رنگ چشمانت
خاطره من از تو
رنگ چشمانت
و
حلقه های طلایی موهایت
که با نسیم میرقصیدند.
صدای بم، شیرینت
زمانی که لالایی میخواندی
با خش خش برگهای
صنوبرها در باغ
خاطره من از تو
آرام، آرام
با زمان
به فراموشی میرود.
همچون ماه آبی رنگ
رقصان بر برکه
زمانی که قدمهایت از من
دور شدند
و با خود
امیدها و رویاهای گمشده مرا
پیچیده در لابلای کلمات
با خود بردند.
آرزوهای دختری را
که در باد گم شد.