به مناسبت سال بین المللی خانواده

1- به مناسبت سال 1994، بین المللی خانواده

گفتاری پیرامون خانواده، عدالت، برابری موقعیت زنان، کودکان و مردان در خانواده

فهرست مطالب

پیشگفتار

مقدمه

تبعیض جنسیتی: فرضیه یا واقعیت

خانواده، به مثابه زمین مین گذاری شده، یا سنگ زیر بنای جامعه آزاد؟

ایده ئولوژی حاکم بر خانواده

مقدمه

مقدمه

جامعه ایده آل چیست؟ آیا در جامعه ایده آل رابطه برابر بین افراد برقرار است؟ نظرات فیلسوفان علوم اجتماعی نسبت به روابط برابر در جامعه ایده آل چیست و سیر تحول آنها چگونه طی شده است؟

ناتالی هریس بلوستون در کتاب “زنان و جامعه ایده آل” به نقل از جلد 5 کتاب “جمهوری” افلاطون می نویسد که سقراط در این کتاب پیشنهاد می کند که : “جامعه ایده آل آن است که در آن مردان و زنان با هم به طور برابر حکم رانی کنند”. بلوستون چنین نتیجه می گیرد که در جامعه ایده آل 25 قرن پیش آتن، برابری جنسیتی معیار انسانی بشمار می رفت. از زمان ارسطو به بعد، نویسندگان و دانشمندان همه جنبه های ارزشمند مباحث افلاطون را در مورد مفاهیمی چون عدالت و جامعه عادلانه مورد بحث قرار داده اند. گرچه برخی تا حدی از نظریه مشارکت بیشتر زنان در امور اجتماعی حمایت کرده اند، اما تا چندی پیش تنها اندکی از آنها  به لزوم پیش بینی امر آموزش یکسان برابر پسر و دختر از دوران کودکی پرداخته اند. تنها در سالهای 1970 بود که معدودی با تمام قلب از نظریه افلاطون که نقش برابری زن و مرد را پیشنهاد کرد، پشتیبانی کردند.

طبق نظر بلوستن، در ترجمه ها و توضیحات متعدد “جمهوری” افلاطون به زبان انگلیسی نوعی خصومت نسبت به پیشنهاد او مبنی بر برابری زن و مرد دیه می شود و نظرات غیر علمی در مورد تفاوتهای زن و مرد و محدودیت های زنان کرارا تکرار شده اند. منتقدان با آن که تاکید بر “بی طرفی” داشته اند، اما مدام بر اعتقادات خود مبنی بر آنکه زن و مرد نمی توانند در جامعه نقش برابر داشته باشند  تاکید ورزیده اند. طی قرون 19 و 20، مخالفت جدی با این منتقدان صورت نگرفت.

با آغاز جنبش نوین زنان پس از دهه 1960 و ورود زنان به حوزه فلسفه، بحث افلاطون در مورد برابری زنان جانی تازه گرفت. قرنها بود که نسل های از دانشمندان به برخوردهایی دامن می زدند که به خلاف واقعیت، زنان را از حوزه منطق، فلسفه و حاکمیت مدنی دور نگه داشت.

بحث بلوستون بر این محور دور میزند که :” اگر امروز هم فلاسفه ای هستند که واقعا معتقدند آموزش زنان و نقش واقعی آنان نبایستی مشابه مردان باشد و زنان هرگز نمی نوانند فیلسوف واقعی باشند، نباید آنان را از ارائه نظراتشان باز داشت. مهم آن است که خوانندگان کتاب جمهوری به سوء نظر آنان اگاهی یابند و برای درک واقعیت به اصل کتاب مراجعه کنند.”

نظرات فیلسوفان قدیم یونان که پایه گذار علم فلسفه در غرب بوده اند از این جهت عنوان میشود که خواننده دریابد که مفاهیم برابری زن و مرد در عرصه های اجتماعی از دیر باز مورد بحث بوده اند.

افلاطون در جمهوری جنین می گوید: ” حکمران یک شهر بودن به زن به دلیل زن بودن و یا به مرد به دلیل مرد بودن تعلق نمی گیرد، زیرا طبایع هر دوجنس مشابه اند. باید به آنان تعلیماتی مشابه داد. این تعلیمات باید در ورزش گاهها صورت گیرد تا آنها از نظر بدنی برای حکم رانی آماده شوند.”

در واقع، افلاطون به خواننده گان اطمینان می دهد که در تحلیل نهائی پیشنهاد او فراهم آوردن شرایط مشابه برای هر دو جنس است که از نظر اجتماعی هم امکان پذیر است.

پس از افلاطون و دیگر فلاسفه یونان، بحث بر سر شکل جامعه ایده ال و اهمیت برابری جنسیتی تا به امروز ادامه داشته است. فیلسوفان زن آخر قرن بیستم به ویژه اعتقاد داشتند که چنانچه صحبت از مشارکت شهروندان در امور جامعه به میان آید و ایده عدالت اجتماعی مد نظر باشد، مسئله برابری جنسیتی باید حل شود. در واقع نمی توان نیمی از نسل بشر را بر نیمی دیگر برتر دانست به دلیل اختلاف در جنس یا رنگ، نژاد یا ملیت و مذهب.

سوزان مولر اولین در کتاب “عدالت، جنسیت و خانواده” می نویسد که ” زندگی خانوادگی مرکز ثقل مفاهیمی چون عدالت و برابریست. خانواده سنگ محور جنسیت است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. در عین حال، تقریبا در تمامی جوامع امروزین، خانواده نسبت به زنان و کودکان نهادی عادلانه نیست. بیش از آن، این نهاد برای تربیت شهروندانی که دارای حس عدالت خواهی قوی باشند مناسب نیست. با وجود مباحث بسیار بر سر برابری جنسیتی، نقش های سنتی تقسیم کار هنوز هم در اکثر جوامع غالب اند. بدلایل بسیاری، خانواده باید نهادی باشد عادلانه، اما تئوری های معاصر عدالت خواهانه زنان و تفاوت جنسیتی را نادیده گرفته اند.”

مولر معتقد است که در حالی که جوامع غربی به آزادی افراد برای انتخاب شیوه زندگی اهمیت بسیار قایل شده اند، اما بر سر مسئله جنسیت و زوایای آن نظریه همه جانبه یکسانی وجود ندارد و می شود باور کرد که تفاوت های جنسیتی و واگذاری نقش های متفاوت به زن و مرد بشدت تحت تاثیر این واقعیت قرار دارند و آن این است که ما در جامعه ای زندگی میکنیم که ساختار جنسیتی دارد.

وی اظهار میدارد که: ” همه ما در ساختار روانشناسانه خود بشدت تحت تاثیر جنسیت در گذشته فردی خود هستیم ، همانطور که جامعه ما عمیقا تحت تاثیر گذشته جمعی ماست”.

مولر امیدوار است که در جامعه ایده ال آینده که در آن عدالت اجتماعی تثبیت شده است تفاوت جنسیت از میان برود و آن بد معنی تثبیت عدالت در ساختار جامعه و کاربرد آن است. در چنین جامعه ای: ” جنسیت همانقدر مطرح است که رنگ چشم یا بزرگی و کوچکی بینی. در آن جامعه، مذکر و مونث مفهومی ندارند. زایش از پرورش جدا خواهد بود و سایر اعضاء خانواده در پرورش مسئولیت یکسان خواهند داشت. در جامعه ایده ال آینده، زن و مرد بطور مساوی در همه حوزه های اجتماعی، از نگهداری کودک تا انواع کار مزد بگیری و سطوح بالای تصمیم گیری سیاسی حضور خواهند داشتو تصمیم در مورد سقط جنین، تجاوز جنسی، ایذاء جنسی، طلاق و یا هر مسئله حیاتی دیگر توسط قانون گذاران مذکر گرفته نخواهد شد. قانون گذارانی که قدرتشان وابسته به ساختار جنسیتی اجتماعی دارد که در آن زندگی میکنند.”

اگر ما بخواهیم آرزوی جامعه ایده ال داشته باشیم اساس مسئله آن است که آن جامعه باید از تبعیض جنسیتی مبرا باشد. آشکار است که رسیدن به چنین جامعه ای تغییرات وسیع و اساسی در سطوح مختلف ساختار فکری و اجتماعی و تعالی را می طلبد که زمینه را برای آن تغییرات فراهم سازد.

تبعیض جنسیتی، فرضیه یا واقعیت؟

جامعه شناسی موضوعاتی را مورد بحث قرار داده است کهع همگی با آنها آشنا هستیم. آیا مسئله جنسیت زائیده محیط است یا ذاتی فرد؟ نقش های مناسب زن و مرد کدامند؟ خانواده ایده آل کدام است؟ جه نوع تقسیم کاری در درون خانواده مناسب اعضاء آن است؟

در پاسه به این سوالات هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. در یک سوی خط تندروهائی قرار دارند که برای زن و مرد، به ویژه والدین نقش های متفاوت قائلند. در سوی دیگر آنانی که معتقدند هرچه زودتر تفاوت های بین زن و مرد از میان رود به نفع همه گان است و طبق نظر مولر اوکین، هزاران نظر بین این دو انتها.

ژان ژاک روسو فیلسوف فرانسوی در ایده ال خود از خانواده، زنان وابسته، منزوی و سربزیری را در نظر داشت که متکی به عشق و حمایت شوهر باشند. او گهگاه به حماقت این نوع زندگی نیز اذعان داشت و در توصیف خیالی خانواده می گفت که :” شوهران و پدران اغلب از ایده ال بدورند. آنان نسبت به زنان تحت حمایتشان مسامحه میکنند و آنها را مورد سوء استفاده قرار می دهند و بعد ترک میکنند.”

روسو در عین حال که به “قانون طبیعت” معتقد بود و به فرمان برداری زنان از شوهران رای می داد و زنان را “تحت حمایت قضاوت مردان” می دانست، اما در کتاب پنجم امیل، اشکارا به بی عدالتی شوهران اعتراف کرده است.

اگر به سنت تفکر سیاسی غرب در زمینه عدالت اجتماعی و رفتار با دو جنس در گذشته های دور نگاه کنیم، تنها تعداد انگشت شماری پیرو نظریه برابری جنسیتی می یابیم. اندیشمندان سرشناسی چون ماری استل، ماری ولستون کرافت، ویلیام تاکپسون، هاریت تیلور و جرج برنارد شاو اغلب از نابرابری زنان سخن گفته اند. بین این گروه دانشمندان، جان ستیوارت میل نمونه نادری از شجاعت در بیان واقعیت زیر دست بودن زنان بود. به اعتقاد وی ” خانواده مرکز حیاتی و قاطع فرصتهای زندگی فرد و آنچه او خواهد “شد” است. آنانکه معتقد به برابری فرصت ها برای همگان هستند در مورد خانواده دچار اشکال می شوند. آنان به محیط مادی و احساسی، انگیزه ها و مزیت هائی که خانواده برای کودکان فراهم می آورد آگاهی دارند. ما در انزوا بدنیا نمی ائیم، بلکه افرادی برابر در جامعه هستیم، اما موقعیت خانوادگی ما ممکن است متفاوت باشد. برخی در خانواده فقیر، متوسط و یا دارا با بافت اجتماعی و فرصت های متفاوت بدنیا آمده و زندگی خواهیم کرد.”

اما اگر همه نابرابری هائی که از آن آگاهی داریم از میان بروند، باز هم مسئله برابری در استفاده ار فرصت ها و منابع به جای خود بر جا ست. تفاوت اساسی در بافت خانواده است. یکی از مهمترین علل زیر بنائی که بر ساختار روابط زندگی خانوادگی و اعضاء آن تاثیر می گذارد و فرصت های آینده را دچار اشفتگی میکند، اهمیت اجتماعی است که به جنسیت داده میشود. دختران و زنان به شدت تحت تاثیر و متاثر از ساختار جنسیتی هستند.

مولر اوکین میگوید که برخی تئوریست های غربی ادعا کرده اند که نیازی نیست که خانواده عادل باشد، نمی تواند هم باشد. اما در اینکه چگونه در درون یک نهاد اجتماعی که بر پایه عدالت بنا نشده است، کودکان می توانند حس عدالت خواهی را که لازمه شهروند خوب بودن است یاد گیرند، توضیحی داده نشده است. تئوریست های معاصر ایده های عدالت خواهانه اکثرا به مسئله رشد اخلاقی و چگونگی عادل شدن بی توجه بوده اند. به نظر میرسد آنان از جمله معرف هابز که می گوید: ” مردان عادل مانند قارچ از زمین خواهند روئید” پیروی کرده اند. اینان در کل به مسئله خانواده یا جنسیت نپرداخته اند و در موارد نادر به مسئله عدالت در درون خانواده توجه شده است. این نهاد به مثابه مکتب بالقوه رشد و پرورش حس عدالت خواهی به حساب نیامده است. حتی آن جا که بر خانواده به عنوان اولین مکان اجتماعی شدن اخلاقی تاکید شده است، این واقعیت که خانواده ها تقریبا به طور یکسان نهادهائی با ساختار جنسیتی هستند نادیده گرفته شده است.

بین تئوریست های معاصر، کسانی چون جان رائولز و دیوید باراش با زنان به طور مستقیم برخورد کرده اند. معهذا سکوت اکثر فیلسوفان در این زمینه مسئله پراهمیتی است. این سکوت یا بیان گر آن است که استانداردهای اخلاقی یا سیاسی تئوری هایی چون تئوری “حقوق طبیعی” و یا “فایده گرائی” و یا حتی “از خود بیگانگی” بدون حک . اصلاح به زنان نیز بسط داده میشوند و یا آن که در مورد زنان به هیچ وجه کاربرد ندارند. به عبارت دیگر این سکوت یا حاکی از آن است که در حوزه فلسفه سیاسی بین زن و مرد تفاوتی نیست و یا زنان به طور کلی بخشی از فلسفه سیاسی نیستند.

جان رائولز به طور جدی به خانواده به مثابه اولین مکتب رشد اخلاقی پرداخته است. اعتقاد او بر این است که: ” یک جامعه با نظم و عادل تنها زمانی ثبات خواهد داشت که اعضاء آن حس عدالت جویی را در خود پرورش دهند.” او بر آن است که خانواده نقش اساسی را در مراحلی دارند که این حس به وجود میاید.

دیوید باراش معتقد است که گرچه نوعی ” استاندارد دو گانه در بیولوژی زن و مرد وجود دارد، اما آن چه بیولوژی است الزاما نباید از نظر اخلاقی صحیح یا غیر قابل اجتناب باشد.”  باراش معتقد است که با تغییراتی که در بافت روابط اجتماعی و پیشرفت در روش های جلوگیری از بارداری “تغییرات اساسی ” دیگر نیز باید صورت گیرد. او می گوید: ” بهر صورت ما زمانی میتوانیم برابری جنسیتی را فراهم سازیم که نتایج بیولوژیکی آن نیز برابر باشد.”

یعنی تا زمانی که تنها زنان بچه دار می شوند و نه مردان، برخی تفاوتها را در این واقعیت میبینید. که : “مردان کمتر از زنان در زمینه رفاه کودکان سرمایه گذاری میکنند.” با این همه، باراش نه تنها امکان تغییر در رفتار جنسی را پیش بینی می کند، بلکه تا آن جا پیش میرود که اعلام میکند: ” عامل بیولوژیکی جبری نیست و امکان دارد آن زمان که انسانها بتوانند طبق خواست و اراده خود رفتار کنند، اراده آزاد وزن بیشتری پیدا کند.”

تحقیقات وسیع در زمینه تفاوتهای بیولوژیکی بین زن و مرد هنوز هم وسیعا توسط دانشمندان علم اجتماع و فمنیست ها ادامه دارد. به گفته مولر اوکین، حتی آنان که امیدوارند با پیشرفت علم، تفاوت های ذاتی بین زن و مرد کشف شود باید به پذیرند که تا به امروز تفاوتهای اساسی بین مغز زن و مرد دیده نشده است و در واقع هواداران نظریه بیولوژیکی به عنوان جبر، منکر آن نیستند که تفاوت بین زن و مرد طی دوران تکامل بشریت کمتر شده است و طی قرون به حداقل خود رسیده است. در واقع دانشمندان علوم طبیعی و اجتماعی و فیلسوفان هر دو سوی نظریه “تفاوت بین زن و. مرد ” باید این واقعیت را بپذیرند که بر حسب صفاتی که افلاطون در جامعه ایده آل بر شمرد، تفاوت بین مردان و بین زنان بیشتر است تا بین دو جنس”.

خانواده، به مثابه زمین مین گذاری شده یا سنگ زیر بنای جامعه

نوشته در باره خانواده یعنی گام نهادن بر زمین مین گذاری شده. جامعه شناسان اغلب بین “خانوار” و “واحد هایی که با هم زندگی مشترک دارند” و خانواده به مثابه “گروه های خویشاوند” فرق می گذارند. علاوه بر آن نظر بسیاری بر آن است که “خانواده” ساختاری ایده ئیلوژیکی دارد، بیش ار آن که  یک واقعیت زنده باشد. این نظریه بر این واقعیت تکیه دارد که خانوارها ان چنان اشکال گوناگونی دارند که مشکل است بتوان واژه یک پارچه ای چون “خانواده” را که در بر گیرنده اقلیتی از خانوار هاست عامیت بخشیم.(بارت و مکینتاش)

دیانا لنورد و کریستین دلفی واژه خانواده را به گروهی اطلاق می کنند که بر پایه زوجی ازدواج کرده که دارای فرزندان هستند. خانواده در مفهومی وسیع تر که احتمالا در برگیرنده چند نسل است مورد بحث قرار گرفته است. این دانشمندان با فرضیه “طبیعی بودن” خانواده که ماهیت اجتماعی روابط جنسی، ازدواج، وظایف والدین را پنهان می کند موافق نیستند. نکته اساسی بحث لئونارد/دلفی بر جنبه هائی از زندگی خانوادگی است که بر طبیعی بودن مفاهیمی چون جنسیت و مادری تکیه دارند. مفاهیمی که با رابطه “کار” در ازدواج پیوند نزدیک دارند. کار به معنای خدمتی که زنان به شوهران میکنند، چون هم خوابگی، پشتیبانی احساسی، باز تولید و کار خانگی.

جایگاه سیاسی دانشمندان علوم اجتماعی و فمنیست ها در مورد خانواده متفاوت است و از مارکسسیست ها که جنبه مادی را مورد تاکید دارند تا فمنیست ها که  پدرسالاری را علت اصلی نابرابری زنان در خانواده می دانند، تا برخی که به سرمایه داری پدرسالارانه اشاره دارند. لئونارد/دلفی تحلیل خود را بر این فرضیه قرار می دهند که سرمایه داری و پدر سالاری در عین حال که نظام هائی هستند متمایز از هم، اما از نظر تاریخی و تجربی در هم تنیده شده اند. ” یک تحلیل درست ماتریالیستی باید شیوه هائی را که طی آن مردان از کار زنان سود می برند و نه فقط سرمایه داری را مد نظر داشته باشد

در برخورد با خانواده به مثابه گروه خویشاوند، نظر اکثر دانشمندان بر این است که این نهاد برای زنان و کودکان نهادی عادلانه نیست. در برخورد با نابرابری زنان و کودکان در خانواده، تقسیم کار بر حسب جنسیت، استفاده از فرصت های برابر و دسترسی به امکانات و مفاهیم وسیع تر پیش رفت و تکامل، زنان در غرب سنت های نوینی را پایه گذاری کرده اند که میتوانند با تطبیق بر شرایط  جوامع دیگر در بسیاری جاها مورد استفاده و کاربرد قرار گیرد.

تئوریست های فمنیست گرچه در بسیاری موراد با هم اختلاف نظر دارند و مکتب فمنیسم و تفکرات پس از آن خود به حوزه های گوناگون، چون لیبرال، سوسیال فمنیست، مارکسیست فمنیست، رادیکال فمنیست ، روانکاو فمنیست و فوق مدرنیسم تقسیم شده است و متفکرین هر یک از این حوزه ها تقریبا در تمامی عرصه ها: فلسفه، سیاست، اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی و مردم شناسی نظرات پیشینیان را به نقد کشیده اند. اینان با آن که در بسیاری موارد با هم اختلاف نظر دارند اما در یک مسئله بین آنها اتفاق نظر است و آن این است که “زنان به هیچ وجه پست تر از مردان نیستند و باید اصل برابری در تمامی زمینه ها نهادینه شود.”

جنبه مهم برخورد فمنیست ها با خانواده به انتقاد آنها از جامعه شناسی سنتی و نیز تفکر مارکسیستی بر میگردد. کارگری کردن خانواده، یعنی الگوی مرد بعنوان “نان آور” و “مزد خانگی” و اقتصاد در مرکز مسایل خانوادگی، فعالیت کلی خانواده و جنسیت را به حاشیه رانده است. از آن جا که این حوزه خصوصی محل فعالین زن بشمار می رود، “مسئله زن” بعنوان چیزی به جریان عمومی مارکسیست اضافه شده است.

هارتمن معتقد است که بیشتر تحلیل های مارکسیستی از موقعیت زن، ارتباط او را با نظام اقتصادی مطرح میکنند نه رابطه زن و مرد. فرض برا ین است که رابطه زن و مرد در درون رابطه اقتصادی منعکس است.” به اعتقاد هارتمن، این نکات بیشتر در نوشته های اولیه مارک و انگلس ئ تاریخچه اولیه جنبش سوسیالیستی به چشم میخورد نه در انشعابات بعدی آن. نظر فمنیست ها در مورد آن که مارکسیسم را مکتب زهائی بخش زنان بشمار آورند متفاوت است. در حالی که برخی پیشنهاد می کنند که باید مارکسیسم راهم چون جامعه شناسی سنتی، محافظه کار بکنار نهاد، برخی نیز اعتقاد دارند که مسئله بر سر استفاده از نظرات تئوریکی مارکسیسم به عنوان زیر پایه سایر مباحث باشد نه رد کامل آنها. و این مباحث ادامه دارند. در حال حاضر طبق نظر اینشتین، “سرمایه داری پدر سالارانه” محو دیالکتیکی مباحث درون مکتب فمنیسم است.

ماریا میز در کتاب “پدر سالاری و انباشت سرمایه در مقیاس جهانی” دیالکتیک رشد و تقسیم کار بین زن و مرد را به طور کلی و تقسیم کار جنسی در خانه را به طور اخص بررسی می کند. به اعتقاد او ” این نوع تقسیم کار دارای روند تکاملی و صلح آمیز که بر پایه رشد و گسترش نیروهای مولد باشد، نه بوده است، بلکه روند بود خشونت با که توسط گروهی از مردان و بعدها مردمان مشخص آغاز گشت و با توسل به اسلحه و زور و جنگ و رابطه ای استثمار گرایانه بین آنان و زنان و سایر مردمان و طبقات برقرار شد.”

تقسیم کار پدر سالارانه از همان ابتدا بر پایه ساختار جدا و اطاعت افراد پایه گذاری شد. زنان از مردان جدا شدند و تحت انقیاد آنان قرار گرفتند. مردمانی که دارا بودند از “خارجیان” و “بت پرستان” فاصله گرفتند. با این همه ماریا میز معتقد است که در حالیکه در نظام پدر سالاری قدیم این جدائی قطعی نبود، اما در پدر سالاری نوین “غربی” جدائی حتی بین “مردان و طبیعت” نیز کشیده شد است.

در دوران حاضر، پیشرفت مردان به قیمت انقیاد زنان، استثمار طبیعت و انقیاد مردمان دیگر و سرزمین های دیگر صورت می گیرد. از این رو قانون چنین “پیشرفتی” متناقض است نه تکاملی. پیشرفت برخی به معنای پس رفت طرف دیگر، تکامل عده ای به ازای عقب ماندگی دیگران، فقر دیگران ، انسان گرائی گروهی، به غیر انسانی شدن گروه دیگر است. در درون چنین روابطی پیشرفت و تکامل برای همگام امکان پذیر نیست. بنابراین ایده عدالت اجتماعی و برابری همزمان با رشد اخلاقی و پرورش حس عدالت جویی که در درون خانواده شکل میگیرد و بین ایده برتری و تمایز فردی بر فرد دیگر، یا گروهی بر گروه دیگر و استثمار و انقیاد نمی تواند مصالحه ای صورت گیرد. در واقع تا زمانی که نهاد خانواده نسبت به هم اعضاء، نهادی برابر و عادل نباشد، حاصل ستم و استبداد نمی تواند عدالت جویی و آزاد اندیشی باشد.

.

خانواده و ایده ئولوژی حاکم بر آن

نظرات دانشمندان زن نسبت به خانواده و انتقاد از آن بسیارند و از کاربرد روزمره آن تا تحلیل های جامعه شناسانه را در بر میگیرند. عمده نظرات خانواده را “واحد طبیعی غیر قابل تغییر، با تقسیم کار جنسی و جدائی خانه و کار، برابری نسبی بین دو جنس از نظر تاریخی، فلسفی ، جامعه شناسی، اقتصادی، روان کاوی و مردم شناسی مورد بررسی و تحلیل قرار داده اند.” پرده برداشتن از خانواده یا کنار زدن هاله مقدس با هدف دگرگونی آن به مثابه نهادی عادلانه ورای آن چیزی است که در اصطلاح رایج خانواده را نهادی نادرست و گمراه کننده معرفی میکند.

فمنیسم تلاش کرده است تا بین خانواده به مثابه ساختار ایدئولوژیکی و تجربه واقعی زنان و مردان در درون آن و اشکال مختلف آن تفاوت قائل شود. از این رو روند ساختاری خانواده بر پایه ایدئولوژیکی و تجربیات واقعی، هر دو مورد بررسی و انتقاد موشکافانه قرار گرفته اند. اعتقاد فمنیسم بر آن است که باید در تئوری و عمل و یا در اصطلاح فمنیستی بین وضعیت شخصی و تجربی و سیاست نوعی رابطه دیالکتیکی وجود داشته باشد. علاوه بر آن ، ازدواج، جنسیت، سن و نسل هایی که درون خانواده زندگی می کنند بخشی از این تحلیل هستند.

همانطور که در پیش اشاره رفت، فمنیسم انتقاد ار نابرابری در نهاد خانواده را از دیده گاههای مختلف مورد بررسی قرار داده است. یکی از این دیدگاهها دید رادیکال روانکاوی است که در درون خود نظرات گوناگونی را جای میدهد. در این حوزه، علاوه بر فروید که برای مدتها دیدگاه غالب بود، دانشمندانی نظیر لانگ، کوپر و چادرو نهاد خانواده را به مثابه مرکز فشارها و تنش ها و زمینه ساز آمادگی برای اعمال خشونت بدنی و روانی ارزیابی کرده اند. نوشته های این دانشمندان به ویژه به “سیاست های” روزمره گی زندگی خانوادگی، نابرابری ها و اعمال قدرت، روند برون رفت از فشارها، سرزنش و طرد تاکید دارند. برخی از ویژه گی های مکتب لانگ انتقاد از روانشناسی سنتی محافظه کار و تحلیل دینامیک ها، تضادها و تناقضات روزمره خانوادگی است که زمینه ساز اصلی معالجات روانکاوی است.

نظرات لانگ و کوپر هنوز هم تا حدی تازگی خود را حفظ کرده اند. اگر برخورد نوین رادیکال از زندگی درونی خانواده فاصله گرفته باشد و به پیچیده گی های ارتباط بین آن و اقتصاد درون و بیرون این نهاد توجه شده باشد، نظرات این دو دانشمند حقایق بیشتری رد در زمینه تاثیرات اقتصادی برملا میکنند. مباحث لانگ و کوپر اکنون در نظرات انتقادی جدید ادغام ( بارت و مکینتاش) شده اند.

از سوی دیگر تحقیقات نشان می دهد که خانواده رابطه پیچیده و متغیری با الگوهای متغیر غالب در جامعه دارد. الگوهای سرکوب درون خانواده مستبد پدرسالار میتوانند هم به عنوان ابزاری در جهت حفظ و پا برجایی سنن سرکوب گر در درون و هم در بیرون در جامعه گسترده عمل کنند. مردان در درون خانواده و در روند مبارزه برای “خود” مستقل و مبتکر دارای چنان مهارت هایی شده اند که برای تداوم سرکوب لازم بود. با این وجود، خانواده سنتی بورژوایی در روند تناقضات گسترده درون جامعه از هم پاشیده شد. این سرمایه داری بود که پیروز شد. قدرت و اتوریته پدر در خانواده در جامعه سرمایه داری با از میان رفته قدرتش تحت تسلط تشکیلات و ماشین تضعیف شد. آما اشتباه است تصور کنیم که با تضعیف تعقل سنتی و قدرت پدر خانواده به نهادی آزاد مبدل شده است. خانواده در عین حال که از نیروی درونی که جامعه به آن داده بود تهی میشد، در همان حال مردان و زنان طعمه ای شدند در دست گرایشات غالب و خودکامه جامعه وسیعتر: رسانه ها ، تشکیلات و غیره.

طبق نظر موسسه تحقیقات اجتماعی فرانکفورت، ” گرایشاتی که خانواده را تهدید می کنند در عین حال تقویت کننده آن تیز هستند. خانواده در جامعه غرب هر چه بیشتر تحت تاثیر نیروهای قوی تر در جامعه گسترده تر قرار می گیرد و تضعیف می شود. اگر به نظر می رسد که از جهاتی قوی تر شده است علت آن است که برای دفاع از خود علیه نیروهای مخرب به درون خود روی آورده است.”

در تحلیل خانواده، و بافت درونی آن مارکسیسم و فمنیسم با هم اتفاق نظر دارند. نظریات طرفداران لانگ و فمنیسم در حساسیت نسبت به اهمیت سیاست های جزئی روزمره و مکتب فرانکفورت و فمنیسم در مسئله بدبینی نسبت به نظام های کل گرا در یک خط قرار دارند.

جنسیت و خانواده

تحلیل های فمنیستی نهاد خانواده بر مسئله تفاوت های جنسیتی درون آن متمرکز هستند و در تقسیم کار خانگی و وظایف به مثابه هسته اصلی دیده میشوند. مورگان اعتقاد دارد که ” در حالی که راههای بسیار وجود دارند تا مسئله تقسیم کار در ک شود، اما در این زمینه قدرت و اعمال خشونت بدنی در ارتباط با مسئله اقتصادی است.”

مارکسیسم به تقسیم طبقاتی جامعه اعتقاد داشت در حالی که فمنیسم به تقسیم منابع درون خانواده و شیوه تقسیم کار بر حسب جنسیت تاکید دارد. مو ریس مکینتاش می گوید: ” کافی نیست بگوئیم کار زن به نفع سرمایه داری است، باید نشان دهیم که سرمایهداری به چه نحوی از تقسیم کار بر حسب جنسیت، تقسیم کاری که خود حاطل کار سرمایه داری نیست، سود می برد.”

تقسیم کار بر حسب جنسیت در خانواده پیامدهای دیگری نیز بهمراه داشته است که باعتقاد مورگان به طور خلاصه در 3 حوزه: بین مردان و زنان در بازار کار، بین مردان و زنان در خانه و بین خانه و بیرون خود را نشان میدهند. مسئله اختلاف قدرت بین زن و مرد در خانه به ویژه در حوزه توزیع منابع بشدت عمل می کند. از این رو، در بازبینی رابطه درون خانه، مسئله بسادگی تقسیم نقش ها و وظایف نیست، بلکه رابطه پیچیده و ساختار نابرابر جنسیت مطرح است.

در ارتباط با تحلیل از رابطه بین خانواده و تقسیم کار جنسیتی، تحلیل مشخص از نقش زن در “باز تولید زندگی” نیز مطرح است. طبق نظر کوارد، مباحث اولیه انگلس در مورد باز تولید زندگی “به نحو خطرناکی مبهم بودند و یا بسوی زیست گرائی یا ذات گرائی یا تاکید بر تمایز غیر ضروری بین مسئله بیولوژیکی و اجتماعی گرایش داشتند.” فمنیسم در جستجوی کشف عمیق تر از معانی درهم گره خورده لغت “باز تولید” و نحوه ای که این معانی به جایگاه نابرابر زن در درون خانواده و جامعه بطور کلی مربوط میشوند، بر آمده است. علاوه برآن، انتقاد فمنیستی به کشف جنبه دیگری از فعالیت زنان در خانه بر آمده است و آن چهره زن به عنوان “مصرف کننده” است. در اصطلاح عامه، زن و مصرف کننده با هم مترادف اند. در عین حال، ناچیز شمردن واژه مصرف کننده در مباحث سیاسی و تجاری نباید چشم ما را نسبت به کارکرد حیاتی “کار مصرفی” درون خانه ببندد. در مورد ساختار تاریخی-اجتماعی “مصرف کننده” و ارتباط آن با زن خانه دار تحقیقات بیشتری لازم است انجام شود.

تقسیم کار و تمایز وظایف اعضاء خانواده تنها در رابطه با جامعه وسیع تر و یا زیر دست بودن زن تحلیل نمی شود، بلکه کار از این حوزه فراتر میرود. برای شناخت و درک جنبه های مختلف خانواده به مثابه نهاد نابرابر، لازم است که سایر ابعاد آن نیز مورد انتقاد و بررسی قرار گیرند.

اجتماعی شدن و باز تولید

طبق نظر مورگان، روند اجتماعی شدن و توضیح آن اغلب در ارتباط با روانشناسی اجتماعی شناخته میشود. روند پیچیده رابطه بین والدین و فرزند، که کودک را از یک مجموعه بیولوژیکی به انسانی اجتماعی مبدل می کند و رد همان حال او را برای نقش های مشخص و جایگاه ویژه در جامعه ای که کودک در آن رشد میکند آماده میکند. این جایگاه ویژه میتواند به جنسیت، طبقه یا حرفه خاصی مربوط باشد. احتمال آن که وظیفه اجتماعی شدن به نماینده ای خارج از خانواده واگذار شود نیز وجود دارد. مورگان معتقد است که یکی از مهم ترین و مرکزی ترین مسایل، نقش جنسیت و روندی است که در هر جامعه کودک را به عنوان فردی با جنسیت مشخص شناسانده میشود. در این زمینه تحقیقات فراوانی انجام شده است. روندی که کودک “نر” یا “ماده” بودن را تحت تاثیر الگوهای رفتاری و نورم ها و ارزشهای “پسر” یا “دختر” بودن به مثابه جنسیت اجتماعی می آموزد و درونی می کند. در مورد شکل پذیری رابطه ها و انتظارات و انتقال آنها از نسلی به نسل بعد تحقیقات گسترده انجام شده است. آن چه که نیاز به تحقیق بیشتر دارد، روندی است که این مراحل را در مرحله اول شکل میدهد.

تئوری های اجتماعی کردن و اجتماعی شدن و نقش مشخص جنسیت فراوانند، همینطور تئوری هائی که “ناقض” اجتماعی شدن افراد هستند. جای نگرفتن در جای مشخص جنسیتی، هویت زن یا مرد را در مراحل بعدی دچار اشکال میکند. تئوری هائی که روشن میکنند چگونه افراد باید این نقش های از قبل پیش بینی شده را مورد پرسش و شک قرار دهند و برای تغییر آنها مبارزه کنند، چندان هم جالب و رضایت بخش نیستند. طبق نظر مورگان، انتقادهای تئوریکی از اجتماعی شدن باید بر این مسئله تاکید کنند که نقش ها “به سادگی” تعین نشده اند، بلکه راههای گوناگون در قالب فردی و جمعی، در آموزش، فرهنگ، آداب و سنن، و باورهای مذهبی به افراد تحمیل شده اند.

تئوریزه کردن بازتولید

دد باره تئوریزه کردن باز تولید بحث فراوان است. جدا از باز تولید فرهنگی و اجتماعی، چنانچه بحث را به بازتوالید بیولوژیکی، یعنی ادامه نسل بشر محدود کنیم، مسئله از مفهوم اجتماعی شدن که تنها بر نقش های جنسیتی تکیه دارد فراتر میرود. مسئله باز تولید روابط نابرابر یا الگوهای ستم و استثمار جای خود را دارند و باید درون ساختار طبقاتی و نابرابری های جنسی مورد بحث قرار گیرند.

یکی از مهمترین تئوری هایی که در دورن فمنیسم به مسئله بازتولید می پردازد توسط ناسی چادرو ارائه شده است. “زنان در واقع با تولید انسانهای کوچک خود را تولید می کنند.” چادرو از این نقطه شروع می کند که : ” زنان تقریبا به طور عام مسئولیت مراقبت و نگهداری از کودکان را به عهده دارند و مردان در این زمینه نقشی ندارند.” او با استفاده از تئوری فروید و رابطه عینی، نتایج این روند را در تقسیم جنسی جامعه ارزیابی می کند.

به عنوان مثال، روندی که دختران می آموزند تا خود را همانند مادر ببینند، در حالی که پسران در گذار از وابستگی لذت آور به زن-مادر تا رسیدن به سن بلوغ، با مشکل بیشتری مواجه است. این رد شخصیت زنانه و رشد شخصیت مردانه که نسبت به “نرمش” سوء ظن دارد یا آن را رد میکند و در جمع مردان احساس راحتی بیشتر می کند تا معاشرت با زنان، موجب می شود که در برخی موارد نسبت به زنان احساس خصومت و خشونت پیدا کند. تئوری چادرو از سوی تعدادی از فمنیست ها متهم به “جهانی کردن، جبری کردن و استقبال از تفاوت و اراده گرائی” شده است.

ساختار اجتماعی خانواده

جامعه شناسان و فمنیست ها طی سال های اخیر ساختار اجتماعی خانواده و “کار” درون خانواده را مفصلا مورد بررسی قرار داده اند و تحلیل های نظرات بیولوژیسم، ماهیت گرائی و اصالت گرائی را که هنوز هم به اعتقاد مورگان خطر بزرگی در تحلیل خانواده بشمار می روند، خنثی کرده اند  البته این نظرات هنوز هم در نوشته های برخی فمنیست ها و مارکسیست ها، نظیر کوارد و هریس به چشم میخورند.

در مقابل این نظرات سعی شده است که روند هائی که خانواده، ازدواج را از نظر ایده ئولوژیکی شکل می دهند مورد بررسی قرار گیرند. این مطالعات هم در بعد تاریخی و هم تئوریکی صورت گرفته اند. تحلیل از ساختار خانواده بر چگونگی فعلیت روزمره اعضاء یعنی زن و شوهر و کودکان متمرکز است. تا چندی پیش، مطالع تفاوت های جنسی در جامعه و نقش جنسیت مهمترین مسئله ای بود که فرد از طریق جایگاه مشخص در خانه، مدرسه، کار، رسانه های گروهی و تبلیغات و تعلیمات دینی آن ها را فرا می گرفت. در بررسی این مسئله، توضیحات بیولوژیکی تا حد زیادی بار اصالت گرائی داشتند. تصویر فرد در قالب های از پیش تعین شده جای می گرفت. اما این بدان معنی نبود که مسئله تغییر اجتماعی و نقش جنسیتی مورد بحث قرار نگیرد.

در غرب، هزاران کتاب و نوشته، کلاس درس، مدارس نیمه وقت، سمینار و رسانه های گروهی پیرامون “نقش های در حال تغییر زن و مرد” در حال فعالیت بودند. اما این تغییر نقش ها بیشتر در ارتباط با دنیای خارج بود: دو جنگ جهانی، تغییر در قوانین، ساختار اقتصادی و بازار کار و مبارزات گروهی و فردی زنان اغلب دارای اهمیت بودند.

از سوی دیگر، دانشمندان زن در غرب به نابرابری عمیقا ریشه دار در حوزه هائی پرداختند که قبلا در مباحث جنسیتی از قلم افتاده بودند: حوزه خانگی. آنان به تجارب روزمره زنان، خطرات ناشی از خشونت مردان در خانه و خارج از خانه، آزار جنسی در محل کار، پرنوگرافی و تجارت سکس در ابعاد بین المللی و روش هائی که زنان در رسانه های جمعی نشان داده میشوند پرداختند. این اعتراض عمومی علیه نادیده گرفتن تبعیض در خانه و سوء استفاده زنان در حوزه های دیگر اجتماعی هم بصورت نوشتار و هم در مبارزات گروهی و فردی شکل گرفت و همه جنبه هائی که زن را به عنوان انسان برابر با مرد زیر سوال می برد با موشکافی مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفتند.

در واقع نظر دانشمندان فمنیست برآن بود که ساختار اجتماعی خانواده و نابرابری آنان در درون و بیرون مسئله را فراتر از “نقش جنسیتی” میبرد و صحبت از نیاز به واژه هائی شد که در برگیرنده مسایلی چون سیاست، نابرابری های عمیق و ریشه دار تاریخی و ساختاری باشد. هم از این رو بود که واژه هائی چون “پدرسالاری” و “سرمایه پدر سالار” برای بیان مسئله بکار گرفته شدند. واژه پدر سالار برای اولین با توسط کیت میلت بکار گرفته شد. گرچه برخی از فمنیست ها نظیر فایرستون، کاربرد این واژه را مورد سوال قرار دادند، معهذا این واژه تا به امروز در فرهنگ زبان زنانه مورد استفاده است.

پدر سالاری چیست؟

هارتمن، پدر سالاری را چنین تعریف میکند: ” مجموعه ای از روابط اجتماعی که پایه مادی دارند و در درون این روابط، رابطه زن و مرد بر اساس سلسله مراتب بین آنها و همبستگی بین مردان است که آنها را قادر میسازد زنان را تحت کنترل در آورند. از این رو، پدر سالاری، نظام ستم مردان بر زنان است.” واژه پدر سالاری بر واقعیت نابرابر و سیستماتیک جنسیتی که هم مسلط و هم گسترده است و هم در گستره زمان و مکان وجود دارد. تحقیقات مردم شناسی بسیاری (مورگان 1984، رایتر، 1970، رزالد و لامپر، 1974) این مسئله را به اثبات رسانده اند. تحقیقات دیگر بر تنوع شیوه هائی که این نابرابری ها شکل میگیرند تاکید دارند (رایش ، اننگلیش).

مباحث مربوط به ریشه یابی پدر سالاری و علل پیدایش آن و پا  بر جائی آن، توضیحات بیولوژیکی را رد میکنند، گرچه امکان دارد عامل بیولوژی تا حدی در این مباحث دخالت داشته باشند. یکی از این مباحث حول زایش و پرورش دور می زند که در جوامع مختلف شکل های گوناگون دارد. علل دیگر که فرعی بشمار میروند بر ضعف بدنی زنان تاکید دارند، به ویژه در جوامع  پرخاش گر و جنگ طلب که قدرت بدنی مرد اهمیت دارد. طبق نظر مورگان، مباحث حول تقسیم جنسیتی کار و این که آن موجب شده است که مردان به زنان زور گوئی کنند، رد شده اند. مورگان اعتقاد دارد که ” این جامعه نیست که از تقسیم کار جنسی نفع میبرد، بلکه جنس مرد است که مستقیما از آن بهره مند میشود.”

ماریا میز در تعریف نابرابری های دو جنس از مفهوم سرمایه داری پدر سالارانه ، که موجب پابرجائی استثمار و ستم بر زنان است استفاده میکند. باعتقاد او: ” پدر سالاری، به معنای حکم رانی پدران، روسای مرد و گردانندگان مرد در بیشتر نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است.”

از نظر تاریخی، نظام های پدر سالار در زمان های خاص تاریخی، توسط مردان و در نواحی خاص توسعه یافتند. پدر سالاری نظامی نبود که در تمامی ادوار تاریخی و مناطق جغرافیائی وجود داشته باشد. این واقعیت که امروزه پدر سالاری همه جوامع را رد بر می گیرد باید در مکا نیزم هائی جستجو کرد که برای پیشرفت و گسترش ان ضروری بوده اند: چنگ، دزدی های بین المللی و فتوحات.

نظر میز بر آن است که در حالیکه واژه پدرسالاری عمق تاریخی مسئله ستم بر زنان را نشان می دهد، مفهوم سرمایه داری بیان گر نمود های معاصر است. مشکلات زنان را نمیتوان به اشکال قدیمی سلطه پدرسالارانه توضیح داد. هم این طور نمی توان گفت که مفهوم پدر سالاری مربوط به روابط ماقبل سرمایه داری است، که با از میان رفتند فئودالیسم و گسترش سرمایه از میان رفته است. از این رو، ستم بر زنان تنها با عمل و کارکرد سرمایه داری قابل توجیه نیست.”

تز ماریا میز، چنین است که: “سرمایه داری نمی تواند بدون آنکه پدر سالار باشد عمل کند و هدف این نظام پایان ناپذیر، انباشت سرمایه است و نمی تواند بدون حفظ روابط موجود زن و مرد و یا اشکال مشابه حفظ شود. از این رو، پدر سالاری تشکیل دهنده نامرئی ترین زمینه های نظام مرئی سرمایه داری است.”

کار زنان، منشاء استثمار و ستم خانگی

لنورد و ئلفی اعتقاد دارند که باید تعریف دقیق تری از کاری که زنان در درون خانواده انجام میدهند ارائه شود. برخی عقیده دارند که چون سرمایه داری کارکرد اصلی خانواده، یعنی تولید را به خارج خانه منتقل میکند، مقام زن به علت آنکه کار تولیدی انجام نمی دهد کاهش یافته است. این تحلیل، جنبه تاریخی ساختار پدر سالارانه خانواده در دوران ماقبل سرمایه داری و نیز شکلی از تولید را که در حال حاضر در درون خانواده به وجود میاید نادیده گرفته است. اگر ما به تولید در مفهوم وسیع تر از مبادله در قبال دستمزد نگاه کنیم، نظر لئونارد و دلفی بر آن است که : “بی دستمزدی و ماهیت .ویژه کار خانگی بر این اصل قرار دارد که وظایف درون خانواده در چهارچوب روابطی قرار دارند که دستمزدی بابت تولیدات آن، یعنی وظایف عملی، احساسی، جنسی و باز تولید (زایش) پرداخت نمی شود.

از سوی دیگر، اغلب بین تولید و مصرف تفاوت گذارده میشود و کار خانگی در رده کار مصرفی قرار میگیرد. از این روست که  کاری که برای خرید ، کنترل بودجه خانوار، تبدیل مواد خام به غذا، نگهداری کودک و خانه داری از نظر می افتند. کار خانگی متفاوت از کار مزد بگیری ارزیابی می شود، زیرا که حاصل آن و ماهیت کار “ارزش تبدیلی” ندارد (در بازار معامله نمی شود”. از این رو بحث بر سر آن است که ماهیت خاص کار خانگی یا “بی مزدی” آن تعیین کننده جایگاه اجتماعی آن نیست، بلکه “این ارزش مبادله اجتماعی است که تعیین کننده است. از سوی دیگر، این شانس که زنان (همسران) بتوانند حاصل کار خود را در بازار مبادله کنند وجود ندارد، زیرا که نهاد خانواده متعلق به رئیس خانواده است.

در تعریف کار بی مزد، روابط اجتماعی نقش عمده ای دارند. لئونارد و دلفی همه کارهای درون خانه را بی مزد ارزیابی نمی کنند. اگر زن کاری برای خودش انجام میدهد، مستقیما از آن بهره میبرد. بعنوان مثال تهیه غذا برای خودش. اگر برای شریک زندگی و یا افراد دیگر خانواده غذا تهیه کند، آنها از کاری سود میبرند که نه انجامش داده اند و نه پولی بابت آن پرداخت کرده اند. بنابراین طبق نظر آنها، بین کار خانگی، کار خانوار و کار خانواده گی تفاوت وجود دارد:

کار خانگی در برگیرنده کار مستمر و روزانه ای است که برای نگهداری یک خانه به شیوه کنونی در جامعه غربی انجام می گیرد.

کار خانوار، کاری است که در درون یک واحد خانوار انجام میشود که کار خانگی را نیز در بر میگیرد.

کار خانوادگی، کار بدون مزدی است که توسط اعضاء خانواده، -زن و فرزندان- انجام میشود. روابط درونی در انجام این نوع کار رابطه وابستگی است. مردم بر اساس روابط خویشاوندی یا ازدواج مجبورند این کارها را انجام دهند.

کار خانوادگی شرایطش از کار مزد بگیری متفاوت است زیرا بر پایه سلسله  مراتبی  قرار دارد که در درون خانواده شکل گرفته است. بنا بریان تحلیل آنها این است که: ” شاید روابط درون زندگی خانوادگی آن قدرها هم بهتر از سرمایه داری کهنه فاسد نیست، حتی اگر از آن متفاوت باشد.”

آیا زنان واقع استثمار می شوند؟

بحث بر سر این که آیا در زمان کنونی و با وجود تغییرات اساسی در نظام خانواده و مشارکت بیشتر مردان در کار خانگی و افزایش تعداد زنانی که سرپرست خانواده هستند، آیا زنان باز هم باید مرکز مباحث مربوط به روابط درون خانواده باشند حتی بین فمنیست ها نیز ادامه دارد.

افزایش زنان شاغل در خارج خانه، تغییرات در قوانین مدنی و حقوقی و مبارزات زنان در غرب پیرامون مباحثی چون سقط جنین، روش های جلوگیری از بارداری، تبعیض جنسی، تجاوز جنسی و غیره از نکاتی هستند که مباحث مربوط به استثمار زنان به شیوه کلاسیک را حداقل بین قشری از زنان و در بعضی کشورهای پیش رفته زیر سوال می برد.

این واقعیت دارد که زنان بیش از گذشته مسئولیت اداره خانه را بعهده دارند و مردان نیز حداقل در برخی فرهنگ ها در کار خانه و نگهداری از کودکان یا مراقبت از همسران علیل مشارکت دارند. اما در بهترین شرایط نیز انجام این کارها بعنوان وظیفه تلقی نمی شود و آنها در انجام آن کارها حق انتخاب دارند. تقریبا هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که کار خانه و کودک جزو وظایف مرد بحساب آید. اما اگر افرادی استخدام شوند که این کارها را انجام دهند به آنها مزد پرداخت خواهد شد، در حالی که در درون خانه کار زنان با تفقه ای که مرد می پردازد مبادله نمی شود. تعهد زن برای کار در خانه با تعهد شوهر برای پرداخت نفقه معادل نیست و هر یک مستقل از هم عمل میکنند. نفقه ای که زن دریافت میکند ارتباطی به میزانی کاری که انجام میدهد  نیست، بلکه در ارتباط با درآمد مرد است. زنان حتی زمانی که بیرون خانه کار میکنند، باز هم کار خانه را انجام میدهند. در این صورت کار خانگی آنها فاقد ارزش مبادله با تفقه ای میشود که شوهر به زن خانهدار می دهد زیرا که زنان شاغل میتوانند خود را اداره کنند. این که از نظر مالی مستقل از شوهر هستند و وقت اضافی متعلق به خودشان است واقعیت ندارد. تعهد همسر بودن آنان را وادار میسازد که طبق خواست شوهر عمل کنند. در عین حال کار زنان در خارج خانه در شرایط متفاوت انجام میشود. در بسیاری جوامع مردان برای درآمد بیشتر زنان را مجبور به کار میکنند و در جاهای دیگر چنانچه کار دل خواه شوهر نباشد، او این قدرت را دارد که از کار کردن زن جلوگیری کند. درآمد زن نیز کمتر به دلخواه او به مصرف می رسد و اراده مرد در این مورد عامل تعیین کننده است.

در حال حاضر در غرب، فرزندان بزرگتر از کار خانگی فرار میکنند. با وجود اتوماسیون و تکنولوژی های جدید،^ کار همسران  کاهش نیافته است. بیشتر خانواده ها مواد مورد مصرف خود را تهیه میکنند (پخت و پز). کارهای خانه از نان آوری تا شستشوی توالت معمولا بر حسب پرستیژ انجام میشود. اگر مرد در خانه کمک کند، معمولا کارهائی با پرستیژ بالاتر را انجام میدهد و زنان کارهای پست تر را. همه این ها نشان دهنده قدرت در درون خانواده است. .

قدرت درون خانواده و کنترل اغلب مشاهده عینی ندارد و در سایه آداب و سنن و فرهنگ  یا جامعه پنهان شده اند. بسیار از خانواده ها تمایل به رعایت اصول برابری را دارند منتهی در عمل رابطه قدرت باقی می ماند. البته این بران معنی نیست که قدرت مرد به چالش کشیده نمی شود. زنان در بسیار موارد در تصمیمات مشارکت می کنند و رای شوهر را تغییر می دهند. اما این “تصمیم و رای شوهر” است که باید تغییر داده شود. اگر زنان به این نتیجه برسند که شوهر “صلاح خانواده” را می خواهد از ریاست او و سلطه اش بر خانواده، به خصوص کنترل فرزندان (به ویژه دختران) حمایت میکنند.

روانشناسی حاکم بر فرهنگ مردسالار و درونی شدن زیر دست بودن زن موجب شده است که در بسیاری از فرهنگ ها، زنان حامی و حامل سر سخت تداوم کاربرد آداب و رسوم و سنت هائی باشند که تنها مردان از آن سود می برند. البته این بدان معنی نیست که خانواده هائی وجود ندارند که در آنها تسلط زن بیشتر است و یا تا حدی برابر  است. این مسئله به هیچ وجه زائیده شوونیسم فردی مردان نیست، بلکه در درون جامعه و نظام حاکم بر خانوار ریشه دارد.

زنانی که درآمد مستقل دارند اغلب از استقلال نسبی در تصمیم گیری ها و اعمال قدرت و چانه زدن برخوردارند، متنهی حد این استقلال محدود است. ایم مرد خانواده است که تصمیم می گیرد چه مقدار پول برای چه مصرفی بکار رود. منابع درون خانواده دقیقا بر اساس فرمول ها و اصولی به مصرف می رسند که حاکم بر تقسیم کار است. آن چه مردان مصرف می کنند دارای وجهه اجتماعی است و آن چه دارای وجهه اجتماعی است از آن مردان است.

مصرف در درون خانواده کم تر بر اساس نیاز افراد است. حتی در خانواده های فقیر تقسیم غذا برابر نیست. شوهر و فرزندان ذکور از اولویت برخوردارند. بنابراین در مسئله اقتصاد خانواده، سوای “کاری” که بابت مصرف غذا صورت می گیرد، چگونگی مصرف نیز اهمیت دارد. زنان اغلب خود را مجبور میکنند از برخی چیز ها صرف نظر کنند و ایده ئولوژی مادر و همسر فداکار را یدک کشند.

لئونارد و دلفی با نشان دادن این که الگوی های ویژه تولید، مصرف و انتقال در درون خانواده با هم در ارتباطند و با نظام اقتصاد باز متفاوت اند، نظریه وجهه تولید خانگی را ارائه می دهند.

نکاته مهم دیگر که در تحلیل این دو نویسنده وجود دارد کمک مستقیم زنان به کار شوهران است که در بسیار جوامع و بسیاری مشاغل آن چنان عادی است که اصولا به چشم نمی آید. کمک زنان در اداره مغازه، خدمات سیاسی و دیپلماتیک، همسران کشیش ها در کلیساها . امثالهم. در بسیاری مشاغل زنان به عنوان کمک پشت جبهه وظیفه پاسخ به تلفن ها، گرفتن پیام ها، تایپ نامه ها را به عهده دارند که در موقعیت شغلی شوهر موثراند. زنان با دادن پشت گرمی و حمایت و فراهم آوردن “محیط گرم خانوادگی” شوهر را از پشتوانه احساسی و جنسی برخوردار می کنند بدون چشم داشت و تنها به عنوان همسر بودن.

در عین حال، زنانی که دارای حرفه تمام وقت هستند حتی اگر شوهرانشان در خانه و بیکار باشند هرگز چنین خدماتی را از شوهر دریافت نمی کنند. ممکن است ادعا شود که ازدواج یک مشارکت دوجانبه است اما مشارکت در شکل فعلی بدان معنی است که زن شریک کوچک تر بشمار می رود.

تنها عاملی که در این تحلیل های بالا در نظر گرفته نشده است، خواست خود زنان به مادری و خدمت به فرزند ان است. از سوی دیگر زنان در همه جوامع قربانیان خاموش نظام حاکم نیستند. اما در هم شکستن سنن کهن و آگاهی زنان به جایگاه خود نیاز به آن دارد که همه ابعاد مورد موشکافی قرار گیرند.

نتیجه گیری خانواده به عنوان منشاء هویت، لذت و شکل گیری آن چه فرد خواهد “شد” و حافظ ارزش های بر جا مانده است. در عین حال، خانواده در شرایط کنونی تقریبا در تمامی فرهنگ ها نهادی بر پایه اشتراک و همدلی و همکاری دو انسان برابر نیست و چنانچه همه ابعاد نابرابری، استثمار و بی عدالتی در درون آن شکافته نشود و مورد تجزیه و تحلیل قرار نگیرد، تغییرات اساسی در درون آن صورت نخواهد گرفت. هدف اصلی باید تغییر در ساختار نهادی باشد که در آن سلسله مراتبی تقسیم جنسی از میان برود و روابط زن و مرد و والدین و فرزندان بر پایه اصول برابری و عدالت اجتماعی قرار گیرند. تنها با ایجاد چنین نهادی است که فرزندان می توانند مفاهیمی چون برابری، عدالت و اراده آزاد را فرا گیرند و در خود پرورش دهند و انسان هائی ببار آیند که آزادگی را از درون و با ساخت “خود” به عنوان انسانی آزاده در جامعه وسیع تر گسترش داده و نهادینه کنند

مطالب مرتبط