بین المللی و روش هائی که زنان در رسانه های جمعی نشان داده میشوند پرداختند. این اعتراض عمومی علیه نادیده گرفتن تبعیض در خانه و سوء استفاده زنان در حوزه های دیگر اجتماعی هم بصورت نوشتار و هم در مبارزات گروهی و فردی شکل گرفت و همه جنبه هائی که زن را به عنوان انسان برابر با مرد زیر سوال می برد با موشکافی مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفتند. 

در واقع نظر دانشمندان فمنیست برآن بود که ساختار اجتماعی خانواده و نابرابری آنان در درون و بیرون مسئله را فراتر از “نقش جنسیتی” میبرد و صحبت از نیاز به واژه هائی شد که در برگیرنده مسایلی چون سیاست، نابرابری های عمیق و ریشه دار تاریخی و ساختاری باشد. هم از این رو بود که واژه هائی چون “پدرسالاری” و “سرمایه پدر سالار” برای بیان مسئله بکار گرفته شدند. واژه پدر سالار برای اولین با توسط کیت میلت بکار گرفته شد. گرچه برخی از فمنیست ها نظیر فایرستون، کاربرد این واژه را مورد سوال قرار دادند، معهذا این واژه تا به امروز در فرهنگ زبان زنانه مورد استفاده است.

پدر سالاری چیست؟

هارتمن، پدر سالاری را چنین تعریف میکند: ” مجموعه ای از روابط اجتماعی که پایه مادی دارند و در درون این روابط، رابطه زن و مرد بر اساس سلسله مراتب بین آنها و همبستگی بین مردان است که آنها را قادر میسازد زنان را تحت کنترل در آورند. از این رو، پدر سالاری، نظام ستم مردان بر زنان است.” واژه پدر سالاری بر واقعیت نابرابر و سیستماتیک جنسیتی که هم مسلط و هم گسترده است و هم در گستره زمان و مکان وجود دارد. تحقیقات مردم شناسی بسیاری (مورگان 1984، رایتر، 1970، رزالد و لامپر، 1974) این مسئله را به اثبات رسانده اند. تحقیقات دیگر بر تنوع شیوه هائی که این نابرابری ها شکل میگیرند تاکید دارند (رایش ، اننگلیش).

مباحث مربوط به ریشه یابی پدر سالاری و علل پیدایش آن و پا  بر جائی آن، توضیحات بیولوژیکی را رد میکنند، گرچه امکان دارد عامل بیولوژی تا حدی در این مباحث دخالت داشته باشند. یکی از این مباحث حول زایش و پرورش دور می زند که در جوامع مختلف شکل های گوناگون دارد. علل دیگر که فرعی بشمار میروند بر ضعف بدنی زنان تاکید دارند، به ویژه در جوامع  پرخاش گر و جنگ طلب که قدرت بدنی مرد اهمیت دارد. طبق نظر مورگان، مباحث حول تقسیم جنسیتی کار و این که آن موجب شده است که مردان به زنان زور گوئی کنند، رد شده اند. مورگان اعتقاد دارد که ” این جامعه نیست که از تقسیم کار جنسی نفع میبرد، بلکه جنس مرد است که مستقیما از آن بهره مند میشود.”

ماریا میز در تعریف نابرابری های دو جنس از مفهوم سرمایه داری پدر سالارانه ، که موجب پابرجائی استثمار و ستم بر زنان است استفاده میکند. باعتقاد او: ” پدر سالاری، به معنای حکم رانی پدران، روسای مرد و گردانندگان مرد در بیشتر نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است.”

از نظر تاریخی، نظام های پدر سالار در زمان های خاص تاریخی، توسط مردان و در نواحی خاص توسعه یافتند. پدر سالاری نظامی نبود که در تمامی ادوار تاریخی و مناطق جغرافیائی وجود داشته باشد. این واقعیت که امروزه پدر سالاری همه جوامع را رد بر می گیرد باید در مکا نیزم هائی جستجو کرد که برای پیشرفت و گسترش ان ضروری بوده اند: چنگ، دزدی های بین المللی و فتوحات.

نظر میز بر آن است که در حالیکه واژه پدرسالاری عمق تاریخی مسئله ستم بر زنان را نشان می دهد، مفهوم سرمایه داری بیان گر نمود های معاصر است. مشکلات زنان را نمیتوان به اشکال قدیمی سلطه پدرسالارانه توضیح داد. هم این طور نمی توان گفت که مفهوم پدر سالاری مربوط به روابط ماقبل سرمایه داری است، که با از میان رفتند فئودالیسم و گسترش سرمایه از میان رفته است. از این رو، ستم بر زنان تنها با عمل و کارکرد سرمایه داری قابل توجیه نیست.”

تز ماریا میز، چنین است که: “سرمایه داری نمی تواند بدون آنکه پدر سالار باشد عمل کند و هدف این نظام پایان ناپذیر، انباشت سرمایه است و نمی تواند بدون حفظ روابط موجود زن و مرد و یا اشکال مشابه حفظ شود. از این رو، پدر سالاری تشکیل دهنده نامرئی ترین زمینه های نظام مرئی سرمایه داری است.” 

کار زنان، منشاء استثمار و ستم خانگی

لنورد و ئلفی اعتقاد دارند که باید تعریف دقیق تری از کاری که زنان در درون خانواده انجام میدهند ارائه شود. برخی عقیده دارند که چون سرمایه داری کارکرد اصلی خانواده، یعنی تولید را به خارج خانه منتقل میکند، مقام زن به علت آنکه کار تولیدی انجام نمی دهد کاهش یافته است. این تحلیل، جنبه تاریخی ساختار پدر سالارانه خانواده در دوران ماقبل سرمایه داری و نیز شکلی از تولید را که در حال حاضر در درون خانواده به وجود میاید نادیده گرفته است. اگر ما به تولید در مفهوم وسیع تر از مبادله در قبال دستمزد نگاه کنیم، نظر لئونارد و دلفی بر آن است که : “بی دستمزدی و ماهیت .ویژه کار خانگی بر این اصل قرار دارد که وظایف درون خانواده در چهارچوب روابطی قرار دارند که دستمزدی بابت تولیدات آن، یعنی وظایف عملی، احساسی، جنسی و باز تولید (زایش) پرداخت نمی شود.

از سوی دیگر، اغلب بین تولید و مصرف تفاوت گذارده میشود و کار خانگی در رده کار مصرفی قرار میگیرد. از این روست که  کاری که برای خرید ، کنترل بودجه خانوار، تبدیل مواد خام به غذا، نگهداری کودک و خانه داری از نظر می افتند. کار خانگی متفاوت از کار مزد بگیری ارزیابی می شود، زیرا که حاصل آن و ماهیت کار “ارزش تبدیلی” ندارد (در بازار معامله نمی شود”. از این رو بحث بر سر آن است که ماهیت خاص کار خانگی یا “بی مزدی” آن تعیین کننده جایگاه اجتماعی آن نیست، بلکه “این ارزش مبادله اجتماعی است که تعیین کننده است. از سوی دیگر، این شانس که زنان (همسران) بتوانند حاصل کار خود را در بازار مبادله کنند وجود ندارد، زیرا که نهاد خانواده متعلق به رئیس خانواده است.

در تعریف کار بی مزد، روابط اجتماعی نقش عمده ای دارند. لئونارد و دلفی همه کارهای درون خانه را بی مزد ارزیابی نمی کنند. اگر زن کاری برای خودش انجام میدهد، مستقیما از آن بهره میبرد. بعنوان مثال تهیه غذا برای خودش. اگر برای شریک زندگی و یا افراد دیگر خانواده غذا تهیه کند، آنها از کاری سود میبرند که نه انجامش داده اند و نه پولی بابت آن پرداخت کرده اند. بنابراین طبق نظر آنها، بین کار خانگی، کار خانوار و کار خانواده گی تفاوت وجود دارد:

کار خانگی در برگیرنده کار مستمر و روزانه ای است که برای نگهداری یک خانه به شیوه کنونی در جامعه غربی انجام می گیرد.

کار خانوار، کاری است که در درون یک واحد خانوار انجام میشود که کار خانگی را نیز در بر میگیرد.

کار خانوادگی، کار بدون مزدی است که توسط اعضاء خانواده، -زن و فرزندان- انجام میشود. روابط درونی در انجام این نوع کار رابطه وابستگی است. مردم بر اساس روابط خویشاوندی یا ازدواج مجبورند این کارها را انجام دهند.

کار خانوادگی شرایطش از کار مزد بگیری متفاوت است زیرا بر پایه سلسله  مراتبی  قرار دارد که در درون خانواده شکل گرفته است. بنا بریان تحلیل آنها این است که: ” شاید روابط درون زندگی خانوادگی آن قدرها هم بهتر از سرمایه داری کهنه فاسد نیست، حتی اگر از آن متفاوت باشد.”

آیا زنان واقع استثمار می شوند؟

بحث بر سر این که آیا در زمان کنونی و با وجود تغییرات اساسی در نظام خانواده و مشارکت بیشتر مردان در کار خانگی و افزایش تعداد زنانی که سرپرست خانواده هستند، آیا زنان باز هم باید مرکز مباحث مربوط به روابط درون خانواده باشند حتی بین فمنیست ها نیز ادامه دارد.

افزایش زنان شاغل در خارج خانه، تغییرات در قوانین مدنی و حقوقی و مبارزات زنان در غرب پیرامون مباحثی چون سقط جنین، روش های جلوگیری از بارداری، تبعیض جنسی، تجاوز جنسی و غیره از نکاتی هستند که مباحث مربوط به استثمار زنان به شیوه کلاسیک را حداقل بین قشری از زنان و در بعضی کشورهای پیش رفته زیر سوال می برد.

این واقعیت دارد که زنان بیش از گذشته مسئولیت اداره خانه را بعهده دارند و مردان نیز حداقل در برخی فرهنگ ها در کار خانه و نگهداری از کودکان یا مراقبت از همسران علیل مشارکت دارند. اما در بهترین شرایط نیز انجام این کارها بعنوان وظیفه تلقی نمی شود و آنها در انجام آن کارها حق انتخاب دارند. تقریبا هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که کار خانه و کودک جزو وظایف مرد بحساب آید. اما اگر افرادی استخدام شوند که این کارها را انجام دهند به آنها مزد پرداخت خواهد شد، در حالی که در درون خانه کار زنان با تفقه ای که مرد می پردازد مبادله نمی شود. تعهد زن برای کار در خانه با تعهد شوهر برای پرداخت نفقه معادل نیست و هر یک مستقل از هم عمل میکنند. نفقه ای که زن دریافت میکند ارتباطی به میزانی کاری که انجام میدهد  نیست، بلکه در ارتباط با درآمد مرد است. زنان حتی زمانی که بیرون خانه کار میکنند، باز هم کار خانه را انجام میدهند. در این صورت کار خانگی آنها فاقد ارزش مبادله با تفقه ای میشود که شوهر به زن خانهدار می دهد زیرا که زنان شاغل میتوانند خود را اداره کنند. این که از نظر مالی مستقل از شوهر هستند و وقت اضافی متعلق به خودشان است واقعیت ندارد. تعهد همسر بودن آنان را وادار میسازد که طبق خواست شوهر عمل کنند. در عین حال کار زنان در خارج خانه در شرایط متفاوت انجام میشود. در بسیاری جوامع مردان برای درآمد بیشتر زنان را مجبور به کار میکنند و در جاهای دیگر چنانچه کار دل خواه شوهر نباشد، او این قدرت را دارد که از کار کردن زن جلوگیری کند. درآمد زن نیز کمتر به دلخواه او به مصرف می رسد و اراده مرد در این مورد عامل تعیین کننده است.

در حال حاضر در غرب، فرزندان بزرگتر از کار خانگی فرار میکنند. با وجود اتوماسیون و تکنولوژی های جدید،^ کار همسران  کاهش نیافته است. بیشتر خانواده ها مواد مورد مصرف خود را تهیه میکنند (پخت و پز). کارهای خانه از نان آوری تا شستشوی توالت معمولا بر حسب پرستیژ انجام میشود. اگر مرد در خانه کمک کند، معمولا کارهائی با پرستیژ بالاتر را انجام میدهد و زنان کارهای پست تر را. همه این ها نشان دهنده قدرت در درون خانواده است. . 

قدرت درون خانواده و کنترل اغلب مشاهده عینی ندارد و در سایه آداب و سنن و فرهنگ  یا جامعه پنهان شده اند. بسیار از خانواده ها تمایل به رعایت اصول برابری را دارند منتهی در عمل رابطه قدرت باقی می ماند. البته این بران معنی نیست که قدرت مرد به چالش کشیده نمی شود. زنان در بسیار موارد در تصمیمات مشارکت می کنند و رای شوهر را تغییر می دهند. اما این “تصمیم و رای شوهر” است که باید تغییر داده شود. اگر زنان به این نتیجه برسند که شوهر “صلاح خانواده” را می خواهد از ریاست او و سلطه اش بر خانواده، به خصوص کنترل فرزندان (به ویژه دختران) حمایت میکنند.

روانشناسی حاکم بر فرهنگ مردسالار و درونی شدن زیر دست بودن زن موجب شده است که در بسیاری از فرهنگ ها، زنان حامی و حامل سر سخت تداوم کاربرد آداب و رسوم و سنت هائی باشند که تنها مردان از آن سود می برند. البته این بدان معنی نیست که خانواده هائی وجود ندارند که در آنها تسلط زن بیشتر است و یا تا حدی برابر  است. این مسئله به هیچ وجه زائیده شوونیسم فردی مردان نیست، بلکه در درون جامعه و نظام حاکم بر خانوار ریشه دارد. 

زنانی که درآمد مستقل دارند اغلب از استقلال نسبی در تصمیم گیری ها و اعمال قدرت و چانه زدن برخوردارند، متنهی حد این استقلال محدود است. ایم مرد خانواده است که تصمیم می گیرد چه مقدار پول برای چه مصرفی بکار رود. منابع درون خانواده دقیقا بر اساس فرمول ها و اصولی به مصرف می رسند که حاکم بر تقسیم کار است. آن چه مردان مصرف می کنند دارای وجهه اجتماعی است و آن چه دارای وجهه اجتماعی است از آن مردان است.

مصرف در درون خانواده کم تر بر اساس نیاز افراد است. حتی در خانواده های فقیر تقسیم غذا برابر نیست. شوهر و فرزندان ذکور از اولویت برخوردارند. بنابراین در مسئله اقتصاد خانواده، سوای “کاری” که بابت مصرف غذا صورت می گیرد، چگونگی مصرف نیز اهمیت دارد. زنان اغلب خود را مجبور میکنند از برخی چیز ها صرف نظر کنند و ایده ئولوژی مادر و همسر فداکار را یدک کشند.

لئونارد و دلفی با نشان دادن این که الگوی های ویژه تولید، مصرف و انتقال در درون خانواده با هم در ارتباطند و با نظام اقتصاد باز متفاوت اند، نظریه وجهه تولید خانگی را ارائه می دهند.

نکاته مهم دیگر که در تحلیل این دو نویسنده وجود دارد کمک مستقیم زنان به کار شوهران است که در بسیار جوامع و بسیاری مشاغل آن چنان عادی است که اصولا به چشم نمی آید. کمک زنان در اداره مغازه، خدمات سیاسی و دیپلماتیک، همسران کشیش ها در کلیساها . امثالهم. در بسیاری مشاغل زنان به عنوان کمک پشت جبهه وظیفه پاسخ به تلفن ها، گرفتن پیام ها، تایپ نامه ها را به عهده دارند که در موقعیت شغلی شوهر موثراند. زنان با دادن پشت گرمی و حمایت و فراهم آوردن “محیط گرم خانوادگی” شوهر را از پشتوانه احساسی و جنسی برخوردار می کنند بدون چشم داشت و تنها به عنوان همسر بودن.

در عین حال، زنانی که دارای حرفه تمام وقت هستند حتی اگر شوهرانشان در خانه و بیکار باشند هرگز چنین خدماتی را از شوهر دریافت نمی کنند. ممکن است ادعا شود که ازدواج یک مشارکت دوجانبه است اما مشارکت در شکل فعلی بدان معنی است که زن شریک کوچک تر بشمار می رود.

تنها عاملی که در این تحلیل های بالا در نظر گرفته نشده است، خواست خود زنان به مادری و خدمت به فرزند ان است. از سوی دیگر زنان در همه جوامع قربانیان خاموش نظام حاکم نیستند. اما در هم شکستن سنن کهن و آگاهی زنان به جایگاه خود نیاز به آن دارد که همه ابعاد مورد موشکافی قرار گیرند.

نتیجه گیری

خانواده به عنوان منشاء هویت، لذت و شکل گیری آن چه فرد خواهد “شد” و حافظ ارزش های بر جا مانده است. در عین حال، خانواده در شرایط کنونی تقریبا در تمامی فرهنگ ها نهادی بر پایه اشتراک و همدلی و همکاری دو انسان برابر نیست و چنانچه همه ابعاد نابرابری، استثمار و بی عدالتی در درون آن شکافته نشود و مورد تجزیه و تحلیل قرار نگیرد، تغییرات اساسی در درون آن صورت نخواهد گرفت. هدف اصلی باید تغییر در ساختار نهادی باشد که در آن سلسله مراتبی تقسیم جنسی از میان برود و روابط زن و مرد و والدین و فرزندان بر پایه اصول برابری و عدالت اجتماعی قرار گیرند. تنها با ایجاد چنین نهادی است که فرزندان می توانند مفاهیمی چون برابری، عدالت و اراده آزاد را فرا گیرند و در خود پرورش دهند و انسان هائی ببار آیند که آزادگی را از درون و با ساخت “خود” به عنوان انسانی آزاده در جامعه وسیع تر گسترش داده و نهادینه کنند.

در حاشیه و متن کنفرانس “تعین هویت ایرانی”که در دانشگاه سواس در تاریخ 15-16 ماه آوریل 1998 برگزار شد

هفت شهر عشق را عطار گشت 

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

و دنیا می رود تا در عصر اینترنت و پرواز لحظه ها از فراسوی شهرها و کشورها و سانسور دولت ها در هم آمیزد، یکی شود. آن چه یک جوان افریقائی به آن می اندیشد در همان لحظه به هم تایش در آن سوی قطب شمال یا جنوب و یا خانه ای در محله هارلم نیویورک و یا هر کجای دیگر دنیا انتقال دهد. دانشگاه اینترنت میرود که کلاس درس را به درون خانه ها راه دهد. دانشجویان در هر کجای دنیا که باشند در همان لحظه با هم ارتباط برقرار کنند و فشرده ای از پرواز فکر و اندیشه بشری را در مشت بیک دیگر هدیه کنند.

و ما ایرانیان در سمیناری می نشینیم که موضوعش تعین هویت خودمان است: که بوده ایم؟ از کجا آمده ایم؟ ویژه گی های جغرافیائی و تاریخ مان و آمیزه تاریخ و جغرافیا مان چه بوده است؟ و چگونه در روزگاری بس کهن که خطوط نا خوانای آن را باید در آرشیو موزه ها جست، چنین و چنان بوده ایم! 

سخنان شیرین و تاریخ نواز سخنرانان، نوستالژی کهن بودن و “بودنمان” در یک دوران، گردش در لابلای اشعار نوشته شده هزاران سال قبل شاعران و تماشای نقوش بافته شده بر قالی هایی که زینت خانه ها و موزه هاست !  همه مجموعه سخنان موسپیدان و بزرگان اهل کلام از ایران آمده بود که مرا و بسیاری را در فاصله زمانی دو روز به دنیائی کشاند که در آن ما بودیم: ساکنان امپراتوری بزرگ ایران، که گویا در آن هرگز خبری از ظلم و کشتار و ستم بر دیگران نبود است! ما بودیم و دنیائئی سرشار از پیروزی و موسیقی و چتری از اشعار بزمی و رزمی و عاشقانه و عارفانه، رد پای عقب ماندمان از قافله زمان در خود زمان محو بود. ما در تصویر این تصاویر زیبا، پابرجا، درجا زدیم و در طی دو روز سرشار از ستایش از خود می رفتیم تا به پایان برسانیم داستانمان را، غافل از آن که چنانچه به فهرست کشورهای جهان در اینترنت بنگریم که در آن نقشه هم جهان، بلکه شهرها و کوچه ها نیز بدقت یافت میشوند، اما اثری از ایران نیست. گوئی که هرگز نبوده ایم و نیستیم و همه آن چه که گفته شد و از خلال تاریخ برون زد ناشی از ذهن خیال پرورمان بوده است!

به لحظه های آخرین سخنرانان که نزدیک شدیم، گوئی که دهان تاریخ، آنهم در شکل واقعی آن باز شد و دنیای نوستالژیک و زیبای ما را در خود بلعید. ما به خود آمده با چشمان باز شاهد انفجار کلمات و در معرض بمباران سخنانی قرار گرفتیم که نه دنیای نوستالژیک بلکه حکایت از واقعیت تلخ زمانه ای می کرد که ما در آن زیست می کنیم. زمانه ای سرشار از نفرت های انباشته شده، کور بینی و کور رنگی، حکایت وجود فرقه های مملو ار کینه و غضب که در صورت های انسانی شان، تنها دهانی باقی مانده بود و گنجینه ای از کلمات تلخ، یآد آور دورانی تلخ از روزگاری تلخ! 

و ختم دنیای ما، مجموعه ای کینه توزانه از تهمت ها، فحاشی ها و افتراء به دشمن غایت و پرتاب این خشم مصنوعی و یا طبیعی بسوی هر کس که بر سر راه بود. قافله ای که یک سر آن مجاهدان شریف در سرزمین بلازده افغانستان و یک سر در سرزمین بلازده عراق زنجیر شده است و سرزمین نوستالژی زده ما نیز به عنوان زنجیره اصلی این قافله، یک گام کوچه به جلو بر می دارد و چند گام بلند به قهقرای تاریخ!

این که مجاهدین شریف خلق بلا کشیده ما حق دارند طلب خونخواهی کنند، مسئله ای است بین فرقه خودشان که یک فرقه مذهبی است و سایر فرقه هائی که برخی از آنها در ایران در مصدر حکومت بوده یا هستند. جنگ ها فرقه ای همواره در طول تاریخ خونین سرزمین ما وجود داشته اند و به همراه خود، مردم صلح طلب، آسایش طلب و خوش ذوق ایران را نیز کشیده و آلوده خونی کرده اند که می بایست فقط دامن خودشان را بگیرد.

همه ما میدانیم چنانچه آن فرقه بر سر کار نیامده بود و این دیگر فرقه حاکمیت ایران را در دست می گرفت، ما اکنون بازهم شاهد انتقام جویی خون این یا آن شهید و قصاص این یا آن بودیم. آیا ما همگی باید در خون خواهی شهدای زنده و یا مرده مجاهدین از یکسو و شهدای زنده و یا مرده آن فرقه دیگر از سوی دیگر جانب این یا آن را بگیریم؟ چه تضمینی در دست بود که چنانچه اینان بر سر کار بودند، خون بیشتری ریخته نمی شد؟

یکی از آقایان مجاهد، تکیه بر دیوار زده به سخنرانی که او را عامل حکومت ایران، نماینده دولت امریکا، رابط بین دو دولت، قاتل سعیدی سیرجانی و جلاد می نامید، زیر لب می گفت که بابد او را اعدام کنند! نگارنده از وی پرسید: دوست داری که مرا هم اعدام کنی؟ مکثی کرد و گفت: اگر خائن باشی بله و بعد نگاهی به جمعیت درون سالن انداخت و گفت همه شان!

خانمی مسن از میان حضار گفت : “آقا ما که در این جا جمع شده ایم طرفدار هیچ حزب و جریانی نیستیم، با این همه خود من سال ها در زندان رژیم اسلامی بوده ام، تو که نمی توانی ادعا کنی که تنها قربانی انقلابی هستی که فرزندان خودش را بلعید!”  یکی از آنان به تندی پاسخ داد که حالا به نظر می آید که حاضری به نمایندگان آنها به خوابی! زن دیگری گفت ” شما حق ندارید که از سخنرانی سخن ران جلوگیری کنید. بگذارید ایشان حرفشان را بزنند، ما خودمان قضاوت خواهیم کرد.” پاسخ شنید “شما همان هستید که هاشمی رفسنجانی گفت عقل ندارید”. سوال شد: “شما چی فکر میکنید؟ آیا شما هم بر این مسئله صحه می گذارید؟” پاسخ آمد که “هاشمی رفسنجانی گفت شما عقل ندارید!

و سالن امفی تئاتر دانشگاه سواس لندن از نعره گوش خراش آقایان و صدای شبیه روضه خانی یک زن بر خود لرزید. قطره اشکی بر گونه های من خشک شد. قیافه وحشت زده برگزار کنندگان، که زحمات خود را بر باد می دیدند، نگرانی آنان که از ایران آمده بودند و می بایست با دلی لرزان به ایران باز گردند، صورت های مسخ شده، نگاه های یک بعدی، کلمات هزاران با مصرف شده، مغز های فشرده شده و کوچک شده و دهانی که به قول زنده یاد ساعدی: “فقط در آن آرواره ها هستند که می جنبند.”

آیا ما بقایای لشکر یزید و سردار فاتح آن شمر هستیم؟ آیا فرزندان کوروش کبیر هستیم؟ آیا هرگز می توانیم روزی، در آینده ای حتی دور، در دوردست افق از خود چهره ای باز سازیم که در آن فرقه ها، انتقام ها را گرفته، قصاص ها را داده، انسان ها دهان بسته اند و آن گاه که باز می کنند، تفکر کرده اند؟ آیا زنجیره تنیده شده بر دست و پای ملت های ایرانی؛ از افغانستان تا ایران روزی زنگ زده و پوسیده خواهد شد، آن چنان که زنگار پوسیدگی آن را از هم بگسلد، تا ما نیز همانند دیگر انسان ها که آزاد زیستن را تجربه کرده اند، بتوانیم رها از سیطره این قوم یه آن، بهر کلام که خواستیم گوش فرا دهیم. جهان را در نورد یم، به دنیای آینده گام نهیم، دنیائی که در آن انسانها گوش شنوا دارند و کینه ها در قصر گورها مدفون شده اند، و ما به عنوان انسان هائی که جائی در تمدن دنیا دارند نباید پاسخ گوی آن زن پروفسور دانشگاه باشیم که به من گفت: ” شما ایرانی ها عجب مردمان شگفت آمیزی هستید. یک لحظه آنچنان بزرگ شدید که چتر تان بر سر همه ما گسترده شد و لحظه ای دیگر، وحشت بودن شما و نگاههای شما ترس را بر من پراکند!” 

What an incredible people you are! 

سیاست در ایران: مونث زدگی در غیاب جنس مونث

کنفرانس انجمن پژوهش گران، دانشگاه سواس لندن، فوریه 

1998

مقدمه

در یکی از روزهایی مبارزات انتخاباتی مجلس در ایران آخرین مراحل خود را طی می کرد، نگارنده در دفتر نشریه زنانه “فرزانه” شاهد تحولات جالبی بودم. در حالی که سردبیر با حرارت سرگرم توضیح برخی مباحث فلسفی بود، زنگ مداوم تلفن ها و پچ ، پچ آرام گروهی در سوی دیگر دفتر و رفت و آمد مداوم، رشته کلام را پاره می کرد.

در پاسخ حیرت من به این قال و مقال، سردبیر اظهار داشت که دفتر نشریه سعی دارد تعداد هرچه بیشتر زنان را تشویق کند تا در نقاط مختلف کشور برای کاندیدا شدن مجلس ثبت نام کنند. چند روز بعد، طی مسافرتی به جنوب کشور، بعد فعالیت و علاقمندی سیاسی زنان به سرنوشت انتخابات بیشتر آشکار شد. در چند شهر، زنان به طرفداری از افرادی که آشکار یا پنهان از منافع آنها جانب داری می کردند، مبارزه ای شورانگیز را دنبال می کردند.

مشاهده این همه جوش و خروش مرا به تفکر وا داشت. آیا ما با زنانی روبرو بودیم که از حاشیه به متن آمده و از زن مطیع و سربزیری که ایده ئولوژی رسمی سعی در ساختن و پا بر جائی و خانه نشین کردن آن کرده بود، فاصله گرفته است؟ آیا این زنان، نویدی  بر آغازی دوباره در تاریخ سیاسی معاصر ایران هستند؟

پاسخ به این سوالات، دو سال بعد، یعنی طی دوره مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری و رای اکثریت قاطع زنان به کاندیدایی که وعده احقاق حقوق و آزادی بیشتر را داده بود، گرفته شد. آیا این که رئیس جمهور منتخب زنان به وعده های خود عمل خواهد کرد- وعده هایی که خود در درون ایده ئولوژی رسمی محبوسند – آنقدر اهمیت ندارد که نقش قاطع زنان در انتخاب ایشان.

 طی دو دهه اخیر ما شاهد چرخش قاطعانه در سیاست ایران بر اثر مداخله جدی زنان بوده ایم و باید این عمل تاریخی را درک و با ارزیابی دقیق آن به تدوین استراتژی زنانه بپردازیم.

سیاست در ایران: مونث زدگی در غیاب جنس مونث 

 نگارنده با مروری شتاب گونه بر نقش زن در تاریخ معاصر ایران، از مشروطیت تا به امروز به تبیین جایگاه زنان در جامعه ایران و اهمیت آن می پردازد.

زنان به عنوان نماد تجدد خواهی و مدرنیسم در دوران رضا شاه

زنان به عنوان نماد سیاست درهای باز و جذب ایران در بازار جهانی در دوران محمد رضا شاه

زنان به عنوان نماد اسلامی شدن ایران در دوران جمهوری اسلامی.

آن چه در این جا مورد بحث قرار میگیرد به قرار زیر است:

رشد آگاهی زنان به قدرت تاثیر گذاری سیاسی و استفاده از این قدرت و رها شدن از سیاهی لشکر و خدمه سیاسی بودن، موج جدید فمنیسم و فمنیسم اسلامی در دهه اخیر و رد قالب ریزی های حکومتی و ضرورت بازبینی علمی در روش برخورد تدوین استراتژی زنان برای رهائی از چهارچوب های مرد محور و مرد ساخته و لزوم تدوین تئوری تفکر، آزادی تفکر و آزادی در موضوع تفکر، یافتن فضای مناسب، زبان مناسب، تعیین جایگاه و وظایف و حقوق زن در درون خانواده، اهمیت نقش خانگی زن و بالاخره آموزش به عنوان ابزار  تفهیم و تفکر در جامعه مونث زده ایران.  

نگارنده بر آن است که زنان باید با تعیین چهارچوب های خاص خود و با کنار زدن مفاهیم متحجر مونث و مذکر، به ایجاد جامعه ای باز و تحکیم مبانی دموکراسی و در نهایت به تعیین جایگاه خود به مثابه انسان برابر به مرد بپردازند و با شناخت قدرت تاثیر گذاری خود بر سیاست، ایران را از حاشیه، به متن جهان قرن بیست و یکم سوق دهند.

چرا زنان نباید علل گرم شدن کره زمین، تخریب و آلودگی محیط زیست، اتلاف انرژی و حفظ منابع را بیاموزند؟ از نقش تکنولوژی در جهان پر شتاب امروز آگاه شوند، به اهمیت وسایل ارتباط جمعی، رها از کنترل دولت ها و نظام ها و ایده ئولوژی ها پی برند؟ چرا نباید گفتار و نوشتار خالی از تبعیض و تعصب و استعمار ذهنی و سانسور را تجربه کنند؟ چرا در کشوری چون بریتانیا تیراژ نشریات زنان 8 میلیون و در ایران 40 هزار است؟ چرا ما ملتی مصرفی بار آمده ایم، هم در حوزه تفکر و هم کاربرد واقعی ابزار و استفاده از منابع؟

به اعتقاد نگارنده،  نظام آموزشی ما در تمامی سطوح نیاز به خانه تکانی کامل دارد. هدف باید آن باشد که جمعیت جوان ایران را از حصار خفه کننده عبودیت بیرون آورد و به شهروندانی فعال، پرس جو گر و متفکر مبدل کرد و ایران را از حاشیه به متن جهان قرن بیست و یکم سوق داد.

مروری بر روی دادهای دو دهه اخیر ایران نشان می دهد که نقش زنان در تغییر دو نظم سیاسی سرنوشت ساز بوده است.

در دوره آشوب ها ، اعتصابات و راه پیمائی های سال های 1356-1357 منجر به سرنگونی رژیم پهلوی شد.

دوره مبارزات انتخاباتی سال 1376، که منجر به رد جزم اندیشی و کهنه پرستی و ورود ایران به مرحله نوینی ار تاریخ سیاسی شد.

 در اینجا قبل از پرداختن به هر موضوعی، باید به نقش زنان در دوران پهلوی دوم و در دهه اول حاکمیت جمهوری اسلامی مورد بررسی قرار گیرد. اولین پرسشی که مطرح میشود آن است که چرا زنان با وجود آن که به حدی از حقوق اجتماعی خود در دوران پهلوی رسیده بودند دست رد بر آن زدند؟ 

برای پاسخ به این سوال باید به 20 سال قبل از روی کار آمدن رضا شاه و دوران انقلاب مشروطیت برگردیم که طی آن، زنان با حضور مستقیم و غیر مستقیم در پیروزی مشروطه خواهان نقش داشتند و تا آن جا که زمانه اجازه می داد آگاهی سیاسی خود را افزایش دادند و با ایجاد نشریات، تاسیس باشگاه ها و اجتماعات به حوزه اجتماعی گام نهادند. در این دوران، گسترش موج اول فمنیسم و جنبش حق رای در اروپای غربی و از همه مهمتر، انقلاب سوسیالیستی در روسیه و نفوذ ایده های سوسیالیستی و ایجاد احزاب کمونیست در ایران، به آگاهی سیاسی زنان افزود و روشنفکران مشروطه خواه نیز دفاع از حقوق زنان را رد برنامه سیاسی خود گنجاندند. چنانچه این جنبش خود جوش زنان نضج یافته و به طور طبیعی به راه خود ادامه داده بود، زنان ایرانی اکنون در موقعیتی به مراتب برتر و بالاتر از امروز قرار داشتند.

رضا شاه پس از کودتا و ایجاد سلسله پهلوی دریافت که ورود ایران به بازار سرمایه داری و مدرنیزاسیون کشور بدون حضور زنان، به عنوان نماد سیاسی بیرونی امکان پذیر نیست. الهام بخش رضاشاه در این امر دو کشور مصر و ترکیه بودند که وی به ویژه ترکیه را به عنوان الگو پذیرفت. آز آن جا که رضا شاه روش اعمال دیکتاتوری را برای اداره کشور برگزیده بود، تشکل و فعالیت های مستقل زنان را تحمل نکرد و امر به انحلال این تشکل ها  و ادغام آنها در نهادهای تحت سرپرستی دولت داد. از این رو و از آن به بعد، زنان از نیروی ابتکار و خلاقیت مستقل تهی شدند و به دنباله روی از سیاست های دولت روی آوردند. 

کشف حجاب و اجازه ورود زنان به حوزه آموزش و کار با آن که خود قدمی مثبت و سازنده بود، اما از آن جا که با زور  و خشونت به همراه بود، منجر به آن شد که اکثریت قاطع جامعه ایرانی آن زمان از پذیرش آن سرباز زنند و مدرنیزه کردن ایران نیز با آمیخته شدن با مسئله زن با عدم التفات روبرو شود. از سوی دیگر، با آن که رضا شاه سعی در جدائی دین از دولت را داشت، اما تا حد ترکیه پیش نرفت و. امور خانواده را در حوزه شرع باقی گذارد.

محمد رضا شاه نیز سعی کرد که از زن تجدد خواه و تحصیل کرده ایرانی به عنوان نماد سیاسی برای جذب ورود ایران به بازار جهانی و سیاست درهای باز استفاده کند. اجازه تحصیل در همه رشته ها و امکانات اشتغال، دادن حق رای به زنان بخشی از این استراتژی بود. اما واقعیت آن بود که در رژیم پهلوی اکثریت زنان در قالب های سنتی، با حجاب و به دور از مزایای اعطائی و محروم از مشارکت اجتماعی باقی ماندند و پایگاه های مرد محور و مرد سالار جامعه در بیرون و درون خانه دست نخورد باقی ماندند، یعنی، زن بی حجاب، تحصیل کرده، متجدد ، نماد رسمی سیاسی در اقلیت باقی ماند. محمد رضاشاه خود به آزادی زنان آن چنان اعتقاد نداشت و در مصاحبه ای با اوریانا فالاچی در اکتبر 1973، اظهار داشت: “زنان را باید برای زیبائیشان و زنانه گی شان تحسین کرد. این جنبش های زنان حرف حساب شان چیست؟ باید با عرض معذرت اظهار کنم که زنان نمی توانند برابر با مردان به حساب آیند، با وجود آن که من به آنها حق رای داده ام.”

دستاوردهای زنان در دوران پهلوی بر پایه هایی چنین سست و لرزان استوار بودند.

شورش های قبل از انقلاب بهمن 1357 و مشارکت فعال زنان در وقایع منجر به سرنگونی شاه، اگاهی نوینی به جامعه زن ایرانی ارائه داد . گروه اقلیت زنان تحصیل کرده و شاغل، اما فاقد سازماندهی و نا آگاه از منافع گروهی خود، طی این دوران یا جذب گروههای سیاسی شدند و یا خانه نشین. اکثریت زنان که به علت محدودیت های خانوادگی، سنتی و مذهبی تا آن دوران در خانه و در حاشیه اجتماع مانده بودند، بنا گاه اجازه یافتند که به طرفداری از نیروهای مذهبی، حصار ها را بشکنند و نیروی تازه نفس و تازه کشف شده ای را .به میدان فعالیت های سیاسی وارد کنند، نیرویی که مذهب سیاسی شده از آن در مقاطع حساس هر چه بیشتر استفاده کرد. گروه های مذهبی، چه بنیاد گرا و یا نوگرا به زنان آینده ای بهتر را تحت لوای اسلام وعده می دادند و چنین بود که اکثریت زنان طی دوران انقلاب، به  مثابه سیاهی لشکر، رها از حصار های سنتی در پی روزی گروههای اسلامی نقش به سزایی ایفا کردند. 

جذب زنان لائیک به گروههای سیاسی غیر مذهبی، به ویژه جنبش چپ به علت فقدان سازماندهی مستقل، عدم آگاهی از ناتوانی ایده ئولوژی های چپ در برآوردن خواست های آنان، تجربه تبعیض و نابرابری در جامعه مرد محور دوران پهلوی و به ویژه جاذبه زنان قهرمانی بود که قبل از انقلاب  در جنبش چپ فعال بودند.

پس از سرنگونی رژیم پهلوی و پیروزی نیروهای اسلامی و ایجاد جمهوری اسلامی، حجاب که قبلا بیان گر عقب ماندگی و تحقیر بود، به اکثریت زنان مشروعیت داد و آنان را وارد جامعه نوین رد حال تکوین کرد. سیاست حجاب اجباری، نظیر سیاست کشف حجاب اجباری دست مایه ای بود که تحت آن بینش نوین به تحکیم خود پرداخت. بینشی که خواهان جدائی زن و مرد و معتقد به برتری جنس مذکر بر مونث  و در کل زنانه، مردانه شدن جامعه ایرانی بود. شگفت آن که همکاری و همگامی همه مردان و سکوت آنان در برابر شیوه اجرای اسلامی کردن و استفاده و سوء استفاده از مسئله حجاب به مثابه ابزاری برای کنترل زنان تحصیل کرده و لائیک نشان داد که مناسبات جنسیتی و ارزش های فرهنگی مرد مدارانه هرگز از جامعه ایران زدوده نشده بود. و این بخش از جامعه (یعنی مردان) به عنوان بخشی از جامعه خاورمیانه به هیچ وجه مدرن، تجدد طلب و رها از جزم اندیشی ها، کهنه اندیشی ها و تعصبات قرون وسطایی نبوده است.   

اکثریت زنان سنتی که پس از انقلاب وارد فضای جامعه نوین شده بودند، به دور از درک مقتضیات و قانون مندی های دنیای مدرن سرمایه داری و بازار جدید کار و مناسبات بین المللی بودند و خود را در محیطی یافتند که از یک سو نقش های نوینی را از آنها طلب می کرد و از سوی دیگر ابزار ایفای این نقش ها در اختیار آنها قرار نمی داد. این زنان در حالی که دیگر حاضر نبودند به راحتی در چهارچوب بسته سابق باز کردند، در تجربه اجتماعی، در و انتظارات تازه ای یافتند و بتدریج از قالب سیاهی لشکر و خدمه و ضعیفه و مهجور بیرون آمدند و به بازیگران فعال و شهروندان در گیر در مسایل اجتماعی مبدل شدند و میروند تا از قیمومیت مردان بدر آیند. به قول شهلا شرکت، مدیر مسئول نشریه زنان: ” چشمه آگاهی جوشیده و دیگر جلودار فوران نمی توان شد.” 

با ین همه در دهه اول پس از انقلاب ، سیاست های تبعیض جنسیتی به حدی بود که حتی اعتراض گروه اکثریت دین داران را نیز برانگیخت. دیدی که یکسویه و متضاد از اسلام ارایه می شد تام گرا، محدود کننده و فاقد جوهر تحرک و خلاف وعده های اولیه عدل اسلامی و حکومت موعود بود و مرتبط با واقعیت های جهان امروز بود و از هم این رو مورد شک و پرسش قرار گرفت. آن چه که وعده شده بود عملی نبود زیرا که بنیاد مواعید مربوط به دورانی بود که روزگار آن سپری شده بود. چنین بود که پس از یک دهه سردرگمی و سرخوردگی، زنان دین دار و فعال در پی چاره جویی مشکلات اجتماعی و سیاسی و خانوادگی روز افزون به سوی دیدگاه های غیر دینی و بینش های فمنیستی روی آوردند.

موج جنبش فمنیسم و فمنیسم اسلامی در دومین دهه پس از انقلاب 

زنان در جوامع اسلامی دیرگاهی است که به حق خواهی و مبارزه در راه بدست آوردن برخی حقوق محدود در چهارچوب بینش ها و نظام های مرد-محورانه، به مجموعه ای از تلاش های نظری، عملی و سیاسی دست زده اند، که نوگرایی، اصلاح طلبی و حتی شالوده شکنی از زاویه دینی بخشی از آن است. جنبش زنان دین دار ایرانی، حتی حضور فزاینده آنان در حوزه عمومی در تضاد با بینش و خواست جامعه مرد-محور و سردم داران جزم اندیش آن بود. در این راه، زنان دین دار به عنوان چاره جویی اولیه اقدام به بازخوانی متون کهن کردند به امید آن که برداشت نوینی از مردانگی و زنانگی که با دنیای امروز و مقتضیات آن هم خوانی داشته باشد ارایه دهند. آنان با طرح انتقادات ملایم و محافظه کارانه، از قوانین نا عادلانه و سنن زن ستیز، پیشنهادات اصلاحی ارایه دادند و از این راه مسئله زن را به مسئله ای عمومی بدل کردند. طی این دوران و در خلال این مباحث، دیدگاه سنتی که زنان را “ضعیف، احساساتی” و طبیعت زنانه را و عمل باز تولید را امری “خصوصی و شخصی و تحت قیمومیت مردان”  و مردان را “منطقی، قوی و دارای قدرت تفکر و توان اداره جامعه”  تشخیص داده بود  زیر سوال رفت. پرده های ابهام از مسئله ای بسیار خصوصی و شخصی ارزیابی شده، به کنار زده شد. انفجار مقالات و نوشته ها در مورد جنسیت، زن و زنانگی طی چند سال گذشته، مقوله “زن” را به صورت مد روز در آورد، که بدون اشاره به آن برنامه عمل سیاست بازان نا کامل به نظر می رسید. مسئله تا بدانجا پیش رفت که در حوزه علمیه قم، مردان اقدام به نشر مجله زنانه “پیام زن” کردند و آقایان آیات عظام که تا آن زمان هرگز راجع به مفاهیم زنانگی و مردانگی در چهارچوب نوین سخن نگفته بودند، خود را بعضا علاقمند به مباحث فمنیستی، چه در مخالفت و یا موافقت با آن نشان دادند.

نوشته ها و افشا گری ها و مبارزات مداوم زنان لائیک و کار علنی و غیر علنی آنان در داخل و خارج کشور طی دو دهه اخیر موجب شده است که نوعی همکاری  و توافق بر سر اهداف مشترک بین این قشر از زنان و زنان دین دار به طور خور بخودی و خارج از حوزه کنترل نظام  به وجود آید که در تاریخ مبارزات زنان ایرانی سابقه نداشته است. همه این تلاش ها و فشار افکار عمومی بین المللی موجب عقب نشینی جزم اندیشی و یک سو نگری در ابعادی معدود شد.

اکنون دو مسئله باید مورد توجه قرار گیرد: 

نخست آنکه در نظم نوین جمهوری اسلامی، زن عهده دار ایفای نقش “نماد اسلامی” بودن جامعه ایران است. تصویر زن در قالب حجاب که هر روز بر دایره تنگ آن افزوده شده است تنها شاخص اسلامی بودن ایران است و چنانچه روزی حجاب تحمیلی از میان برود ایران ، آن گونه که هست نمایانده خواهد شد: کشوری با فاصله طبقاتی گسترده، آلوده به فساد مالی، سرشار از تبعیضات نژادی، فرهنگی، قومی و زبانی که آن را در ردیف همه کشورهای در حال توسعه جهان سوم قرار می دهد.

ثانیا، جامعه به همت تلاش های زنان نسبت به مسئله تبعیض جنسیتی حساسیت یافته، که این خود لزوم حضور زنان در سطوح مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را ضروری میسازد، که خود این ضرورت ما را بر آن می دارد تا نسبت به تدوین استراتژی دقیق و مناسب برای گام های بعدی و برای دستیابی به حقوق و شان برابر با مردان و ایجاد فضایی از آن خود و فراهم آوردن امکانات مناسب برای اجرای استراتژی زنانه اقدام کنیم.

تئوری و تدوین چهارچوب  تفکر

ساختار جوامع خاورمیانه، ساختاری مذکر، مرد-مدار و مردسالار است و در درون این ساختار، زنان برای داشتن فضایی از آن خود، با یک گام به پس و دو گام به عقب پیش نهادن، تحمل فشارهای سنگین فرهنگی، اقتصادی، سیاسی-اجتماعی به مبارزه خود ادامه داده اند. شاید زمان آن رسیده باشد که زنان با پایه ریزی یک استراتژی زنانه، از تصویر سازی و الگو پردازی های مذکر و مونث و حضور نمونه وار در جوامعی که هرگز حاضر به قبول آنان به عنوان شرکای برابر نه بوده اند فاصله گیرند. تجربه اخیر ایران نشان داد که زنان می توانند و باید حاضران فعال تغییر و دگرگونی سیاسی و اجتماعی جامعه خود برای حفظ و پا بر جائی منافع خود باشند.

در ایران، همانند بسیاری نقاط جهان، مفهوم زن، مفهومی مرکب، چند گونه و چند بعدی است. با این همه، تلاش فراوان رفته است تا زا را در مفاهیم مادر فداکار، همسر مطیع، شخصیت اجتماعی سر بزیر و سیاهی لشکر و خدمه این یا آن حزب و فرقه مرد سالار به جهان و خودشان به قبولانند.

این که زنان ایران را در چهارچوب تصویری که در انظار عمومی مشاهده میکنیم ارزیابی کنیم اشتباه محض است. یعنی زنی: اخمو، با حجاب، سر بزیر و در خور فرو رفته. در نگاهی فرا سو تر از این تصویر ، در می یابیم که زن ایرانی، همانند زنان سایر کشورها دارای ابعاد گوناگون، چهره های متفاوت با باورها و پندارهای اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و سیاسی رنگارنگ در بطن جامعه جوشانند. طی دو دهه گذشته، منابع و انرژی بسیاری در جهت تولید یک نوع زن که ایده ئولوژی رسمی آن را قالب ریزی کرده است به هدر رفته است. طبقه بندی زنان بر حسب حجاب، پاداش آن که “حجاب برتر” دارد و مجازات آنانی که تار موئی  به نمایش می گذارند و زدودن خیابانها از آنهایی که از چهارچوب رسمی پا فراتر می گذارند، بیشتر به بازی موش و گربه شباهت دارد تا قالب کردن زنان در آن چهارچوب. زنان برای حرکت در جهات مختلف، در جهت یافتن گریزگاهی برای تنفس تاکتیک های خود را یافته اند.

از سوی دیگر، سیاست جدائی حوزه های زنانه و مردانه در بطن خود ماهیت متضادی پرورش داده است و ما امروز شاهد ورود زنان به مشاغلی هستیم که مردان از آن منع شده اند و هم این سیاست حضور زنان را در سطوح سیاست گذاری و قانون گذاری به ضرورتی غیر قابل انکار مبدل کرده است.

با این همه ما نباید این تحولات را به حساب گامی در جهت احقاق حقوق زنان بدانیم و یا ساده لوحانه تصور کنیم که بنای تفکر و تعقل و ساختار زن ستیز و جزم اندیش مرد محور جامعه ایران در حال فرو پاشی است.

در عین حال که جنبش خود به خودی زنان ایران در حال گسترش است، باید به این جنبش معنی بخشیم . آن را در قالب تئوری هایی ارایه دهیم که ار تکرار و اتلاف وقت و انرژی چلو گیری کند. تئوری، چهار چوبی است برای درک ما از جهان که به ما اجازه می دهد آن چه را که در زندگی روز مره مشاهده و تجربه میکنیم، به جامعه تفهیم کنیم. تئوری ها ریشه در تولید و باز تولید دیالکتیک عمل ما و عللی که موجب آن عمل می شود دارند . بنا براین نمی شود از قبل چهار چوبی برای آن ها ریخت، زیرا که عمل ما در آینده ، حاصل ذهن ما نیست، بلکه حاصل اعمال و تجربیات ماست. 

برای ما زنان، تئوری های جنسیتی توضیح می دهند که چرا ما این جائی هستیم، که هستیم، چگونه می توانیم از مرزهای تفکر و تجربه عبور کنیم، فضای خودمان را بسازیم و جوهر هستی خود را تبیین کنیم و از این رهگذر، دوران طفولیت ذهنی را پشت سر گذاریم و به بلوغ اجتماعی و سیاسی برسیم. زنان به مثابه گروه های حاشیه ای، فاقد مهارت در تفکر و تعقل و نوشتن به شیوه منطقی هستند، زیرا که از ابتدا به ما آموخته اند که چنین مهارت هادی برای ما بی ارزش اند.3

ما باید بین “فکر” و آن چه که “راجع به آن فکر” میشود تفاوت نهیم و برای داشتن فضائی در هر دو حوزه کار کنیم. باید مهارت فکر کردن را در خود به پرورانیم، اما مهم تر آن باید به گسترش فکر، توضیح، پرسش و شک و محور مرکزی آن چه راجع به آن فکر میکنیم به پردازیم. در این رهگذر دو راه پیش پای ما وجود دارد:

اول، انتخاب آزادی تفکر و آزادی موضوع تفکر

دوم، تفکر در موضوع تفکر در مورد موضوعاتی که به ما پاداش می دهند.

برای آنکه مبارزه برای فضای تفکر را در جامعه تقویت کنیم، باید به آزادی تقکر، توسعه دانش فلسفه و جهان شناسی و جهان بینی زنانه یاری رسانیم. ابزار ما در این راه چهارچوب تفکر فمنیستی است که ما را از نظریه های مرد-محور و مردسالار در مورد بدن زنانه؛ احساس و خرد، توانائی و قدرت تولید و باز تولید مان بی نیاز می کند. آگاهی نسبت به قدرت باز تولید، ما را از فضای بسته خانگی به بیرون سوق می دهد و به همین نسبت به آگاهی محصولات باز تولید ما، یعنی فرزندان مان یاری می رساند. 

اولویت در این مقوله بر سیاست تعیین فضای مناسب برای تدوین زبان مناسب نوشتار و گفتار، تعیین جایگاه خانواده مناسبات واقعی ما در خانه و خانواده و تدوین فلسفه ای برای آموزش این سیاستها به نسل آینده و بردن آن به درون جامعه بسته ایران است.

زنان در کجا قرار دارند و در کجا باید باشند؟ سیاست واگذاری فضای زنانه و مردانه

اینکه جنسیت یک ساختار اجتماعی است که در اشکال گوناگون خود را می نمایاند کمتر مورد تردید است. ما باید مرزهائی را که بر اثر وجود جامعه طبقاتی، نژاد پرستی و. جنس پرستی به وجود آمده اند در هم بریزیم و از وراء آنها به راه حلی در مورد این که در کجا قرار داریم به در کجا باید برسیم، تدوین کنیم. باید از راه حل هائی که حاصل ذهن استعمارگرایانه و محدود کننده اند به پرهیزیم و در مقام معترضان سیاسی، راه حل های مناسب خود را برای تئوریزه کردن آن چه مشاهده و تجربه می کنیم ارائه دهیم و فرهنگی بسازیم که با فضای مناسب و دسترسی نا محدود به دانش و نیروی دگر کونی می دهد.  در رهگذر برخورد با فضا، صدای زنان سرشار از احساسات سرکوب شده، هویت ناشناخته و آرزوهای پایمال شده و در یک کلام به قول یک نویسنده: “صدای شکسته” است. ما باید با تعیین فضای خاص خود در درون خانه، خیابان، کوچه و مدرسه، محل کار و جهان پرشتاب کنونی این صدای شکسته را به آوائی پر طنین مبدل سازیم. جسم زنانه ما طی دهه های گذشته مورد بحث و قال و مقال بسیار بوده است. در وجود ما چه چیز تهدید کننده ای وجود دارد؟ جسم یا روح ما؟ پاسخ به این پرسش و بسیاری پرسش های دیگر در شیوه تفکر فمنیستی ما و نیروئی است که ما داریم: نیروی تولید و باز تولید، مراقبت و پرستاری، آشتی و سازش و پراکندن بذر صلح. صحبت در باره این نیرو، شکستن سکوت و ادعا بر فضا و زمان و منابع، آزادی حق انتخاب، نیروی ساختن و مرمت کردن و دگرگون کردن و صلح آفریدن که فضای خصوصی و عمومی را از خشونت و جنگ می زداید.     

سیاست تدوین زبان مناسب

زبانی که ما با آن سخن می گوئیم و یا در مورد مان گفته می شود، آن چه که ما می نویسیم و یا در مورد مان نوشته میشود نه تنها تعیین کننده آن است که ما که و چه هستیم، بلکه نشان می دهد که چگونه خود را درک می کنیم و یا ما را درک میکنند و نه تنها در حال، بلکه در آینده چه می خواهیم باشیم و چگونه می خواهند ما را بسازند؟

سیاست تئوریزه کردن زبان، استفاده از زبان، فرایند انتخاب مفاهیم، لغات و جملاتی که بر زبان رانده میشوند و یا در برابر آنها سکوت می شود، برای آنها که دارای امتیازات و قدرت سیاسی اند ممکن است بی اهمیت باشد، اما برای ما زنان به عنوان گروه حاشیه نشین به معنای برسمیت شناختن و یا نشناختن ما در جامعه بشمار می رود. زبان ما، زبان فارسی و زبان های پیرامون پر از مفاهیم، لغات و اصطلاحات تبعیض آمیز، نژاد پرستانه، جنسیت گرا و طبقه گراست. استفاده از این زبان در شکل کنونی بدون تغییر و تبدیل مفاهیم زن ستیز و مرد- محور، بدون تغییر و تبدیل مفاهیم نوشتاری و گفتاری ما را محدود می کند و آزادی تعقل و تفکرمان را در بند می کشد. بر زنان اکادمیک و زبان شناس و طرفدار جنبش زنان است که با گرد آوری مفاهیم و لغات آلوده هم در سطح فرهنگ عامه و هم در سطوح اکادمیک، به تدوین زبان مناسب زنانه بپردازند و در این راه به ویژه از کاربرد و استفاده مفاهیم خنثی، که همواره بسود مردان بکار گرفته می شود خودداری کنند. 

سیاست جنسیتی و خانواده

نهاد خانواده مرکزیست که ما از آن آغاز می کنیم و باید پاسخ به این که هستیم و چرا آن چه را که هستیم، هستیم را در آن جا جستجو کنیم. خانواده در شکلی که در جوامع شهری وجود دارد طی یک روند تاریخی شکل گرفته است. طی این روند، خانواده گسترده با فروپاشی، جای خود را به خانواده تک سلولی داده است. هم زمان با این دگرگونی، زن که در خانواده گسترده نقش تولید کننده اصلی را برعهده داشت، در خانواده تک سلولی به مصرف کننده مبدل شده است. در روند دگرگونی خانواده، تقسیم کار اجتماعی به حوزه خصوصی که زن در آن جای گرفت و حوزه عمومی که مردان را از آن خود ساخت، تعیین نقش جنسیتی مرد به عنوان

نان آور و زن، زاینده و پرورش دهنده کودکان موجب تقویت و برتری مرد و فرودستی زن شد. با آن که در طی زمان، خانواده اشکال گوناگون به خود گرفته است و از ساختار کلیشه ای تک سلولی هم تا حدی بیرون آمده است، اما نظریه های تقسیم کار جنسیتی هنوز مورد چالش واقعی قرار نگرفته اند. با آن که در خانواده تک سلولی، زن دیگر عهدهدار یک وظیفه نیست و جامعه مدرن از او وظایف گوناگونی طلب می کند، اما حقوق و جایگاه زن هم چنان در حاشیه باقی مانده است. از زنان انتظاری می رود که مادران خوب، همسران وظیفه شناس، مربیان آگاه در امور تربیتی، روان شناسان متبحر، پرستاران مهربان، کد بانو های کارآزموده، خریداران وارد به امور بازار و مواد مصرفی، کارگران و کارمندان متخصص، شهروندان وظیفه شناس، رای دهندگان حرف شنو مبارزات انتخاباتی، صاحبان درآمد و اقتصاد دان، نگهبانان آداب و سنن و حافظان موازین اخلاقی باشند. اما نقش اصلی آنان در این میان، مادری، همسری و حفاظت از آداب و سنن و موازین اخلاقی دست نخورده باقی مانده است.

نقش خانگی زنان

زن به عنوان همسر

این بحث که قبلا از سوی تئوریسین های سیاسی موضوعی غیر سیاسی معرفی شده بود در واقع پایه نابرابری زنان در همه حوزه هاست. فمنیست های مکاتب گوناگون، وابستگی متقابل و چند سویه نقش خانگی زنان با تبعیض بیرون از خانه؛ اجتماعی کردن کودکان در خانواده که دارای ساختار جنسیتی است و عوامل روان کارانه فرودستی زنان را تعریف ، تبیین و تحلیل کرده اند. آن چه در درون خانه رخ می دهد از دینامیسم قدرت مصون نیست. قدرت مرد از آن جا ریشه می گیرد که نهادهای سیاسی که خارج از حوزه خانواده قرار دارند، موسساتی هستند که قوانین و مقررات درون خانواده را وضع و بر آنها نظارت می کنند.

در درون خانواده دو مفهوام قدرت مند تر از سایر مفاهیم سرچشمه فرودستی زن بشمار می روند. اول: زن به عنوان همسر که در قرارداد ازدواج به فردی اطلاق می شود که برای شوهر در خانه مشترک کار می کند. قدرت مرد بر آمده از مفاد قراردادی است که از سوی نهادهای مذهبی، قوانین مدنی، عرف و سنت به عنوان امری “طبیعی” تلقی شده است. نظریه پردازان عدالت اجتماعی از طرح مسئله قدرت مرد در خانواده خودداری کرده اند.

در خانواده ایرانی، به ویژه طبقه متوسط تحصیل کرده، نظریه قدرت مرد نفی و انکار میشود. زیرا چنین استنباط و القاء شده است که این امر صحت ندارد و یا می توان با تعیین ضمانت های کلان از اجرای آن جلوگیری کرد. اما زمانی که پای اجرای قانون در خانواده باز می شود، قدرت واقعی مرد نشان داده می شود. دینامیسم نابرابری زن با مرد در موارد طلاق، ارث، قصاص، ولایت و حضانت فرزندان، حق زن به کار و مسافرت از موارد آشکار مندرج در قوانین هستند. مسایل مربوط به حق زن بر قدرت باز تولید و سقط جنین ناخواسته، پوشش، تفریح، آزادی معاشرت و انتخاب معاشرین که جای خود دارند. اهمیت قرار داد ازدواج در آن است که به وضوح اعلام میدارد که مرد زن را به همسری می گیرد. طی 300 سال گذشته، فمنیست ها، موقعیت همسران را به بردگان، خدمه و کارگران تشبیه کرده اند، اما هیچ یک از این مفاهیم به طور کامل انقیاد زن را که ناشی از نابرابری در وظایف و حقوق است توضیح نمی دهند.

از لحاظ نظری، نهاد ازدواج، نهادی است که اساسا آزاد نیست زیرا که طرفین در موقعیت برابر به هم نیستند. در ایران به عنوان مثل، با آن که زنان با نوعی کار به اقتصاد خانواده کمک میکنند، اما در قانون و در مفاد ازدواج، زن تابع مرد است و باید از وی تمکین کند. یعنی خواست های جنسی او را حتی خلاف میل و رضایت خو برآورده کند. امتناع از این امر یعنی نقص ماده ای از قرارداد ازدواج که طبق قانون مجازات دارد.

در جوامع غربی، این ماده از قانون ازدواج حذف شده است و ایجاد رابطه جنسی بدون رضایت زن “تجاوز” به حساب می آید و دادگاهها مجازات سنگین برای تعیین می کنند. در ایران، مالکیت بر اعضاء جنسی زن، چه برای استفاده شخصی و یا امر باز تولید در قرارداد ازدواج نهفته است و مورد حمایت مذهب ، قانون و فرهنگ است. 

زن به عنوان مادر

مفهوم دیگر قدرت در خانواده، وظیفه مادری است. مادری طی روندی نه چندان طولانی از وظیفه اولیه زایش و مراقبت به مسئله ای اجتماعی و ایده ئولوژیکی و به حرفه ای تمام وقت و پدیده ای وسواس آمیر و متناقض تبدیل شده است. مفهوم مادر، در عین حال که یک واقعیت است اما ساخته شده روندی تاریخی است. زنان با تحلیل “مادر خوب” با شخصیتی سه گانه روبرو هستند که در زندگی با مادر خود، جدا شدن از او و خود مادر شدن شکل میگیرد. نقش مادری آن چنان مشکل آفرین شده است که برخی نظریه پردازان انر را اساس انقیاد زن میدانند. برخی دیگر مشکل را نه در خود مادری ، بلکه در ساختار اجتماعی که مادران را مقید می کند جستجو می کنند. در نوشته های محافظه کاران معاصر، مادر به عنوان کسی که وظیفه دارد خواست های سلامت، روان و امنیت کودک را بر آورده کند شناخته شده است. این نظریه پردازان معتقدند که رشد شخصیت کودک مستقیما مربوط به مادران است و کودکانی که از تماس مستقیم با مادر محروم میشوند از نظر روانی و احساسی و فیزیکی خطری برای جامعه به حساب می آیند. 

بر اثر این ساختار اجتماعی، از نقش مادری به عنوان امری طبیعی، غریزی کاسته شده است. نظریه های محافظه کارانه به ویژه پس از جنگ جهانی دوم به سایر نقاط جهان نیز راه یافتند و به ویژه در جامعه شهری کشوری چون ایران که با ایده ئولوژی مذهبی خانواده و زنان را تحت کنترل داشت نزدیکی و هم خوانی پیدا کردند. زنان، زایندگان، پرورش دهندگان و مسئول سلامت بدن و توسعه ذهنی کودکان شدند، بدون آن که از نظر قانونی حقی بر آن کودکان داشته باشند. 

ارتباط بین وظایف و حقوق از سوی نظریه پردازان مورد چالش قرار گرفته است. علیرغم آنکه بین وظیفه و اراده آزاد و حق در مفهوم تجریدی و در ارتباط با روابط اجتماعی تناقض وجود دارد. در جوامع پیش رفته به مادران حقوق بیشتری اعطا شده است. در ایران اما مسئله حق زن به حاصل باز تولید خود، یعنی فرزندان در خلاء هر نوع نظریه و تئوری، در چهارچوب قوانین مذهبی باقی مانده است. این چهار چوب، حق انحصاری شوهر به اعضاء جنسی زن و باز تولیدی زن و حق انحصاری پدران بر فرزندان تضمین شده است.  

امروز مادران و فرزندان در جامعه نیمه مدرن-نیمه سنتی ایران با انتظارات متناقض ، وظایف چند گونه ای روبرو هستند که با مفاهیم وظایف و حقوق از نظر تئوریکی هم خوانی ندارند و از نظر اجتماعی خلاف حقوق اولیه بشری هستند. متاسفانه، آنان که بیشتر به  تحکیم وضع موجد کمک می کنند خود زنان هستند که به علت ترس از تغییر وضع موجود، بر رد و انکار تناقضات پای فشاری میکنند. با این همه، در بستر این گرایش ها، اثاری از درهم ریختگی و فرو پاشی نمایان شده است که باید مورد بررسی و تبیین قرار گیرند.

آموزش به عنوان ابزار تغییر

 طی دهه های خیر در نظام آموزشی ایران تغییرات بسیار صورت گرفته است. سیاست های جدا سازی جنسیتی و کلیشه سازی های جنسیتی به سیاست رسمی آموزشی مبدل شده اند و علیرغم پیشرفت جهان در امر برابری جنسیتی، کودکان در محیطی آلوده به مفاهیم تعصب آمیز و تبعیض آمیز آموزش می بینند. ایران باید به تدوین و تاسیس نظام آموزشی به پردازد که تفکر آزاد و فارغ از تبعیض را اساس خود قرار دهد. به گفته پائولو فرری، ” ما باید به کودکانمان سوال کردن را بیاموزیم. هدف آموزش یادگیری متون کهنه شده و قوانین عصر قدیم نیست. بلکه آموزش باید در برگیرنده مشاهدات و تجربیات ما از جهان باشد”.

ما باید مباحث روز را به حوزه علوم انسانی در دانشگاهها وارد کنیم: مباحث جدید در علوم جامعه شناسی، روانشناسی، قانون و جزا، تاسیس رشته های پژوه ش های زنان و مردان و پژوه ش های فرهنگی تاسیس مراکزی برای تدوین فلسفه و تفکر نوین، دموکراسی و حقوق بشر، ایجاد اکادمی های ورزش و تفریح، محیط زیست و بسیاری مباحث امروزین. پایه ریزی فلسفه تفکر آزاد در تمام سطوح آموزشی تا بتواند کودکان، جوانان و نوجوانان را به تفکر منظم و پرسش، شک، اعتراض، دقت، مشاهده و سوال آشنا کند 

خلاصه

در قرن آینده، زنان به مثابه نیمی از جمعیت باید از سیاست های فرودستی و انقیاد فاصله گیرند و خواهند گرفت. آنان در ابتدای راهی هستند که به تعیین  جایگاه واقعی شان در جامعه منتهی خواهد شد. زنان باید با تعین چهارچوب های فمنیستی از دیدگاه های مرد محور فاصله بگیرند، از سردرگمی و عدم اطمینان به خود بیرون آیند و نظرات خود را با دینامیسم جامعه ایرانی در هم آمیزند. زنان باید با کنار زدن مفاهیم متحجر مذکر و مونث، از تکرار تجربه ها خودداری کنند و صرفنظر از آن که طی دو دهه اخیر چه تصویری از آن ها به جهان عرضه شده است، خود را بخشی از جهان پر شتاب بدانند و همراه با آن به جبران عقب ماندگی ها به پردازند. ایجاد جامعه ای باز و دموکراتیک که در آن روابط برابر حاکم است هدف نهائی همه ماست و در این راه اکثریت جمعیت جوان نوید بخش دست یابی به امید ها و آرزو های مان است.

وضعیت زنان پناهنده در انگلیس

تحقیقی که برای تز فوق لیسانس پژوهش های زنان و آموزش در انسیتوی آموزشی دانشگاه لندن انجام شد و خلاصه ان در نشریه آرش ، شماره 36-37 سال 1373 (1994 ) انتشار یافت.

زنان پناهنده چه کسانی هستند؟ وضعیت حقوقی و اجتماعی آنان چیست؟

طبق گزارش شورای پناهندگی کشور نروژ (1991)، زنان و کودکان حدود 80 در صد پناهندگان را تشکیل می دهند. دلایل متعددی باعث شده است که زنان از کشور خود فرار کرده و به سرزمینی بیگانه پناهنده شوند. دلایلی که به وضعیت ستم کشیدگی زن و موقعیت زیر دست بودن او بر می گردد. در سمینار بین المللی که در سال 1985 دز کشور هلند برگزار شد، نمونه هایی از زنان پناهنده ارایه شد:

یک زن پناهده ایرانی تعلام داشت که چون مقررات حجاب اسلامی را رعایت نکرده بود توسط پاسداران توقیف شد و چون بخشی از موهای جلو سرش بیرون زده بود، روسری اش را با پونز فلزی به پیشانیش چسباندند. این زن در اولین فرصت به کشور هلند پناهنده شد.

چند زن از کشورهای عربی که بکارت خود را از دست داده بودند، برای حفظ ناموس توسط مردان تهدید به مرگ شده بودند. مسموم کردن زنان در چنین شرایطی معمولی ترین شیوه کشتن آنان است. طبق گزارش “زندگی در کشورهای صنعتی” شماره 7″ مردانی که این زنان را تهدید به قتل کرده بودند خود آنانی بودند که به انها تجاوز کرده بودند. تنی چند از این زنان توانسته بودند به کشورهای غربی فرار کرده و تقاضای پناهندگی کنند.

نمونه دیگر زنان پناهنده آنانی هستند که تحت  آزار شوهران و وابستگان مرد و مورد تجاوز قرار گرفته بودند. زنی از اریتره در مصاحبه با مقامات هلندی گفت که هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشته است اما چون شوهرش جزو گروه چریک هایی بود که به کوهستان رفته بودند و با دولت اتیوپی در جنگ بودند، وی مورد آزار قرار می گرفته است. طبق دستور مقامات پلیس می بایست هفته ای یکبار خود را معرفی می کرد و سربازان پاسدار در انجا اجازه داشتند که هر وقت هوس کردند به او تجاوز کنند. تجاوز به زنان اریتره ای و حتی دختران 13 ساله و زنان حامله در حضور بستگان انها به فراوانی وجود دارد. بین زنان ویتنامی معروف به قایق نشینان، موارد تجاوز گروهی به فراوانی یافت شده است.

مثال دیگر زنان پناهنده آنانی هستند که فعالیت سیاسی شوهرانشان آنان را وادار به فرار از کشور کرده است. زنان پناهنده از این گروه از امریکای لاتین هستند که اکثرا مورد تجاوز گروهی و ضرب و شتم قرار گرفته اند.

با این همه باید گفت که اکثریت پناهندگان که جمعیتی حدود 18 میلیون را تشکیل می دهند نه به کشورهای غربی، بلکه به کشورهای همسایه پناه می برند.

پناهنده، چه مرد و یا زن، با فشارهای عصبی روبروست. زنان پناهنده در این مورد بار مضاعفی را بر دوش میکشند. آنان باید بار مراقبت از کودکان و وظایف روزمره خانواده را نیز انجام دهند و در غیر این صورت کودکان به سختی لطمه خواهند خورد. در این گروه، زنان بسیار جوان و بسیار مسن در معرض ناراحتی های روانی و اقتصادی بیشتری قرار می گیرند. زنان جوان ممکن است با ورود به محیط های نا آشنا مورد آزار و تجاوز جنسی قرار گیرند.

در سای 1998، جمعیتی حدود 200،000 نفر به کشورهای غربی پناهنده شدند. از این تعداد، نیمی در امریکای شمالی و بقیه در کانادا، استرالیا و کشورهای اروپایی اجازه اقامت گرفتند. طی سالهای 1980-1990، کشور بریتانیا کمترین تعداد پناهنده را پذیرفته است.

امضا کنندگان کنوانسیون ژنو موظفند که افرادی را که به دلیل ترس و تعقیب حکومت خود تقاضای پناهندگی دارند را در کشور خود بپذیرند. اما مقاوله نامه هایی چون قرارداد رم، قانون مهاجرت، قانون مجازات شرکت های هواپیمایی و قانون اروپای واحد همگی به عنوان سدی در برابر موج مهاجرت از کشورهای جهان سوم عمل میکنند.

آمار و ارقام در بریتانیا

طبق گزارش بولتن آماری اداره مهاجرت بریتانیا (24 ژوئن 1991) در حالیکه متقاضیان پناهندگی بین سالهای 85-88 رقم تقریبا ثابتی را تشکیل می دادند (حدود 3000 نفر سالیانه) ، از سال 1988 به بعد، این رقم رو به افزایش یافت به طوری که در سال 1999 به حدود 24000 نفر بالغ شد که عمده آنها از قاره آسیا و افریقا بودند.

در سال 1990، ایران حدود 3% پناهندگان را تشکیل می داد اما در 1998 این رقم به حدود 39% افزایش یافت.

پناهندگان ایرانی در بریتانیا

طبق آمار اداره مهاجرت بریتانیا در سال 1979 رقمی در حدود 83 هزار ایرانی در این کشور زندگی می کردند. این رقم پس از انقلاب رو به افزایش یافت و در سال 1985 به حدود  120،000 نفر رسید. ایرانیانی که به بریتانیا مهاجرت کردند به طور کلی به 3 گروه تقسیم می شدند:

گروه اول، ایرانیان ثروتمند که با خانواده از سالیان قبل در این کشور می زیستند و انقلاب تغییری در وضعیت آنها نداد.

گروه دوم، انهایی که بلافاصله بعد از انقلاب یا در دوران انقلاب به این کشور کوچ کردند و عمدتا متعلق به طبق متوسط و بالای جامعه یا کارمندان رده بالای رژیم شاه بودند و با وجود آن که عمدتا در ایران دارای ثروت و دارایی بودند اما آن را بر جای گذاردند و مهاجرت کردند.

گروه سوم، ایرانیانی که بعد از سال های 1981، یعنی پس از شروع جنگ و موج سرکوب و دستگیری مخالفان رژیم. این گروه به علت شرایط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مذهبی و فشارهای ناشی از آن به بریتانیا کوچ کردند. ترکیب طبقاتی پناهندگان متفاوت است اما به طور کلی می توان گفت که اکثریت از طبقه روشنفکر و تحصیل کرده و متوسط بودند. گرچه ایرانیان در همه شهر های بریتانیا پراکنده هستند، اما اکثریت در شهر لنده اقامت دارند. در این مورد اما آمار دقیق وجود ندارد.

پرسشنامه و نتایج بدست آمده

پرسشنامه این تحقیق دارای 30 سوال بود که در اختیار طیف نسبتا قابل توجهی از زنان پناهنده قرار گرفت. وضعیت کلی زنانی که به پرسشنامه پاسخ دادند از نظر گروه سنی و تحصیلات و تجربه به قرار زیر بود:

سن : 33-50 از بین این داوطلبان تنها یک نفر دیپلم متوسطه داشت. بقیه همه دارای لیسانس و فوق لیسانس، مهندس برق، ارشیتکت و غیره بودند. از نظر سابقه کار، به جز یک نفر، همگی دارای سابقه کار بین 22-23 سال بودند که بین آنها دبیران دبیرستان، متخصصین طراز اول سازمانهای دولتی بودند. از شرکت کنندگان در این تحقیق، تنها نیمی ازدواج کرده و با همسر خود مهاجرت کرده بودند. نیم دیگر یا ازدواج نکرده بودندو یا در ایران از همسر خود جدا شده و به همراه فرزند خود پناهنده شده بودند. نیمی از این زنان دارای 1-2 فرزند با میانگین سنی 7-27 سال بودند.

از آن جا که بخشی از این تحقیق با گروه مورد تحقیق یک زن پژوهنده پاکستانی، خانم فرزانه بری در مورد اشتغال زنان پاکستانی و تاثیرات اشتغال در وضعیت خانوادگی آنها نشان میدهد که تغییر موقعیت طبقاتی زنان اشکال بر انگیز است، زیرا اینان عمدتا از نظر اقتصادی در پاکستان وابسته به مردان خانواده بودند و هیچ نوع سابقه کار مزد بگیری نداشتند. طبق آمار 1961، پاکستان، حدود 9% زنان جزو نیروی کار بودند. این در حالی است که در ایران طی سالهای 1950-1970 تعداد زنان مزد بگیر افزایش یافت و در سال 1976 به % 2/13 رسید. این رقم با آنکه بسیار پایین است اما حدود 15 % پرسنل دانشگاهی ، 16% کادر قضایی ، 3% مهندسی و 10% کادر پزشکی را تشکیل می دادند. طی دهه هفتاد، حد متوسط زنان در بازار کار 2/37% در بخش تولید، 9/20 % در بخش تجاری و 4/20% در بخش خدمات بود. طی همین دوره نیمی از زنان فعال اقتصادی در مناطق روستایی در صنایع کوچک نساجی یا قالی بافی مشغول به کار بودند.

 دلایل ترک ایران

اگر فردی به قصد پناهندگی در سرزمین دیگر کشور خود را ترک می کند بر اساس انتخاب آزادانه نیست. ترس از تعقیب و آزار و زندانی شدن و یا فشارهای اجتماعی غیرقابل تحمل معمولا افراد را وادار به ترک خانه و دیار خود می کند.

بین شرکت کنندگان در تحقیق حاضر، 40 % به خاطر مسایل سیاسی، 40% مسایل اجتماعی- فرهنگی و 10% اقتصادی-اجتماعی و 10% بقیه بخاطر مسایل خانوادگی ترک وطن کرده بودند. برخی از زنان عضو و یا هوادار یکی از گروههای سیاسی مخالف حکومت بودند که از ترس دستگیری و زندان فرار کرده بودند. یکی از زنان به مدت 5 سال زندانی بود و با تنی بیمار و وضعیت عصبی نا مناسب به مدت یکسال تحت نظر موسسه پزشکی در لندن مورد معالجه قرار گرفته بود.

زنی دیگر اظهار داشت که در یک موسسه کارمند رتبه بالا بوده است و از او خواسته میشود که با استفاده از اطلاعات و کار ویژه اش علیه برخی افراد جاسوسی کند. چون وی زا این کار سر باز می زند، خانه اش بازرسی میشود و برخی وسایلش توقیف میشوند. وی اظهار داشت که با ترسی که بر او حاکم شده بود در اولین فرصت به کمک دوستان از کشور خارج شد.

برخی زنان گفتند که نمی توانستند شرایط اجتماعی و “اسلامی شدن” کل جامعه به ویژه حجاب اجباری را تحمل کنند. یکی از زنان به خاطر دو دخترش ترک ایران کرده بود زیرا که نمی خواست شاهد آن باشد که دخترانش در آن چنان محیطی زندگی کنند. او می خواست که دخترانش در محیطی آزاذ و به دور از فشارهای اجتماعی رشد کنند. یکی از زنان در شهرستانی سرپرست مدرسه حرفه ای بود ، اما نه تنها از کار برکنار شد، بلکه در خانه هم او را راحت نمی گذاشتند. بین این زنان تنها یک نفر به دلیل آن که نمی توانست در ایران تحصیل و کار کند و وضعیت اقتصادی نامناسبی داشت کشور را ترک کرده است به امید آنکه برای پدر و مادر پیرش خرج زندگی بفرستد.

چه افراد و یا موسساتی در بریتانیا به یاری زنان می آیند؟

 نیمی از این زنان از طریق موسسه خدمات مهاجرت بریتانیا تقاضای پناهندگی کرده بودند. بقیه در مرحله اول توسط فامیل و دوستان راهنمایی شده و در مرحله بعدی از طریق موسسات و یا کانون های پناهندگی ایرانیان پرسشنامه ها را پر کرده بودند. شورای پناهندگی بریتانیا خدمات مربوط به مشاوره و راهنمایی در مورد کاریابی و اموزش زبان انگلیسی را ارایه می دهد. قوانین اخیر بریتانیا در مورد محدود کردن تعداد پناهنده، مشکلات این موسسات و متقاضیان را مشکل تر کرده است. اکثر متقاضیان در سالهای اخیر تحت عنوان “شرایط استثنایی اجازه اقامت” که از نظر ظاهر تفاوت چندانی با پناهندگی ندارد پذیرفته شده اند. تنها از نظر حقوقی این افراد در وضعیت سرگردانی هستند.

مدت زمان انتظار برای دریافت پاسخ

قوانین ویژه پناهندگی ثابت نیستند و با توجه به تعداد متقاضیان طی 10 سال گذشته نوسان بسیار داشته اند.

شرکت کنندگان در این تحقیق اظهار داشتند که پاسخ به انها از 6 ماه تا 2 سال نوسان داشته است.آنها در این مدت اجازه تحصیل و کار داشتند، اما بلاتکلیفی برایشان بسیار رنج اور بوده است.زنان از نگرانی و پریشان حالی در این دوران صحبت میکردند و زنی میگفت که ” به مدت 15 ماه هیچ کار نکرادم. فقط در خانه ماندم. نمی دانستم چه کار کنم و کسی مرا از حقوقی که به من تعلق میگرفت مرا اگاه نکرده بود.” با این حال اکثریت زنان برخورد مثبتی داشتند و طی مدت انتظار به تکمیل یلدگیری زبان و یا جستجو برای کار و سرو سامان دادن به وضعیت فرزندان خود پرداخته بودند.

وضعیت دانستن زبان انگلیسی و شیوه یادگیری آن

بین زنان مصاحبه شونده تنها یک نفر از نظر زبان دانستن مشکل نداشت. بقیه از این نظر ضعیف بودند.این مسئله را میشد از نحوه پرکردن پرسش نامه نیز حدس زد. مشل ندانستن زبان باعث میشد که زنان نتوانند به راحتی با محیط جدید ارتباط برقرار کنند. انها که با دوستان و اشنایان زندگی میکردند از این نظر به انها وابسته بودند. مشکل دیگر ان بود که ندانستن زبان کشور محل اقامت در قضاوت و درک فرهنگ ان کشور بود که همراه با تعصب و منفی بافی بود. شیوه یادگیری زبان، شرکت در کلاس های خاص بزرگ سالان، تماشای تلویزیون و خود اموزی ، خواندن کتاب و نشریه بود.

تقریبا همه پناهندگان با مشکل زبا مواجه هستند. تحقیق محدودی که در خانواده های پناهنده در امریکا که از جنوب شرقی اسیا مهاجرت کرده اند نشان میدهد که حدود %64 انها به هیچ وجه انگلیسی نمی دانستند و در این میان تعداد زنان بیشتر از مردان بود. در کشورهائی نظیر امریکا، پناهندگان در بدو ورود، به مدت 6 ماه در مراکز مخصوص به یادگیری زبان می پردازند. کشور بریتانیا از این نظر سیاست خاصی ندارد و به همین دلیل پناهندگان با مشکل تنها ماندن و ایزوله شدن، عدم اعتماد و ترس مواجه هستند. دسترسی به کلاس های زبان نیز بین زنان و مردان متفاوت است و تعداد زنان پناهنده مسن تر کمتر در کلاس ها شرکت میکنند. مشکلات فرهنگی، مراقبت از کودکان و وظایف روزمره ای که مردان خود را از ان معاف میکنند بر دوش زنان قرار می گیرد. ّ

مطالب مرتبط