خشونت نمایشی
محمدرفیع محمودیان
شکلی از خشونت که کمتر مورد بررسی قرار گرفته است خشونت نمایشی است. خشونت نمایشی در فرایند نمایش هدفمند احساسات در جهت برانگیختن تأثیری معین در دیگران اِعمال میشود. عرصۀ بروز و کاربرد این خشونت کناکنش (interaction) میان انسانها است و هر کس و هر گروهی نیز از امکان و امکانات اِعمال آن برخوردار است. از اینرو نیز حضوری همه جانبه در زندگی روزمرۀ اجتماعی دارد. این شکل از خشونت همانند خشونت نمادین و انظباطی مورد بررسی بوردیو و فوکو عنصر ثابت و نا زدودنی زندگی اجتماعی است ولی بر عکسِ آندو نه از سوی نهادهای اجتماعی و سیاسی یا روابط اجتماعی که از سوی افراد بر یکدیگر اِعمال میشود. اگر خشونت بطور کلی بمعنای تحمیل درد و رنج یا فشار به انسان است، خشونت نمایشی بمعنای تحمیل احساسی خاص به دیگران در جهت برانگیختن یا بازداشتن آنها از انجام کنشی خاص است. من در ادامۀ این نوشته در ابتدا به بررسی شکلهای مطرح خشونت خواهم پرداخت. سپس ویژگیهای خشونت نمایشی را برخواهم شمرد. در نهایت در بخش آخری نوشته شکلها و میزان تأثیر این شکل از خشونت را بررسی خواهم کرد.
شکلهای مطرح خشونت
در فلسفۀ سیاسی و اجتماعی مدرن سه سنخ متفاوت خشونت، سلطهگر، نمادین و انضباطی، مورد اشاره و بررسی قرار گرفته است. سنخ اصلی و کلاسیک خشونت که از هابز تا کنون مورد بررسی قرار گرفته و ماکس وبر مشهورترین نظریهپرداز آن بشمار میآید خشونت سلطه گر است. خشونت سلطهگر هم میتواند بازدارنده باشد و هم وادارنده. مهم اجبار یا برانگیختن انسان به انجام کنشی است که خود تمایلی به انجام آن ندارد (یا جلوگیری از انجام کنشی است که خود تمایل به انجام آن دارند). اجبار اینجا بوسیلۀ کاربرد خشونت فیزیکی و مادی، از استفاده از سلاح گرفته تا تنبیه و توزیع هدفمند امکانات، صورت میگیرد. وبر این نکته را مورد تأکید قرار میدهد که دولت نهادی است که اِعمال این شکل از خشونت را به انحصار خود در میآورد. امروز نیز میتوان گفت هر چند خشونت سلطهگر دارای جایگاهی معین در زندگی روزمره است ولی دولت بوسیلۀ قانون و نهادهای تنبیه و انظباط سعی در مهار و تنظیم آن دارد. شاید مجرمین در سطحی کم و بیش کلان و کنشگران معمولی اجتماعی در سطح خُردِ نزاعهای احساسی-عاطفی دیگران یا یکدیگر را مورد حملۀ فیزیکی قرار دهند ولی دولت خود را موطف میداند که بسرعت و با تمام قوا در مقابل آن واکنش نشان دهد و به تنبیه و عاملین آن بپردازد.
جامعه شناس فرانسوی بوردیو به وجهی دیگر از خشونت سلطهگر، خشونت نمادین پرداخته است. به باور بوردیو ویژگی اصلی خشونت نمادین آن است که بسان خشونت احساس نمیشود بلکه بسان رویکردی پذیرفته شده، یا هنجاری و مرسوم دیده میشود. پذیرش اجبار یا دستور اینجا بدون آنکه همچون اطاعتی ناگزیر احساس شود صورت میگیرد. خشونت نمادین پدیدهای مرتبط با قدرت نمادین است، قدرت تعیین معیارها، تصمیمگیری و قانونگذاری به اتکای مقام و جایگاه اجتماعی. امروز این دولت است که دارای قدرت نمادین اصلی در جامعه است. قدرت نمادین بنوبت خود ریشه در مالکیت سرمایۀ نمادین و دیگر انواع سرمایه دارد. دولت حتی در لیبرالترین جوامع غربی تسلطی انحصاری بر نظام آموزشی، قضایی و مالیاتی دارد و دارای بزرگترین دستگاه اداری در جامعه و ابزار تنظیم بازار است. این به دولت اجازه میدهد که با اعتبار و مشروعیت تمام در تمامی زندگی اجتماعی معیار و قانون وضع کند. بطور نمونه دولت مشخص میسازد چه شکلی از رابطه بین افراد نهاد خانواده بشمار میآید و اعضاء آن دارای چه حقوق و مسئولیتهایی نسبت بیکدیگر هستند. خشونت نمادین اینجا خود را با شفافیت تمام بنمایش میگذارد. انسانها بدون آنکه در مورد درستی یا صلابت تصمیمهای اتخاذ شده در مورد ساختار خانواده فکر کنند بر مبنای آن میاندیشند و رفتار میکنند.
با اینحال بزرگترین تحول در درک از خشونت در دوران معاصر را میشل فوکو بوجود آورده است. فوکو از خشونتی پرده بر میدارد که در فرایند و بوسیلۀ مراقبت و انضباط اِعمال میشود. فوکو خود از مفهوم خشونت بهره نمیجوید. او تمام توجه خود را معطوف به بررسی پدیدۀ قدرت کرده، آنرا بسان یک مفهوم کلی و اساسی بکار میبرد ولی آنهنگام که آثار او را میخوانیم نمیتوانیم کاربرد گستردۀ خشونت را در فرایند مراقبت و انظباط نادیده بگیریم. انضباط اساساً آمیخته با تنبیه هست و مراقبت نوعی اِعمال خشونت بر افراد است. به باور فوکو مراقبت و انضباط بدن را نشانه میگیرد. هدف برساختن بدنی مطیع و منضبط است. در این فرایند فرد و سوژۀ مدرن با ذهنیت و انگیزه مرتبط با آن نیز تولید میشوند. به این دلیل کاربرد خشونت اینجا نقش بازدارنده ندارد. بدن را نشانه میگیرد و آنرا بر میسازد ولی آنرا سرکوب نمیکند. برعکس، آنرا بر میانگیزد و شور و شوق بدان میدمد. هدف نه برساختن بدنی است که نشان درد و زخم خشونت را بر خود دارد بلکه بدنی است که خود انگیخته، منظم و هوشیار نظمی عقلایی را تحکیم میبخشد. رد خشونت را نه در سطح و کالبد بدن که در جایی دیگر، در برساختگی بدن، در انضباط و بهمپیوستگی آن و همچنین پیوند آن با ذهنیتی عقلایی و هدفمند باید جست.
مهمترین نکتهای که میتوان از بررسی سه سنخ خشونت بطور کلی و دو سنخ خشونت نمادین و انضباطی بطور خاص آموخت جهانشمولی یا حضور همه جانبه خشونت در جامعه و زندگی است. آنگونه که بوردیو و فوکو مشخص میسازند تمامی گسترۀ زندگی اجتماعی آکنده از خشونت است. آنهنگام که در مدرسه زبان و فرهنگ درست و غالب را میآموزیم آنرا در فرایند خشونتی اِعمال شده – البته نه به ضرب کتک و فلک که بلکه در فرایند فراگیری اجباری و سازمانیافته – میآموزیم. همزمان دردرمانگاه، ورزشگاه و کارخانه خشونت نهفته در مراقبت و انضباط بدن یا وجود فردی یکایک ما را آنگونه برمیسازد که خودانگیخته و هدفمند مطیع، بهمپیوسته و منضبط رفتار کنیم. مراقبت و انظباط امروز جزء اساسی کارکرد هر نهاد و مؤسسۀ اجتماعی است و هیچکس نمیتواند از حضور در این نهادها بگریزد یا بهنگام حضور در آنها شکل کارکرد آنها را گردن نهند. از همان لحظۀ آغازین حضور در کلاس درس، اتاق معاینه یا کارخانه انسان مجبور است انضباط حاکم بر آنها را بپذیرد و بر مبنای اصول حاکم بر کارکرد آنها رفتار کند.
با اینحال بوردیو و فوکو بر این امر تأکید میورزند که خشونت همه جانبه هر چند خشونتی است که تا اعماق وجود یا بدن نفوذ میکند باز بسان خشونت احساس نمیشود. این خشونتی است که نه فقط مشروع و پذیرفته شده است که جزء ضروری زندگی اجتماعی، ضروری برای کارکرد هر چه بهینهتر نهادهای اجتماعی و پیشبرد زندگی، جلوه میکند. شکی نیست که اِعمال آن از سوی کنشگران احساس میشود و حتی آنگونه اِعمال میشود که از سوی کنشگران بسان یک بایست نیز احساس شود، ولی قرار نیست کسی آنرا همچون درد و رنج احساس کند. خوشایند کسی نیست که سر ساعتی معین سر کار حاضر شود و سپس کار خود را دقیق و منظم بدون توجه به وضعیت جسمی و روحی خود تا ساعنی معین پیش برد؛ یا بسان شاگردی بچه سال با حضور منظم و منضبط در کلاس درس تربیت و آموزشِ مناسب دوران خود را فرا گیرد. با اینهمه قرار است کارخانه و مدرسه آنگونه سازماندهی شوند که کارگر و شاگرد با شور و شوق یا بخاطر آنچه که سر انجام بدست میآورند، از مقام اجتماعی و ترفیع مقام گرفته تا ثروت و قدرت، در کارخانه و کلاس درس حضور یابند.
آنچه که به هر رو در این برداشت از خشونت بدان پرداخته نمیشود خشونتی است که میتوان آنرا براندازنده معرفی کرد. خشونت همه جانبه خشونتی است که از سوی نهادهای قدرت، دولت و دیگر مؤسسات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برسمیت شناخته اِعمال میشود. این شکل از خشونت میتواند دارای آن ویژگیهایی باشد که بوردیو و فوکو از آن سخن میگویند. ولی خشونت براندازنده میتواند، بخاطر آنکه از سوی نهادها یا کنشگرانی دیگر با قصد و منظوری متفاوت بکار گرفته میشود، دارای ویژگیهایی یکسره دیگرگونه باشد. در دوران مدرن مارکس و والتر بنیامین به این شکل از خشونت اشارههایی داشتهاند ولی هیچکدام ویژگیهای آنرا مورد بررسی و مطالعه دقیق قرار نداده است. مارکس به خشونت همراه و زایندۀ انقلاب اجتماعی اشارههایی دارد. او چنین خشونتی را امری ضروری برای برانداختن نظم کهنه و بر پای داشتن نظمی جدید میبیند. هر چند او مشخص نمیسازد ولی بنظر میرسد او آنرا پدیدهای یکبار مصرف میبیند که بگاه انقلاب از جانب بورژوازی با پرولتاریا بکار گرفته میشود و سپس بکنار نهاده میشود. مهمترین ویژگیهای آن نیز مشارکت تودهها در فرایند اِعمال آن و پویایی خودجوش نسبی آن هستند. اصلاً مشارکت گستردۀ تودهها بدان پویایی و سرزندگی میبخشد. والتر بنیامین بگونهای عرفانی خشونت براندازنده را خشونت الهی مینامد. او این خشونت را که مرگبار ولی نه خونبار میداند در مقابل خشونت اسطورهای قرار میدهد، خشونتی که برسازنده یا حافظ قانون و از آنِ دم و دستگاه اداری است. بنیامین خشونت براندازنده را از آنرو که بیرون از آن قانون و به شکل بیواسطۀ ناب اعمال میشود همسان خشونت سرزده از سوی خدای تورات در مقابل سرپیچی از قرمانش دانسته، آنرا خشونت الهی مینامد. به هر رو، نه بنیامین و نه مارکس، هیچیک، خشونت بر اندازنده را پدیده یا مقولهای متعلق به حوزۀ زندگی اجتماعی و روزمره، حوزههای مرسوم زندگی انسانی و معمولی ما نمیدانند و شاید از آنرو آنرا بگونهای تجربی مورد بررسی و مطالعه قرار نمیدهند.
خشونت نمایشی
شکلی از خشونت که در زندگی روزمره از اهمیتی فوقالعاده برخوردار است و در هیچ ارتباط ضروری با دولت و نهادهای مرتبط با آن قرار ندارد خشونت نمایشی است. این شکل از خشونت در بررسیهای متفکرین مدرن مورد توجه جدی قرار نگرفته است. فوکو و بنیامین بطور حاشیهای بدان پرداختهاند، ولی بیشتر برای آنکه اهمیت و اعتبار آنرا نفی کنند. خشونت نمایشی خشونتی است که در رفتار تجلی مییابد. آنگاه که فرد یا مجموعهای از افراد میکوشند تا با شکل برخورد خویش، با الگوی سخن گفتن، با شیوۀ لباس پوشیدن و حالت چهره و اندام به دیگری احساسات و باور معینی را القاء کنند و او را مجذوب و مسحور خواست و اراده خود سازند ما با خشونت نمایشی روبرو هستیم. مهم متأثر ساختن دیگران در جهت معینی است. نمایش چنان اجرا میشود که دیگری صرفنطر از قصد و خواست اولیۀ خود به احساس و باور معینی برسد. هر نمایشی خود بخود در بر گیرندۀ خشونت نیست ولی آنگاه که نمایش بقصد متأثر ساختن یکجانبۀ احساس و باور دیگری اجرا میشود با خشونت توأم شده و به زایش خشونت نمایشی میانجامد. به این خاطر خشونت نمایشی نه نمایش صرف است و نه نمایشی بدون قصد و منظور. عدم توجه به این دو نکته، اندیشمندانی مانند بنیامین و فوکو را به بیتوجهی به خشونت نمایشی کشانده است.
بگاه خشم یا شادی و اندوه، انسانها احساسات خود را بنمایش میگذارند و این نمایش دیگران را متأثر میسازد. این ابراز احساسات را به هر رو نباید با خشونت نمایشی یگانه پنداشت. خشم یا اندوه و شادی چه بسا که بگونهای خود بخودی ابراز شوند. شکی نیست که حتی در این صورت ابراز احساسات تأثیری معین بجای میگذارند ولی هیچ نمیتوان مطمئن بود که این تأثیر چگونه و چه در جهت خواهد و در نهایت بر دیگری چه اثری خواهد نهاد. احساسات میتوانند بسرعت برق و باد ابراز شوند و سپس بهمان سرعت جای خود را به احساساتی دیگر دهند. ولی آنهنگام که بروز احساسات به مهار ذهنیتی عقلایی هدفمند در آمد و در خدمت قصد و منطور معینی در آمد وجهی خشونت آمیز می یابد. به این دلیل اولین ویژگی مهم خشونت نمایشی عقلایی بودن آن بمعنای هدفمند یا منظورمند بودن آن است. ولی چون اینجا خشونت دارای وجهی نمایشی است ابراز احساسات حتماً باید با آن همراه باشد. نمایش در درجۀ اول نمایش احساسات است، نمایش بدت و وجودی احساسی. نمایش خالی از احساسات همچنین نمیتواند تأثیری بر جای بگذارد. نمایش همواره امری حسی-عقلایی است. احساساتی که البته به مهار عقلانیت و هدف و منطوری خاص در آمدهاند. این دومین ویژگی مهم خشونت نمایشی است: کنش حسی به مهار عقلانیت درآمده.
خشونت نمایشی نه بر بدن یا ذهن که بر احساسات یا بعبارتی که در جامعه شناسی معاصر رواج یافته ساختار عاطفی وجود انسان اِعمال می شود. برانگیختن احساسات هدف اصلی اِعمال آن است. احساسات همانگونه که در فلسفۀ مدرن و جامعه شناسی معاصر بر آن تأکید شده نه در خلاء برانگیخته میشود و نه در خود محدود میماند. در هر فرهنگ و جامعهای احساساتی مهم (یا غیر مهم) بشمار میآیند و شکل مشخص و بهنجاری برای ابراز آن وجود دارد. در یک جامعه ممکن است ابراز خشم بهنجار شمرده نشود و در جامعهای دیگر ابراز آن به همه یا به گروههای خاصی توصیه شود ولی مهمتر از آن این که احساساتی در یک جامعه چنان مهم است که همه از آن حرف میزنند و در جامعهای آنقدر حاشیهای است که کمتر کسی از آن سخن میگوید. دلواپسیِ محض بدون موضوع معین، احساسی که کیرکگارد برای اولین بار به بررسی آن پرداخت و آنرا angst نام نهاد، بنظر میرسد به وجود همه در غرب راه یافته است. این در حالی است که در جامعهای همچون ایران کمتر کسی آنرا احساس میکند یا چنان آنرا مهم میداند که از آن سخن گوید. این ساختار فرهنگی یا اجتماعی است که شرایط اِعمال خشونت نمایشی را تعیین میکند. تأثیر گذاری بر دیگری فقط (یا بیشتر) در چارچوب و بر اساس احساسات بهنجار ممکن است و بهترین نتیجهها را ببار میآورد. اگر مشخص است که ابراز احساس اندوه و تأسف بصورت گریه در جامعهای بهنجار شمرده میشود آنگاه یکی از بهترین و کارآمدترین راههای تأثیرگذاری بر انسانها برانگیختن احساس اندوه و گریاندن آنها است.
احساسات فقط ابراز نمیشود. رویکرد و رفتار معینی را نیز بر میانگیزد. شاید در آن اول فقط رویکرد معینی را بر انگیزند اما سپس، البته شاید در فرایندی دراز مدت، رویکرد به کنشهای معینی میانجامد. احساسات اساساً در خود توأم با رویکرد خاصی هستند. هر احساسی با رویکردی توأم است. در حالیکه حس اندوه افسردگی و رخوت را با خود بهمراه میآورد، حس شادی کم و بیش سرزندگی و گشودگی را دامن میزند. این رابطه را میتوان مطالعه کرد و به درک کم و بیش دقیقی از آن رسید. اما احساسات همچنین رویکرد یا نگرش خاص اجتماعی یا سیاسیای را بر میانگیزند. میتوان گمان برد که احساس ترس محافطهکاری و احساس خشم اعتزاض و شورش را در پی خواهد داشت. بدون شک در این مورد نمیتوان هیچ یقینی داشت و به درکی معینی دست یافت ولی میتوان حدس و گمانهای خاصی داشت. به هر رو در هر دو مورد میتوان بر اساس نظریهها و محاسبۀ خاصی احساسات خاصی را برای دست یافتن به تأثیر مطلوبی داشت. بطور کلی، سومین ویژگی مهم خشونت نمایشی را باید اِعمال شدن آن بر ساختار عاطفی دانست.
خشونت نمایشی بگونهای نهادین و شخصی، هر دو، اِعمال میشود ولی اینجا در مقایسه با دیگر شکلهای خشونت کنش شخصی افراد و حتی کناکنش (interaction) از اهمیت خاصی برخوردار هستند. چهارمین ویژگی مهم خشونت نمایشی عملاً تنوع شکلهای کاربرد آن است. نهادهای اصلی قدرت و همچنین نهادهای خُرد اجتماعی و سیاسی بطور نظاممند و هدفمند خشونت نمایشی را بکار میگیرند. در دادگاه و بیمارستان، قاضی، دادستان، پزشک و پرستار بوسیلۀ شیوۀ خاص رفتار، سخنپردازی، پوشاک و آرایش تأثیر معینی از خود نزد متهم، بیمار و تودۀ مردم بجای میگذارند. کارکنان این نهادها از آزادی چندانی در پیشبرد نمایش خود برخوردار نیستند. آنها باید بر اساس مقررات درونی نهادهای خود شیوۀ خاص رفتار و پوشاک داشته باشند. کناکنش آنها با دیگری رابطهشان یعنی متهم و بیمار نیز تا حد زیادی تابع مقرارات است. ولی باز این همین افراد هستند که باید نمایش و خشونت مرتبط با آنرا پیش ببرند. در مقایسه، در نهادهای خُرد اجتماعی افراد از آزادی بیشتری در پیشبرد نمایش برخوردارند. مقرارات اینجا بیشتر شکل هنجارها و ارزشهای اجتماعی دارد و کناکنش از پویایی بیشتری برخوردار است.
در عرصۀ نهادهای رسمی، خشونت تا حد زیادی بطور یکجانبه اِعمال میشود. کسانی اینجا بکارگیرندۀ آن و کسانی دیگر قربانی اِعمال آن میشوند و قربانیان تا حدی زیادی از امکان بکارگیری نمایش بعنوان وسیلۀ اِعمال قدرت محروم هستند. جامعهشناس کانادائی-آمریکائی گوفمن از نهادهایی سخن میگوید که در آن افراد از وسائل و امکانات ضروری اجرای نمایش، از پوشاک و آرایش گرفته تا امکان صیانت از رازهای زندگی خصوصی و دسترسی به اطلاعات عمومی در مورد دیگران، محروم هستند. گوفمن چنین نهادهایی را نهادهای تمامیتگرا مینامد. بطور کلی میتوان گفت که نهادهای رسمی قدرت همه تا حد زیادی بسان نهادهای تمامگرا عمل میکنند. در حالیکه قاضی و پزشک از تمامی امکانات برای اجرای نمایش برخوردارند و اساساً دادگاه و بیمارستان برای اجرای نمایش آنها صحنه پردازی میشوند، بیمار و متهم از هیچ امکانی در زمینۀ پیشبرد نمایش برخوردار نیستند، با صحنۀ نمایش آشنا نیستند و در صورتیکه بخواهند در اجرای نمایش قاصی و پزشک مانعی ایجاد کنند با تنبیه روبرو میشوند. بطور کلی، خشونت نمایشی اینجا به دو شکل اِعمال میشود. یکی در مسحور و عاجز ساختن دیگران بوسیلۀ ابراز اقتدار، تسلط و دانش و دیگری بوسیلۀ بازداشتن دیگران از اجرای نمایش دلخواه خود.
در نهادهای خُرد اجتماعی، در خانواده، جمع دوستان، همکاران و همکلاسیها خشونت نمایشی بشکل بازتری اِعمال میشود. افراد نه فقط از آزادی بیشتری در زمینه تأویل هنجارها و ارزشها برخوردار هستند بلکه همچنین میتوانند صرفنظر از آنکه در کدام موقعیت قرار دارند اِعمال کنندۀ خشونت نمایشی باشند. حتی دون پایهترین و تازهواردترین اعضاء نهادهای خُرد نیز میتوانند بر دیگر اعضای نهاد خشونت نمایشی اِعمال کنند. فرزندان خردسال خانوده میتوانند با گریه یا جیغ و داد (عمدی) خواستهای خود را پیش برند. در جمع دوستان کم و بیش همه دارای قدرت و امکان برابر در پیشبرد نمایش و کاربرد خشونت بر یکدیگر هستند. در جمع همکلاسیها شرایط تا حدی متفاوت است و چه بسا که برخی به حاشیه رانده شده و بازیهای نمایشی آنها مورد توجه کسی قرار نگیرد ولی حتی آنها میتوانند توجه برخی همکلاسیهای خود را جلب کنند. بدون شک در جمعهای خُرد نیز برخی بخاطر مقام و جایگاه یا توانمندیهای شخصی خود از شرایط بهتری برای اِعمال خشونت نمایشی برخوردارند، ولی حتی آنها نمیتوانند دیگران را از ایفای نقش فعال باز دارند. آنچه چنین وضعیتی را موجب میشود آن است که روابط افراد در نهادهای خُرد بر اساس دخالت همه اعضا در فرایند کارکرد آن بنیان گذاشته است و دخالت فعال امری کم و بیش غیر ممکن بدون بیان احساسات است.
به هر رو، خشونت نمایشی عنصر ماندگار و جهانشمول زندگی اجتماعی است و آنرا نمیتوان از زندگی اجتماعی و گسترۀ رفتار حذف کرد. نمایش جزء یا عنصر ثابت زندگی اجتماعی و کناکنش است. بدون نمایش همبودگی (انسانها با یکدیگر) غیر ممکن است. انسانها باید احساسات، درک و باورهای خود را به یکدیگر نشان دهند تا بتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و چون انسان موجودی هوشمند و خردورز است خود بخود سعی میکند نمایش را هدفمند و سارمانیافته پیش برد. ولی آیا نمیتوان نمایش را بدون بخشیدن وجهی خشونتآمیز بدان پیش برد؟ پاسخ منفی است زیرا انسانها، یکایک، اراده و خواست خاص خود را دارند و همبودگی و همراهی خودانگیخته بسختی بین آنها شکل میگیرد. سازگاری چند انسان با یکدیگر حتی در زمینۀ انجام کارهای ساده بگونهای خودبخودی بدست نمیآید. هر کس باور و درک خاص خود را دارد، در عین حال که بسیاری از اوقات توافق باید بسرعت بدست آید تا بتوان کاری را به انجام رساند (یا به هدفی دست یافت). به این خاطر افراد از توان و امکانات نمایشی خود در خدمت تأثیرگذاری بر یکدیگر در جهت همراه ساختن آنها با خود یا خنثی ساختن تلاش آنها (در جهت تأثیر گذاری بر خودشان) بهره میجویند.
پنچمین ویژگی مهم خشونت نمایشی پایداری آن در مقابل تمام تلاشهایی است که در جهت حذف آن از زندگی اجتماعی صورت میگیرند. حذف این شکل از خشونت چه بخاطر آنکه شکلی از خشونت غیر عقلایی نانظاممند است و چه بخاطر آنکه بطور کلیتر شکلی از خشونت است برای بسیاری مهم بشمار میاید. هم نهادهای اجتماعی و هم جریانهای فکری چنین تلاشی را دوران مدرن، بطور آشکار و پنهان، پیش بردهاند و در عرصههایی تا حدودی نیز موفق بودهاند.
نهادهای رسمی اجتماعی و سیاسی امروز آنگونه سازماندهی شدهاند که در آنها جایی برای کنش نمایشی و خشونت نمایشی وجود نداشته باشد. این نکتهای است که فوکو بر آن تأکید گذاشته است. نمایش و خشونتی که میتواند در فرایند اِعمال خشونت نمایشی بکار گرفته میشود بیش از آن امری شخصی، حسی و خود انگیخته است که نهادهای رسمی، نهادهایی که بگونهای عقلایی و نطاممند سازماندهی شدهاند با آن سر سازگاری داشته باشند. در دادگاه، زندان، بیمارستان، مدرسه و اداره قرار است افراد درست آنگونه که از آنها خواسته میشود و مقرارات و هنجارها مشخص ساختهاند رفتار کنند. عامل تنظیم و مهار کنندۀ رفتار تنبیه انظباطی و مراقبت همه جانبه است. در یک کلام قرار است قدرت و خشونت انضباطی خشونت نمایشی را حذف کنند و عقلانیت، نطم و کارآیی جای واکنشهای حسی، خودانگیختگی و بی نظمی را بگیرد. آنچه که اما در این تحلیل بدان توجه نمیشود این است که تلاش در جهت حذف خشونت نمایشی دستاوردهایی داشته اما هیچگاه به موفقیت کامل دست نیافته است. وجود عنصر انسانی، این امر که در نهایت انسانهای معینی باید امور و کارها را انجام دهند و اینرا آنها باید به اتکاء توان و امکانات خود انجام دهند در را به روی نمایش و خشونت نمایشی میگشاید. هر چقدر که انسان را منضبط، دقیق و هدفمند خواست باز نمیتوان و عقلایی نیز نیست که عنصر انسانی وجودش، عنصری که باید کار را به انجام برساند از او باز ستاند. بدنِ انجام دهندۀ کار، چه مطیع و چه سرزنده، نمیتواند عنصری تهی از احساسات باشد. احساسات با تن و گوشت و پوست انسان آمیختهاند ولی در عین بیش از آن به تنشهای درونی و کناکنش خود و دیگران وابسته است که به عنصری یکسره منضبط و عقلایی فرو کاسته شود. در نهایت نه فقط احساسات که توان نمایشی و توان کاربرد خشونت نمایشی نه فقط بر جای میماند که تا حد معینی برسمیت شناخته میشود ولی سعی میشود بوسیلۀ مقرارات و تعیین هدفهایی معین بدان سامان و ساختار معینی بخشید.
از سوی دیگر، گفتگو و تفاهم بسان بدیل خشونت در جهان معاصر معرفی شده و میشود. کم نیستند اندیشمندانی همانند هابرماس که به کنش رسانشی و عقلانیت نهفته در آن همچون عاملی برای برگذشتن از خشونت مینگرند. براستی زمانی که میتوان با گفتگو و تفاهم به هماهنگی و همراهی دست یافت چه ضرورتی در استفاده از خشونت بطور کلی و خشونت نمایشی در آمیخته با عنصر غیر عقلایی احساسات بطور خاص وجود دارد؟ اگر هماهنگی به بهترین شکل با رفتاری مدنی و عقلائی و پرداخت کمترین هزینهها ممکن است چه ضرورتی برای گزینش بدیلی غیر عقلایی و پر هزینه وجود دارد؟ خشونت عملاً باید از زندگی اجتماعی رخت بر بندد و اگر بقایایی از آن وجود دارند باید با روشنگری به ستیز با آن برخاست. خشونت انضباطی را شاید نتوان از زندگی اجتماعی حذف کرد، کارکرد مطلوب نهادهای اجتماعی در گرو آن قرار دارد ولی هیچ عقلانیتی در استفاده از خشونت نمایشی وجود ندارد. این استدلال امروز در جهانی که خشونت ثبات و آرامش آنرا تهدید میکند جذاب جلوه میکند ولی تصویری یکسره نامطلوب از جهانی آرمانی و جایگاه انسان در آن ارائه میدهد. خشونت نمایشی پدیدهای حذف ناشدنی از گسترۀ زندگی اجتماعی است. حتی بگاه گفتگو و تبادل نظر انسانها از خشونت نمایشی برای تأثیرگذاری بر یکدیگر استفاده میکنند. با ادای سخن بشیوۀ خاص، کلامپردازی و حرکت دست و اندام افراد سعی میکنند بر دیگران تأثیر خاص ناخواستهای بجای نهند. در فرایند رسیدن به توافق نیز خشونت نمایشی در قالب نمایش چشمگیر توافق افرادی چند در جهت تحریک دیگران برای جلب توافق دیگران یا جلب توجه به مسائل دیگری بهنگام مطرح شدن مخالفتها عینیت پیدا میکند. معرفی گفتگو و تفاهم بسان بدیل مطلق خشونت نمایشی و عامل حذف کنندۀ آن این توهم را دامن میزند که گویی میتوان از این شکل از خشونت یکبار برای همیشه خلاصی یافت.
خشونت نمایشی خشونتی جهانشمول است. این ششمین ویژگی مهم خشونت نمایشی است. تمامی افراد درگیر در یک کناکنش اجتماعی و بطور کلیتر تمامی کنشگران اجتماعی از امکان بکارگیری آن برخوردارند. از آنجا که این خشونت بوسیلۀ افراد و در رابطه با بیان احساسات و نمایش خود اِعمال میشود، همه میتوانند آنرا بکار گیرند. در دیگر شیوههای اِعمال خشونت، آنگاه که نهادها دست به اِعمال خشونت می زنند یا کسی بر کسی دیگر قدرت اِعمال میکنند افراد فقط میتوانند دست بمقاومت زنند. آنها فقط میتوانند – البته بدون هیچ موفقیتی – در مقابل تلاش نهادها و دیگران مانع ایجاد کنند. در مقایسه، خشونت نمایشی دارای آنگونه ساختاری است که هر انسان درگیر در کناکنش اجتماعی و بطور کلیتر زندگی اجتماعی که عملاً دربرگیرندۀ همه انسانها است میتواند آنرا بکار برد. در کلاس درس این فقط نظام آموزشی، مواد درسی، ساختار انضباطی آموزش و پرورش و آموزگاران نیستند که بر شاگردان خشونت اِعمال میکنند، شاگردان نیز بر آموزگاران خود و بر یکدیگر خشونت اِعمال میکنند. آنها خود را زرنگتر یا نادانتر از آنچه هستند بنمایش میگذارند، تکلیف انجام نشده یا نیمه انجام شده را انجام شده جا میزنند، اموزگاران را دست میاندازند و بهانههای عجیب و غریب برای گریز از وظایف محول شده به خود میتراشند. در بیمارستان نیز افراد بیمار قربانی درماندۀ فرایند اِعمال خشونت از سوی نظام درمانی یا دانش پزشکی و کارکنان درمانی و اداری نیستند، آنها خود نیز میتوانند خشونت نمایشی را بکار گیرند. بیمار میتواند خود را بیمارتر یا سالمتر از آنچه هست (یا احساس میکند) جلوه دهد، با داد و فریاد یا سکوت و تحمل توجه بیشتر یا کمتری را بخود جلب کند و به هزار و یک بهانه مقررات بیمارستان را زیر پا نهد. بدون شک کارکنان بیمارستان خود با این امر آشنا هستند و سعی میکنند بازی نمایشی بیماران را نقش بر آی سازند. نمونه بارز این برخورد را در رفتار پزشکانی میتواند یافت که به توضیحات یا پرسشهای فرد بیمار (بخصوصی هنگامی که آنرا درست یا موجه نمیدانند) وقعی نمینهند. ولی افراد بیمار نیز گاه با هوشیاری تمام دست پزشک را خوانده با بکارگیری تن و احساسات خود در جهتی خاص او را فریب میدهند.
شکلهای خشونت نمایشی
خشونت نمایشی خشونتی چندان پنهان در گسترۀ زندگی روزمره نیست. خشونت نمادین و انضباطی را شاید بسان عقلانیت نظم و ضرورت کارکرد نهادهای اجتماعی و سیاسی دید و آنرا بسان خشونت احساس نکرد ولی خشونت نمایشی بسیاری از اوقات خود را برخ ما میکشد. آنگاه که کسی ما را فریب میدهد و یا بسمت احساس و باور درکی ناخواسته شوق میدهد اِعمال آنرا بر خود احساس میکنیم. ولی شکلهایی از خشونت نمایشی بیش از آنکه خشن و دردناک احساس شوند همچون احساس شور یا گشایشی برای ابراز وجود و سرزندگی جلوه میکنند. دو شکل بارز و تا حد زیادی مطرح خشونت نمایشی برساختن اقتدار و همبستگی در چارچوب مراسم آئینی هستند. شکلی از اقتدار که بنام اقتدار فرهمندانه مشهور است و عملاً عنصری از تمامی شکلهای اقتدار است وابسته به نمایش اقتدار است. رهبر فرهمند بوسیلۀ نمایش توانمندیها و ویژگیهای شخصیتی فوقالعادۀ خویش هوادار و دنبالهرو برای خود میآفریند. او کسی است که دارای جذابیت و اقتدار بشمار میآید، اما او باید بتواند این جذابیت و اقتدار را بنمایش بگذارد تا دارندۀ آن بشمار آید. رهبران فرهمند قرن بیستم بیشتر کسانی بودهاند که دارای توانمندیهای خاصی در زمینۀ سخنوری، سرزندگی اندامی و شجاعت (یا بطور دقیقتر مهارت در ادعای شجاعت) بشمار آمدهاند. به هر رو، نمایش توانمندیها و ویژگیهای فوقالعاده نه بگونهای دلبخواهی و تصادفی که در چارچوب مراسم آئینی رخ میدهد. اقتدار در صحنههای نمایشی خاص با الگوی رفتاری معینی بر ساخته میشود. تعریف اولیۀ مراسم آئینی پیشبرد کنش در بستر کناکنش با ضرباهنگی معین و بر اساس الگویی معین است. الگوی مراسم آئینی وجهی تقدسگونه دارد و تقدس آن در نمادی معین تجلی مییابد. بدین سان نمایش اقتدار در بستر کناکنش رهبر فرهمند با تودههای مخاطب در چارچوب مراسمی با ضربآهنگ و الگویی معین صورت میگیرد. بعلاوه در نمایشِ اقتدار همواره از نمادهایی مقدس گونه بهره برده میشود. فرهمندی رهبر و اقتدار او در بستر مراسم آئینی به تودههای مخاطب القاء میشود. خشونت نهفته در مراسم آئینیِ مرتبط با برسازی اقتدار از چشم هیچ ناظر خارجیای پنهان نمیماند ولی برای افراد شرکت کننده در کناکنشهای مرتبط با آن نه همچون خشونت که همچون امکان دستیابی به شور احساس میشود.
اقتدار بطور کلی بوسیله و در بستر خشونت نمایشی اِعمال شده در مراسم آئینی برساخته میشود. اینرا میتوان در دوران معاصر بسهولت در مورد اقتدار سیاسی مشاهده و تجربه کرد. رسانههای همگانی با دستکاری احساسات و بمباران ذهن مخاطبین خود اشخاصی را بسان فرهمند و دارندۀ اقتدار معرفی میکنند. ولی مشاهدۀ آن در مورد اقتدار علمی پژوهشگران و دانشمندان تا حدی دشوار است. ظاهراً اقتدار علمی امری وابسته به حقیقت نظریهها و توان آنها در توضیح مسائل و مشکلات است و ارتباطی با نمایش جنبه یا جنبههائی از نظریۀ علمی یا شخصیت دانشمندان ندارد. توماس کوهن با نگارش کتاب ساختار انقلاب علمی این برداشت از دانش را بچالشی جدی گرفته است. کوهن شرایط اچتماعی و فرهنگی و نگرش جامعۀ پژوهشگران را عامل اصلی گذار از یک الگوی (یا پارادیم) علمی به الگویی دیگر میداند. بعبارت دیگر حاکمیت یک باور یا الگوی علمی بر اذهان (پژوهشگران) امری وابسته به شرایط اجتماعی و سیاسی و وضعیت جامعۀ پژوهشگران و نه وابسته به درجه صدق آن الگو است. کوهن به نقش خشونت نمایشی نمیپردازد ولی میتوان در راستای آنچه او طرح کرده نقش آنرا مورد توجه قرار داد. اهمیت و درجۀ نفوذ یک نظریه و باور علمی امری بطور نسبی وابسته به چگونگی نمایش آن است. چگونگی طرح یک نظریه، طرز نگارش و ارائۀ آن، انتخاب مکان مطرح ساختن آن و برخورداری یا عدم برخورداری از امکانات مطرح ساختن آن در جامعۀ پژوهشگران، همه، بر درجه نفوذ و اعتبار آن نظریه اثر میگذارد.
شکل دیگری از خشونت نمایشی که باز همچون خشونت احساس نمیشود برسازی همبستگی به اتکای مراسم آئینی است. گروههای اجتماعی چه در سطح گروههای خُردی مانند خانواده و جمع دوستان و چه در سطح گروههای بزرگی همچون جامعه و ملت نیازمند بازسازی پی در پی یگانگی خود هستند تا دچار تشتت و فروپاشی نشوند. حتی نهادهای رسمی اجتماعی و سیاسی، نهادهایی مانند مدرسه، بیمارستان و زندان نیازمند بازسازی یگانگی اعضای خود و وابستگی آنها به ساختار نهاد هستند تا بتوانند برجای بمانند. این یگانگی، همانگونه که دورکهایم بر آن تأکید نهاده، بوسیلۀ مراسم آئینی آفریده میشود. توجه دورکهایم بیشتر معطوف به آئینهای دینی و نقش این آئینها در تقویت و تعمیق همبستگی اجتماعی است ولی نطریۀ او را میتوان درباره حوزههای خرد زندگی اجتماعی نیز بکار بست. دورکهایم بر آن است که فرد بوسیلۀ شرکت در مراسم آئینی و احساس شور جمعی که در حرکات هماهنگ جمعی و بزرگداشت الگوی رفتاری معین تجلی مییابد از خود و محدودۀ تنگ زندگی شخصی و فراز و نشیبهای آن فاصله گرفته با جمع به احساس یگانگی میرسد. در این فرایند، شخص خود را همچون عضو فعال و بهمپیوستۀ جمع سرزنده و قدرتمند احساس میکند. آنچه در بررسی دورکهایم مورد توجه قرار نمیگیرد جنبۀ نمایشی مراسم آئینی و خشونتی است که این مراسم بر یکایک افراد اِعمال میکند. شکی نیست که در فرایند شرکت در مراسم آئینی، فرد به احساس یگانگی با جمع می رسد ولی او کافی است تا در مراسم آئینی شرکت کند تا به چنین احساسی دست یابد. مراسم آئینی احساسات او را، بوسیلۀ نمایش همدلی و یگانگی در بستر کنش هماهنگ، نشانه میگیرند.
در فرایند برسازی همبستگی در مراسم آئینی چه بسا که از خشونت فیزیکی نیز استفاده شود بدون اینکه بسان خشونت احساس شود. برای آنکه نمایش هماهنگی و شور ایجاد شده در نتیجۀ آن کاملاً واقعی جلوه کند گاه نیاز به اقدامی متفاوت و رادیکال در حد کاربرد خشونت فیزیکی است. این خشونت همچنین بیشترین احساس را میتواند نزد افراد شرکت کننده در مراسم بیافریند. این فقط در مراسم تعزیه تاسوعا و عاشورا و وجد صوفیان نیست که از خشونت فیزیکی (وارد آوردن ضربه بر تن خود و دیگران) استفاده میشود، در دنیای مدرن نیز نوجوانان و جوانان و برخی از گروههای اجتماعی همچون دوستداران باشگاههای ورزشی از آن استفاده میکنند. اِعمال خشونت فیزیکی بر خود (چه از سوی یکایک افراد بر خود و چه از سوی جمع بر خود)، بطور ساده و ناب، وحشتناک و غیر قابل تحمل است، اما آنهنگاه که خود انگیخته و در چارچوب مراسم آدینی بکار گرفته میشود معنایی یکسره متفاوت مییابد.
میزان تأثیر خشونت نمایشی
خشونت نمایشی بیش از دیگر شکلهای خشونت محدود به زمان و مکان کاربرد آن است. تأثیرنمایش چه بسا که فوری پس از پایان کناکنش و اجرای نمایش بپایان رسد. کاربرد خشونت نمایشی وابسته و بدان خاطر تا حد زیادی محدود به صحنۀ نمایش است. صحنه بیش از آنکه دکوری برای نمایش فراهم آورد چارچوب آنرا مشخص ساخته، به نقشها تعین میبخشد. صحنه در ارتباطی متقابل با کناکنش قرار دارد. هر یک دیگری را تقویت میکند. تا زمانی که افراد در صحنه حضور دارند و در پیشبرد کناکنش نقش ایفا میکنند از خشونت نمایشی تأثیر میپذیرند اما آنهنگام که صحنه و کناکنش را ترک میگویند دیگر چندان متأثر از آن باقی نمیمانند. تا حدی دغدغههای زندگی افراد را به وادار به بذل توجه به مسائل دیگری میسازد اما مهمتر از آن افراد فرصت پیدا میکنند تا از چشماندازی کلیتر و عینیتر از صحنۀ نمایش و کناکنش به نمایش بنگرند. نمایش نه آنچه را که هست که آنچه را که دلخواه و مطلوب کسانی خاص است به مخاطب ارائه میدهد. آنچه که هست در خود دارای هستی معینی نیست. این جامعه یا هنجارهای غالب است که آنرا بسان “هست” تعریف میکند. رها از صحنۀ نمایش و کناکنش، انسانها فرصت پیدا میکنند تا به واقعیت پی ببرند.
برای بجا گذاشتن تأثیر دراز مدت، خشونت نمایشی میتواند پی در پی تکرار شود، ولی این بخودی خود از کارآیی خاصی برخوردار نیست. همواره بیم آن وجود دارد که افراد بدان عادت کنند و دیگر از نمایش متأثر نشوند. با اینهمه بسیاری از نمایشها همچون مراسم آئینیِ برسازندۀ همبستگی پی در پی تکرار میشوند و گاه نیز تکرار در خود برای انسانها جذاب جلوه میکنند. مهمتر از تکرار اما داغ ساختن نمایش و تشدید میزان (فرضی) تأثیر است تا در اعماق وجود انسانها بر جای ماند. نمایش را میتوان بوسیلۀ دو راهکار متفاوتِ هر چه بیشتر احساسی کردن آن و فراهم آوردن امکان دخالت همگانی داغ کرد. بیان هر چه بیشتر و هر چه تندتر احساسات حساسیت بیشتری را نزد دیگران برمیانگیزد و بدانوسیله بهتر و بیشتر میتوان آنها را متأثر ساخت. درگیر ساختن افراد در فرایند کناکنش و سپردن نقشی معین به آنها در نمایش، نیز، بر میزان حساسیت آنها میافزاید. در حد تماشاچی یا مخاطب صِرف، افراد ممکن است هر آن علاقۀ خود را بنمایش از دست بدهند یا توجه و حواس خود را معطوف مسائلی دیگر سازند. ولی آنگاه که با ایفای نقشی فعال درگیر نمایش میشوند به جزئی سرزنده آن تبدیل شده خود را حساس به کارکرد آن میسازند.
هر دو راهبرد تا حدی خطرناک برای امر اِعمال قدرت هستند. داغ ساختن نمایش مهار و هدایت آنرا مشکل میکند. احساسی ساختن هر چه بیشتر نمایش میتواند به تحریک دیگران انجامیده آنها را به دست زدن به کنشهای نابهنجار و غیر قابل پیش بینی و و غیر قابل مهار سوق دهد. همه ما به تجربه میدانیم که نمایش تند احساساتی مانند مهربانی یا خشم میتواند واکنش تند و ناگهانی دیگران را برانگیزد و هدایت کناکنش را در راستای رسیدن به هدفی مشخص مشکل سازد. همیشه این خطر وجود دارد که کل کناکنش و در نتیجه صحنۀ اجرای نمایش و اِعمال قدرت دچار فروپاشی شود و دیگران یا صحنه را ترک کنند یا خود بدون هیچ برنامه و هدف معینی دست به اجرای نمایشی متفاوت بزنند. دخالت دادن دیگران در اجرای نمایش و سپردن نقش بدانها به شکل دیگری اِعمال قدرت را با مشکل روبرو میسازد. هر آن احتمال دارد که آنها هدایت و اجرای نمایش را خود در دست گیرند و آنرا به عرصۀ اِعمال قدرت از سوی خود، بازی یا لودگی تبدیل کنند. انسانها منتطر بهانه هستند تا خود در صحنۀ نمایش نقش اصلی را ایفا کنند و آنگاه که کارگردانان نمایش چنین نقشی را به آنها واگذار میکنند چه بسا که آنها تمامی نمایش را بمهار خود در آورند یا تا حدی معینی هدایت آنرا در دست گیرند. بدون شک میتوان دیگران را بگونهای سازمانیافته و هدفمند در فرایند کناکنش شرکت دارد. نقشهائی محدود و پیشاپیش تعریف شده به آنها واگذار کرد و از خودانگیختگی آنها جلوگیری کرد. این عملاً راهبرد حاکم بر بسیاری از جلسات و گردهماییهایی سیاسی و اجتماعی و همچنین سازماندهی کار در کارخانه و اداره و حتی مدرسه است. شنونده، کارگر یا شاگرد فقط قرار است تا حد معینی در پیشبرد نمایش دخالت کند. ولی این مشکل وجود دارد که یا سرزندگی افراد آنچنان محدود شود که دیگر حساسیتی از خود نشان ندهند و در نتیجه خشونت نمایشی کارآیی خود را از دست بدهد یا آنکه زمینۀ فعالیت افراد و ایفای نقش چنان باز و گسترده شود که آنها نمایش را در دست خود گیرند و نقشی بسی مهمتر یا قدرتمندتر از شنونده، کارگر یا شاگرد ایفا کنند.
خشونت نمایشی، در تفاوت با دیگر شکلهای خشونت میتواند زمینه را برای شکلگیری دموکراسی و یا بطور کلیتر سرزندگی انسانها در گسترۀ زندگی اجتماعی فراهم آورد. افراد همگی میتوانند، صرفنظر از آنکه در چه موقعیتی در صحنه نمایش و بطور کلیتر درجامعه قرار دارند، نقشی فعال در اِعمال این شکل از خشونت داشته باشند. هر کس میتواند خود با استفاده از ابزارهای نمایشیای که در اختیار دارد اِعمال خشونت نمایشی دیگران را خنثی کرده خود به اِعمال آن دست زند. هر کس از امکانات نمایشی خاصی برخوردار است و میتواند آنها را بکار گیرد. کسی که شاید از پوشاک و الگوی حرکت اندامی مطلوبی برای یک موقعیت خاص برخوردار نیست و خود را در صحنۀ نمایشی بیگانه با موقعیت اجتکاعی خود مییابد، باز میتواند به اتکاء مهارت فرهنگی خود در زمینه کلامپردازی دیگران را مسحور و متآثر از روایتهای خود سازد. کسی دیگر شاید بتواند با استفاده از اندام و سیمای خود و نمایش آن به شیوهای خاص نوعی خشونت بر دیگران اِعمال کند. بدون شک صحنۀ نمایش و فرایند کناکنش بطور معمول آنگونه سازماندهی میشود که فرصتی برای اِعمال خشونت نمایشی کلیۀ بازیگران پیش نیاید ولی از آنجا که این افراد را نیز باید در پیشبرد نمایش دخالت داد بهیچوجه نمیتوان امکان ایفای نقش فعالتری را از آنها باز ستاند.
همزمان، اِعمال خشونت نمایشی شور کوشندگی و دخالت در فرایند کناکنشها را در وجود افراد دامن میزند. تا زمانی که افراد فقط آماج خشونت نمایشی هستند و خود نقشی فعال بعهده ندارند شوری برای ادامه ایفای نقش و شرکت در دیگر کناکنشها نخواهند داشت، اما آنهنگام که بتوانند خود هدایت کناکنش را بعهده گیرند و دیگران را متأثر از کنش خود سازند به شور کوشندگی دست مییابند. با اعتماد بنفس و احساس قدرت کناکنش را دنبال کرده و در جستجوی عرصههایی بر مییابند که بتوانند توان و قدرت خویش را بکار گیرند. شاید از همین رو نهادهای رسمی اجتماعی و همچنین نهادهای خُرد اجتماعی با استفاده از انواع خشونت اجازه نمیدهند عناصر آماج خشونت به ایفای نقشی فعال در کناکنشها بپردازند و بدانوسیله شور دخالت در گسترۀ زندگی اجتماعی را بدست آورند.
در مجموع، خشونت نمایشی شکلی از خشونت است که هر چند جزء نازدودنی زندگی اجتماعی است و در گسترۀ زندگی اجتماعی بسیاری را از سر زندگی و احساس و کنش بشیوۀ دلخواه خود باز میدارد ولی امکانهای معینی در اختیار انسانها قرار میدهد. خشونت نمایشی نه فقط از سوی انسانها در فرایند کناکنش اِعمال میشود بلکه در جهت کارآیی هر چه بیشتر نیاز به دخالت دادن ابژۀ خود (انسانهای آماج اِعمال خشونت) در فرایند کناکنش دارد. آموزگاران، کارکنان درمانی و مدیران در کلاس درس، بیمارستان و اداره برای نمایش اقتدار خود و سازماندهی فعالیتها نیاز به دخالت دادن شاگردان، بیماران و کارگران در فرایند نمایش دارند. آنها میتوانند نمایش خود را بدون توجه به میزان درگیری و توجه مخاطبین پیش برند ولی در صورتیکه بخواهند نمایششان از بیشترین میزان تأثیر برخوردار باشد باید اجازه دهند که مخاطبین بازیگر صحنۀ نمایش شوند. کاربران خشونت نمایشی همچنین میتوانند با بیان قویتر احساسات بر میزان تأثیرگذاری نمایش بیفزایند. در این فرایند اِعمال خشونت با مشکل روبرو خواهد شد. مخاطبین خشونت چه بسا که خود مهار تمامی فرایند نمایش را در دست گیرند و آنرا در خدمت اهداف خود سازماندهی کنند. این امر زمینه را برای سرزندگی افراد و دموکراسی فراهم میآورد. ولی کاربران خشونت نمایشی، کسانی که از بیشترین امکانات برای اِعمال آن برخوردارند همیشه مراقب هستند که تودهها در فرایند اِعمال خشونت نمایشی نقشی فعال ایفا نکنند. صحنۀ نمایش، رفتار، کلام، پوشش و آرایش کاربران، همه، آنگونه سامان داده میشوند که تودهها مسحور نمایش شوند.






